ادب و اندیشه

آخرین نظرات

پیش از هر چیز فرارسیدن نوروز 1402 خورشیدی و نو شدن سال را به رسم هر ساله تبریک و تهنیت می گویم و امیدوارم سال جدید سال زدایش و پیرایش و افزایش و گشایش در همه جنبه های زندگی مان باشد: زدایش و پیرایش نادرستی ها و ناراستی ها و افزایش نیکی ها و  خوشی ها و گشایش گره ها و تنگناها.

اما در حقیقت، نو شدن سال بدون نو شدن حال، چنگی به دل نمی زند. همگان این بیت مشهور مولانا را شنیده ایم:

این بهار نو ز بعد برگریز

هست برهان بر وجود رستخیر

از این بیت، این معنی را هم می شود برداشت کرد که بهار جلوه ای از رستاخیز است. نمود بیرونی این رستاخیز، بیدار شدن گیاهان و درختان و نو شدن طبیعت و جنب و جوش بی وقفه آن است. اما نمود درونی آن را باید در جان خود حس کنیم و دریابیم، وگرنه نو شدن طبیعت به تنهایی جای تبریک گفتن ندارد. 

به گمانم یکی از مقدمات و مقومات و در عین حال، یکی از نتایج مهم نو شدن درون، شناخت خویشتن است. درباره خودشناسی از دیرباز بسیار گفته اند و بسیار شنیده ایم. اما شخصا حس می کنم که در این دو سه ساله اخیر، دست کم به لحاظ تجربه شخصی، با جنبه های گوناگون و متفاوتی از این مقوله دست به گریبان بوده ام که شرح آن در این مجال نه میسر است و نه حتی ضرورتی دارد زیرا امری کاملا شخصی و فردی است و هرکسی باید به فراخور حال خود به آن بپردازد. در اینجا مایلم تنها به این نکته واضح اما در خور توجه اشاره کنم که درک واضح و متمایز از خویشتن داشتن نه تنها ضامن تعالی معنوی، بلکه شرط لازم موفقیت در جنبه های مادی و این جهانی زندگی هم هست. خوشا به حال کسانی که به چنین درکی رسیده اند!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ فروردين ۰۲ ، ۲۳:۴۶

ماه هاست که قصد دارم کارهای گوناگونی بکنم اما دریغ از یک کار خرسند کننده! زندگی توالی روزمرگی های بی پایان شده و یکنواختی و ملال آوری آن، هر روز بی باک تر از دیروز خیمه های آرزوها را هنوز نیافراشته به خاک می اندازد و بر باد می دهد. 

یکی از این کارهای گونه گون، نوشتن های گاه و بیگاه در این وبلاگ بوده و نکته هایی که دوست داشتم با نوشتن شان، راه برون رفتی از این یکنواختی کسالت بار، دستکم برای خودم، بیابم و زیستنی فراتر از زیستن عادی و معمولی را تجربه کنم. اما افسوس که کاهلی و بی انگیزگی برآمده از همین کسالت باری، مزید بر علت شده و دور معیوبی را فراهم آورده که گریز از گردونه آن بسی دشوار، اگر نگویم محال، به نظر می رسد.
امروز، اما، به لطف یزدان پاک، توانستم اندکی پا را از این دایره مستبد بیرون بگذارم و نقبی از این حصار به سوی روشنی و آزادی و شادی بزنم. امید که حفر این حفره در دیوار سنگی زمانه، راهی به رهایی و پروازی فراتر از این ارتفاع پست، در پی داشته باشد.
از دو سه سال پیش، پس از فراغت از درس و مدرسه فلسفه، سودای نوشتن مطلبی تحقیقی درباب روانشناس معروف سوییسی، کارل گوستاو یونگ، را داشته ام و مدتی است که گاه پیگیر و گاه پراکنده، به فراخور حال و مجال، سرگرم خواندن منابع مرتبط با این موضوع بوده ام. یکی از این منابع، که به نظرم کتاب خوبی است و آشنایی اجمالی اما کاملی با اندیشه ها و کارهای یونگ به خواننده می دهد، کتاب «اندیشه یونگ» نوشته ریچارد بیلسکر ترجمه حسین پاینده است. این کتاب در 174 صفحه در سال 1398 توسط انتشارات مروارید به بازار کتاب عرضه شده است. فی الحال مشغول مطالعه این کتابم. شاید - اگر آن دایره مستبد بگذارد!- به زودی فرازهایی از این کتاب و یا حتی گزارشی اجمالی از کل تحقیق را در همین وبلاگ در معرض نقد و نظر دوستان صاحب نظر بگذارم:

همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس

که دراز است ره مقصد و من نوسفرم

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۰۱ ، ۲۳:۴۴
الف.ح. وحید

آغازین روز از آغازین ماه از آغازین سال قرن جدید هجری خورشیدی را به همه دوستان و عزیزان شادباش عرض می کنم و سلامت و سعادت همگان را از درگاه خداوند بهار آفرین خواهانم:

بهار است و فصل سرور طبیعت

بیا تازه کن دل به نور طبیعت

سپندارمذ را همه لطف و پاکی

شده منتشر در نشور طبیعت

درون رگ هر گیاه از تکاپو

چه شوری به پا کرده صور طبیعت

در آگاهی خاک و آب و شکوفه

نگر تا ببینی شعور طبیعت

یکی شعله از آتش جاودانی

برافروخت ناگه تنور طبیعت

اگر کفش هستی برون آری از پا

خدا را ببینی به طور طبیعت

گر از ظلمت خویش بینی درآیی

شوی روشن آنگه به نور طبیعت

چو داود بی خویش گردی ز مهرش

اگر نیک خوانی زبور طبیعت

پس آنگه ببینی که آن روح پنهان

تجلی کند در ظهور طبیعت

وگر اصل او را نبینی ز غفلت

بپوسی درآخر به گور طبیعت

***

این سرآغاز را به فال نیک می گیرم و امید دارم که در سال نو ادامه مباحث پیشین را با رویکردی متفاوت تقدیم دوستان و همراهان گرامی کنم. انشاء الله.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۱ ، ۲۳:۴۳

اکنون که به اصطلاح، فاز نخست از آنچه که در این وبلاگ قصد بیان آن را داشتم، بعد از حدود یک سال، به پایان رسیده، قرار بود که نحوه ادامه راه را با مخاطبان ارجمند در میان بگذارم اما در این یکی دو هفته، با توجه به فرصت و بضاعت خود، چه به لحاظ کمیت و چه از نظر کیفیت ارائه مطالب، به جمع بندی خاصی نرسیدم. شاید زمان بیشتری نیاز باشد تا بتوانم در این باره بیشتر فکر کنم و ارزیابی بهتری از کار داشته باشم.
بنابراین در حال حاضر به همین اندازه بسنده می کنم و اگر توفیق رفیق راه شد، انشاءالله در فرصتی دیگر مجددا درخدمت دوستان خواهم بود. از دوستانی که در این مدت با وجود پستی و بلندی های مسیر و فراز و فرودهای مباحث، همچنان پیگیر مباحث بودند و بعضا با ذکر دیدگاه های ارزنده خود به غنای مطالب و روشن شدن زوایای مبهم برخی مباحث کمک کردند صمیمانه سپاسگزاری می کنم.
بدرود و در پناه حق
.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۰۰ ، ۱۷:۰۸

حدودا یک سال پیش بود که در بحث از «معنای زندگی» به دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید رسیدم و گفتم:  از آنجا که معتقدم دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید، نگرش درستی است که انسان امروزی علی الاغلب از آن دور افتاده یا آن را مورد بی اعتنایی و حتی بی مهری قرار داده، قصد دارم در ادامه مطالب به توضیح و تشریح چارچوب کلی و اصول اساسی این دیدگاه  بپردازم و از این منظر به نقد نگرش مدرن بپردازم. این راه مسلما راه همواری نخواهد بود و جاده سنگلاخی است که هر گام آن نیاز به دقت فراوان دارد. امیدوارم توان گام نهادن در این مسیر را داشته باشم و مخاطبان ارجمند نیز شکیبایی همراهی در این کوره راه پر فراز و نشیب را داشته باشند.

اکنون که این راه نه چندان هموار به پایان رسیده، نخست خلاصه ای از آنچه که در این مدت مطرح شد عرضه می کنم و سپس، در پست بعدی، برنامه خود را برای نحوه ادامه راه عرض می کنم.

الف) متافیزیک

متافیزیک، علم به «مطلق» و حقایق اشیاء است. یعنی علم به واقعیت از آن رو که واقعیت است و علم به وجود است از آن جهت که همه موجودات از وجود بهره­مند هستند. متافیزیک تنها علمی است که می تواند مطلق را از نسبی، واقعیت را از نمود و جوهر را از عرض باز شناسد. دکترین متافیزیکی چیزی جز دانش حق و باطل نیست که همان علم مراتب وجودی و اصولی است. قلب متافیزیک، شناخت مبدأ و سرآغاز همه اشیا است. در پرتو شناخت مطلق، می توان به شناخت نسبی یا امور نسبی هم نایل شد. از سوی دیگر متافیزیک، علم به غایات موجودات نیز هست زیرا سرآغاز، در عین حال علت غایی نیز هست.

شناخت متافیزیکی معطوف به واقعیات تغییر ناپذیر است و در عین حال کلی و عینی است زیرا مستقل از ذهن تک تک افراد و در عین حال فراتر از عوارض امور حادث وجزئی است. دو منبع معرفت متافیزیکی و یقینی عبارت اند از وحی و عقل کلی؛ که البته در دورانی که ما زندگی می کنیم بنا به دلایلی، دسترسی به منبع دوم فقط از طریق اولی امکان پذیر است. استدلال تحلیلی هر قدر هم وسیله ای سودمند باشد هرگز به خودی خود فهم متافیزیکی به بار نمی آورد

پذیرش متافیزیک یا ادارک و تصدیق مطلق، امری فطری است که در سرشت انسان به ودیعه نهاده شده، همچنان که ادراک نور جدای از دستگاه بینایی ما نیست. تنها کاری که انسان باید بکند این است که روی خود را به سوی منبع نور بگرداند. به دیگر سخن، حقانیت متافیزیک درخود آن مندرج است.

یک آموزه متافیزیکی، تجسم یک حقیقت کلی در ذهن انسان است. اصول متافیزیکی تغییر ناپذیرند و به تغییر بماهو تغییر ارتباطی ندارند. آموزه های متافیزیکی مبرا از تحول و تکاملند یعنی به گونه ای مطلق هستند. برخی از مهم ترین آموزه­ های متافیزیک عبارتند از : مراتب واقعیت (عوالم پنجگانه)، مراتب قوای شناختی انسان،  سمبولیسم، ایمنانس و ترانساندانس، آتما و مایا، و نظریه علل شش گانه.

ب) مراتب واقعیت

بر طبق این دکترین، آنچه واقعی است و از واقعیت برخوردار است بسیار فراتر از این جهان محسوس است. کل واقعیت یا کل تام در قالب سلسله مراتب صعودی از پایین ترین مرتبه تا راس هرم که می توان آن را اصل اعلی نامید گسترده است. این اصل، که سرآغاز و سرانجام همه عوالم است بنا به سرشت خود هم مطلق و هم نامتناهی است. مطلق بودن اصل اعلا به این معنی است که هیچ عیب و نقص و نسبیتی در او راه ندارد و از هرگونه تغییر و تبدل و تحولی مبراست. نامتناهی بودن نیز به این معنی است که اصل اعلا هیچ حد و مرزی را بر نمی تابد و همه امکان ها در آن مندرج است. این ویژگی اساسی، منشأ همه ویژگی های مراتب و عوالم دیگر واقعیت است. در یک دسته بندی موسوم به «حضرات پنج‌گانه الهی» مراتب واقعیت به شمول اصل الهی و در جهت صعودی، یعنی با شروع از مرتبه مادی و محسوس، عبارتند از :

1-مرتبه صوری کثیف  2-مرتبه صوری لطیف  3- مرتبه تجلیِ فوق صوری یا غیرصوری  4- مرتبه هستی  5- مرتبه ورای هستی.

ج) مراتب قوای شناختی انسان

بالاترین مرتبه عقل انسانی متعلق به عقل  کلی است که در واقع نمایانگر سوژه مطلق در مرتبه انسانی است. در مرتبه عقل کلی، شناخت از راه اتحاد سوژه و ابژه حاصل می شود و محتوای آگاهی آن در کنه ضمیرش حضور دارد و بین او و ابژه فاصله ای نیست. عملکرد عقل کلی، تعقل شهودی یا شهود عقلانی است. تعقل شهودی را در یک کلام می توان «درک مستقیم و بی واسطه حقیقت، چنان که هست» توصیف نمود

در انسان، همه قوای دیگر، ادامه عقل کلی هستند و عقل کلی، در برخورد با سطح نفس که مرتبه ای فردی و جزئی است، در چهار سطح یا مرتبه نمود پیدا می کند که عبارتند از عقل جزوی، حافظه، خیال و احساس. عقل جزوی بالاترین مرتبه از وجوه جزوی عقل کلی است و به همین دلیل، بیشترین عینیت را دارد. به این معنی که مدرکات عقل جزوی در قیاس با قوای حافظه و خیال و احساس، به قطب ابژه نزدیکی بیشتری دارد.

د) سمبولیسم

سمبول، رمزی از حقیقت فوق صوری است که در قالب «صورت» متجلی گردیده است و انکشاف مرتبه عالی‌تری از واقعیت را در مرتبه پایین‌تر، برای انسان، ممکن می سازد. سمبول، حقیقت مستقلی نیست، بلکه حاکی از ارجاع به غیر خود و نشانه چیز دیگری غیر از خود است. سمبول، به خلاف مفهوم منطقی که غیرمستقیم است و بطور محدود و تدریجی و بر اساس یافته های پیشین عمل می کند، قدرت القاء مستقیم، تام و بی‌حد و حصر دارد، اما از سوی دیگر، محتوای خود را به طریق اشاره آشکار می‌سازد، زیرا مقید به صورت‌ است؛ ولی در عین حال جامع نیز هست. جامعیت سمبول، مرادف با ابهام یا بی قاعدگی نیست. قواعد حاکم بر سمبول ها را دانش سمبولیسم معین می سازد و مانع از تفسیرهای غلط یا خودسرانه می شود. سمبولیسم، دانش دقیق و منضبطی است که از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و امثال آنها عمل می کند. سمبولیسم زبان متافیزیک است، بیان کلی و طبیعی متافیزیک است. سمبولیسم با صور خیال و تصورات احساسی و عاطفی که از مقومات شعر و ادبیات و هنر است تفاوت اساسی دارد.

سمبول بسی بیش از صرف علائم قراردادی است و از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد. وضع تصاویر و سمبول ها برای حقایق، دلبخواهی و خودسرانه نیست. لازمه فهم سمبول‌ها، پذیرفتن ساختار سلسله مراتبی عالم واطوار متکثر وجود است؛ بنابراین سمبول ابداعی و وضعی و ذهنی و اتفاقی نیست. سمبول، در عین حال، دارای کارکرد دوگانه کشف و احتجاب است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۰۹

با توجه به اهمیت بحث سمبولیسم لازم است جمع بندی فشرده ای از ویژگی های سمبول و سمبولیسم ارائه گردد. این ویژگی ها عبارتند از :

  1. سمبول رمزی است از حقیقت فوق صوری که در قالب «صورت» متجلی گردیده است. جنبه‌ای از واقعیت وجود شناختی اشیاء است که مستقل از ادراک انسان، انکشاف مرتبه عالی‌تری از واقعیت را در مرتبه پایین‌تر ممکن می سازد.
  2. سمبول، حقیقت مستقلی نیست، بلکه حاکی از ارجاع به غیر خود و نشانه چیز دیگری غیر از خود است. هیچ سمبولی از مطلقیت محض برخوردار نیست. به تعبیر ارنست کاسیرر «تفاوت اساسی آرکتیپ و رونوشت آن هرگز از میان نمی‌رود.»
  3. سمبول، از یک نظر، شناختی غیرمستقیم است. زیرا، شناخت متعلق سمبول بطور مستقیم و بی‌واسطه ناممکن است. از این دیدگاه، سمبول فقط تذکار است.
  4. سمبول، به عبارتی نیز، مستقیم و بی واسطه است، زیرا قدرت القاء مستقیم، تام و بی‌حد و حصر دارد. ترکیب دانسته های قبلی نیست. امری بدیع و غافلگیر کننده است. به خلاف مفهوم منطقی که غیرمستقیم است و بطور محدود و تدریجی و بر اساس یافته های پیشین عمل می کند.
  5. سمبول از بسیاری جهات با مفهوم ذهنی و منطقی تفاوت دارد. مفاهیم ذهنی و مابازای زبانی آنها خود نوعی سمبولیسم به شمار می روند.
  6. سمبول دارای کارکرد دوگانه کشف و احتجاب است. هم می پوشاند و هم آشکار می کند. بسته به اینکه از بالا یا از پایین به آن بنگرند، هم کدر است و هم شفاف.
  7. سمبول محتوای خود را به طریق اشاره آشکار می‌سازد، زیرا مقید به صورت‌ است؛ ولی در عین حال جامع نیز هست.
  8. جامعیت و کثرت معانی سمبول، که برآمده از ذات آن است، مرادف با ابهام یا بی قاعدگی نیست. قواعد حاکم بر سمبول ها را دانش سمبولیسم معین می سازد و مانع از تفسیرهای غلط یا خودسرانه می شود.
  9. سمبولیسم دانش دقیق و منضبطی است که از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و امثال آنها عمل می کند. به تعبیر شوان، سمبولیسم، علمی واقعی و متقن است. علمی است که «از سطوح جسمانی و نفسانی در می‌گذرد و لذا فراتر از حوزه روش‌های علمی» در اصطلاح امروز است.
  10. سمبولیسم زبان متافیزیک است. برای گفتگو از حقایق ماورای طبیعت به ناچار باید از تصاویر آنها در این عالم استفاده نمود و به زبان تصاویر صحبت کرد. حکیمانی که عقل شهودی در آنها به فعلیت رسیده و چشم دلشان باز شده، حقایق را می‌بینند و به صورت سمبولیک بازگو می‌کنند.
  11. سمبولیسم، بیان کلی (universal) و طبیعی متافیزیک است. کلی است چون حقیقت معقول است و هم این که پذیرای کاربردهای نامحدود در مراتب واقعیت است. طبیعی است، از آن رو که ریشه در سرشت و طبیعت اشیاء دارد.
  12. سمبول بسی بیش از صرف علائم قراردادی است و از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد.
  13. وضع تصاویر و سمبول ها برای حقایق، دلبخواهی و خودسرانه نیست. لازمه فهم سمبول‌ها، پذیرفتن ساختار سلسله مراتبی عالم واطوار متکثر وجود است؛ بنابراین سمبول ابداعی و وضعی و ذهنی و اتفاقی نیست.
  14. رمزها و تمثیلات، عینی و جهان شمول هستند. عینی بودن سمبول به دو معنی است یکی اینکه  محسوس و تصویری است و دیگر این که مستقل از سوژه است و شخصی و سلیقه ای نیست. جهان شمول بودن سمبولیسم به این معنی است که علی رغم بُعد زمانی و مکانی همگراست. همه سنت های اصیل از سمبول های اساسی برخوردار بوده اند که معانی آنها کمابیش مشابه یکدیگر است.
  15. سمبولیسم با صور خیال و تصورات احساسی و عاطفی که از مقومات شعر و ادبیات و هنر است تفاوت اساسی دارد. هر چند به زعم برخی از فیلسوفان معاصر، تفکر شاعرانه هم خود نوع ممتازی از تفکر است، اما سمبولیسم مورد نظر در خردجاوید ارتباطی با این دیدگاه ندارد.
  16. وقتی صورت، به عنوان سمبول، با اصل هماهنگ می شود، برکت و ماهیت اصل را هم جذب می کند. هنر و معماری قدیم براساس هماهنگی با کل عالم بوده است. آداب و مناسک و صور مقدس ادیان نیز بر همین اساس استوار بوده است.
  17. علم سنتی، چه در غرب و چه در شرق، با تکیه بر سمبولیسم و با لحاظ کردن مراتب مختلف واقعیت، به تبیین و تفسیر حقایق می‌پرداخته و از این رهگذر، کاربردهای عملی هم داشته است.
  18. در مغرب زمین، از رنسانس به بعد، سمبولیسم بطور عامدانه و عالمانه از صحنه تفکر و علم و فلسفه کنار گذاشته شده و حتی در معرض سوء فهم ها و تفسیرهای  نادرست قرار گرفته است. به گونه ای که می توان گفت امروزه در جوامع علمی و محافل دانشگاهی، مقوله سمبولیسم صرفا به تحقیقات تاریخی و اسطوره شناسی و روانشناسی های از نوع یونگ محدود شده است.
  19.  بدترین خطاهای متافیزیکی (یا ضد متافیزیکی) از دریافت ناقص و تفسیر غلط سمبول‌ها نتیجه شده است.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۷

سمبولیسم و استدلال سمبولیکی که در تمدن‌های سنتی نقش عمده ای در حیطه های گوناگون علم و هنر و فلسفه ایفا می کرده، همواره مورد طعن و مخالفت متفکران مدرن بوده است زیرا آن را صورت نازلی از شناخت می‌دانستند که شایستگی جای گرفتن در سلک مقولات عقلانی (از قبیل ارسطو و کانت) را ندارد و منحصراً اسلوبی هنری و زیباشناختی است. به عقیده ستاری، اندیشمند مدرن خواهان آن است که در ورای تشویش و آشفتگی و کثرت و تنوع صورت‌های گوناگون اندیشه، به اینهمانی مطلق به عنوان غایت قوای اندیشه برسد. او می‌خواهد فکر با موضوع خود کاملاً یگانه و برابر باشد و از این راه به آرامش برسد، به همین دلیل است که نیازمند یک نظام واحد حقیقت در عالم است که به تنهایی بتواند تنوع بی‌نهایت همه تجلیات واقعیت را در خویش منظور نماید. نزد متفکر مدرن، کارسازترین اصل روش شناختی، همانا اصل اینهمانی است. از همین روست که در فرهنگ غرب، از دیرباز سمبول را به تمثیل تقلیل داده‌اند. منظور از تمثیل در جمله اخیر، چیزی در حد تشبیه و آرایه های ادبی و هنری مرتبط با آن است.

در فقره فوق مصداق متفکر مدرن را می توان به عالمان علوم جدید هم گسترش داد. به عنوان مثال، یکی از آرمان های فیزیک دانان امروزی رسیدن به نظریه «همه چیز» (Theory of everything) است، یک نظریه فرضی در فیزیک نظری که به بیان رابطه همه پدیده‌های فیزیکی با یکدیگر می‌پردازد. این نظریه در واقع تلاشی برای ترکیب نظریه نسبیت عام اینشتین و مکانیک کوانتومی است که ناسازگار با یکدیگرند. این نظریه همچنین درصدد یکپارچه‌سازی چهار نیروی اصلیِ شناخته‌شده طبیعت یعنی نیروی گرانش، نیروی هسته‌ای ضعیف، نیروی هسته‌ای قوی و نیروی الکترومغناطیس است. آلبرت اینشتین در دو دهه آخر عمر بی وقفه در جستجوی نظریه ای آنقدر قدرتمند بود تا همه پدیده های جهان را در یک فرمول واحد بگنجاند.

بی توجهی به سمبولیسم یا انکار آن، پدیده جدیدی نیست. به گفته گنون، فیلسوفان در طول تاریخ فلسفه غالبا سمبولیسم را به درستی درنیافته و گمان کرده‌اند که سمبول‌ها سخنانی ساده و در خور فهم عموم مردم است، زیرا آنها از درک برهان‌های غامض فلسفی ناتوانند و به ناچار باید آن حقایق را از طریق تشبیه یا تمثیل به آنها رسانید. در واقع، پاره‌ای از معانی عالم کبیری و صغیری سمبول‌ها در دسترس همگان هست، اما آنچه از دسترس همگان دور است معنی مابعدالطبیعی یا حکمی آنهاست که تنها افراد خاصی که آموزش خاص دیده‌اند از عهده آنها به در می‌آیند. گنون در پیشگفتار کتاب سیطره کمیت، مفاد جمله اخیر را این گونه بیان می کند: «اموری هست که بیان آنها تنها به شیوه رمزی ممکن است و بالتبع برای کسانی که شیوه رمزی را فاقد اهمیت و ارزش می‌دانند، مفهوم نخواهد بود». نمونه تعریض برخی از  حکمای اشراقی به فیلسوفان مشائی را می توان در قصیده معروف میرفندرسکی ملاحظه کرد. آنجا که می گوید :

این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری/ گر ابونصرستی وگر بوعلی سیناستی

گنون در جای دیگری در تقابل با این نظر که سمبول ها تنها در خور فهم عوام است و به کار فیلسوفان نمی آید، بر آن است که سمبولیسم برای همگان است نه فقط عوام، زیرا به همه کس کمک می‌کند تا به فراخور قابلیت‌های عقلانی خود، حقیقت همراه با آن را بطور کمابیش کامل و عمیق دریابد. سمبول‌ها بی‌گمان حقایق متعالی را از بسی ‌انظار پنهان می‌دارند اما در برابر دیدگان کسانی که توان دیدن دارند با شکوه تمام آشکار می‌کنند.

در همین ارتباط، ستاری می گوید: «این نکته که دانش رمزشناسی در هیچ دانشگاه غربی تدریس نمی‌شود، دلیل صدق این مدعاست که تمدن عصر جدید که اساساً ریاضی و فن گراست، ابزار رمز را کاملا وانهاده و به اعتقاد بعضی، نه تنها ادیان، بلکه هنرها را نیز به مرگ و نابودی حتمی می‌کشاند.» در نسبت با سخن اخیر، ذکر این نکته لازم است که قاعدتا نمی توان به ضرس قاطع حکم داد که سمبولیسم در هیچ دانشگاه غربی تدریس نمی شود، مگر این که پیش از آن، عنوان ها وسرفصل های کلیه دروس در دانشگاههای مذکور مورد بررسی دقیق و روزآمد قرار گرفته باشد، که نویسنده در این باره مدرک و گواهی ارائه نکرده است. با این حال، شواهد کلی نشان می دهد که جریان غالب و مسلط دانشگاه های غربی با سمبولیسم و سایر مولفه های مکتب سنت گرایی، چندان سر سازگاری ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۲۷

امروز نخستین روز سال جدید یعنی سال 1400 هجری خورشیدی است. امیدوارم این سال برای همه ایرانی ها و همه انسان ها و همه جانوران و گیاهان و برای کره زمین، سالی خوب و خوش و امیدبخش باشد.

چند روز پیش با یکی از دوستان اهل ادب درباره این بیت حافظ گفتگو می کردیم:

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

و سوال این بود که منظور حافظ از بهار عمر چیست و دقیقا چه می خواهد بگوید. دیروز یکی از دوستان که سمت معلمی بر من دارد پیامی برای تبریک سال نو برایم فرستاد که بخشی از آن چنین است:
«به تقویم ها اعتمادی نیست.
اگر تحولی در دل و زندگیت روی داد مبارک است.
راز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست.
گذشت عمر تبریک ندارد،صافی دلها و نو شدن تبریک دارد.»

با کمال تعجب دیدم در واقع این جملات تفسیر آن بیت حافظ است!

***

حال که صحبت از بهار و نو شدن دلها و بهار درونی شد، نقل حکایتی از مثنوی معنوی بی مناسبت نیست، اما پیش از آن یک بیت از سعدی:

صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا

صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

در این بیت سعدی گشت و گذار در آفاق را بر سیر و سیاحت درونی ترجیح داده، اما مولانا حرف دیگری می زند:

قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی

صوفیی در باغ از بهر گشاد

صوفیانه روی بر زانو نهاد

پس فرو رفت او به خود اندر نغول

شد ملول از صورت خوابش فضول

که چه خسپی آخر اندر رز نگر

این درختان بین و آثار و خضر

امر حق بشنو که گفتست انظروا

سوی این آثار رحمت آر رو

گفت آثارش دلست ای بوالهوس

آن برون آثار آثارست و بس

باغها و سبزه‌ها در عین جان

بر برون عکسش چو در آب روان

آن خیال باغ باشد اندر آب

که کند از لطف آب آن اضطراب

باغها و میوه‌ها اندر دلست

عکس لطف آن برین آب و گلست

گر نبودی عکس آن سرو سرور

پس نخواندی ایزدش دار الغرور

این غرور آنست یعنی این خیال

هست از عکس دل و جان رجال

جمله مغروران برین عکس آمده

بر گمانی کین بود جنت‌کده

می‌گریزند از اصول باغها

بر خیالی می‌کنند آن لاغها

چونک خواب غفلت آیدشان به سر

راست بینند و چه سودست آن نظر

بس به گورستان غریو افتاد و آه

تا قیامت زین غلط وا حسرتاه

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد

یعنی او از اصل این رز بوی برد

شما جزو کدام گروه هستید؟

(نغول= عمیق و بسیار ژرف)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۵

سمبولیسم زبان متافیزیک است زیرا مبتنی بر تناظر هر پدیده‌ای با ذات اولی آن است. از این رو، باید حقایق عوالم بالاتر را به کمک سمبولها در این عالم تصویر نمود. وقتی گفته می شود که هر عالمی تصویر عالم بالاتر از خود است -آنچنان که در آموزه مراتب واقعیت گفته شد- بدین معنی است که ساختار و نسبت های هر عالم، بر اساس عالم بالاتر تعیین گردیده است. از اینجا می توان نتیجه گرفت که زبان سمبولیکی زبان دقیقی است. یعنی روابطی که در مثال بیان می شود، دقیق است. به این معنی که نسبتها را به درستی منعکس می کند.در زبان سمبولیسم، نسبت ها مهم است.

به تعبیر شیخ محمود شبستری در گلشن راز :

نظر چون در جهان عقل کردند / از آنجا لفظها را نقل کردند

تناسب را رعایت کرد عاقل / چو سوی لفظ معنی گشت نازل

به عنوان مثال وقتی بطور سمبولیکی گفته می شود که انسان از خاک، جن از آتش و فرشته از نور آفریده شده، نسبت لطافت جوهر هر کدام را نشان می­دهد. نه اینکه فرشته واقعا از جنس نور این عالم باشد، چون نور این عالم هم از ماده است. بنابر این سمبول را نباید به صورت تحت اللفظی و لغت به لغت ترجمه کرد. یکی از خطاهای دوران مدرن، به ویژه در مباحث کیهان شناسی، ناشی از همین اشتباه است.

برای روشن تر شدن موضوع، اشاره ای به سمبولیسم  نور بی مناسبت نیست. در سمبولیسم مراتب واقعیت، گفته شد که نور سمبول مرتبه فوق صوری است. مبنای این سمبولیسم را می توان بدین شرح توضیح داد: نخست اینکه عالم صورت، عالم تزاحم است. زیرا تزاحم از خواص صورت است. یعنی حضور یک صورت، مزاحم حضور صورت های دیگر است. یعنی جایی که یک شی هست، شی دیگر نمی تواند بالکل و با حفظ همه مولفه های وجودی خود حاضر باشد. اما عالم فوق صوری اینگونه نیست. یعنی در آن عالم تزاحم وجود ندارد. اکنون باید دید که درجهان مادی، که بخشی از مرتبه صوری است، چه پدیده ای هست که می تواند تا حد ممکن عدم تزاحم را تصویر کند. سمبولیسم نور چنین پدیده ای را معرفی می کند، زیرا «تجربه عادی و متعارف» ما نشان می دهد که در این عالم، وجود یک نور مانع حضور نور دیگری نمی شود. به عنوان مثال اگر دو پرتو نور بطور متقاطع از یکدیگر عبور کنند، پس از برخورد هر کدام همان مسیر پیشین را ادامه می دهد. بنابر این نور بهترین پدیده ای است که می تواند سمبول عالم فوق صوری باشد. یعنی نور نسبت میان موجودات مرتبه فوق صوری را به درستی در این عالم تصویر می کند.

ممکن است گفته شود خود نور که پدیده ای مادی است صورتی دارد یعنی از جنس امواج الکترومغناطیس است و طول موج یا بسامد معینی دارد. فیزیکدانها می گویند حضور نورها باعث تداخل امواج می شود. بنابراین تمثیل گفته شده نمی تواند نماینده عالم فوق صوری باشد. پاسخ این اعتراض را می توان براساس سمبولیسم پدیده ها بیان کرد که فعلا خارج از بحث ماست.

اینکه گفته شد سمبولیسم، زبان متافیزیک است، مبتنی بر رابطه دو سویه ای است که میان سمبولیسم و زبان برقرار است. از یک طرف، زبان به معنای متعارف آن به خوبی کارکرد سمبولیسم را نشان می دهد و از طرف دیگر، علائم و الفاظ و قواعد زبان خود نوعی سمبولیسم را تشکیل می دهند. بر این اساس، گنون معتقد است که زبان سنت و متافیزیک، سمبولیک است، زیرا خود فرمول بندی فکری هم سمبول است و «اساساً، هرگونه بیانی، هر عبارتی، هر گونه که باشد، سمبول اندیشه‌ای است که در بیرون اظهار می‌شود. به این معنی، زبان، خود چیز دیگری جز سمبولیسم نیست. بنابراین میان کاربرد کلمات و کاربرد صور سمبولیک نمی‌توان تضادی یافت. این دو شیوه بیان را باید بیشتر مکمل یکدیگر دانست.»

آخرین نکته که در این بحث باید گفت آن است که زبان ازوتریسم نیز سمبولیک و نمادین است. دلیل این سخن روشن است، زیرا ازوتریسمِ محض که وجه متعالی و امر مشترک میان همه سنت هاست، امری فوق صوری و مترادف با متافیزیک محض است، در نتیجه، آشکار شدن آن جز در قالب سمبولیسم امکان پذیر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۳

در بحث از متافیزیک اشاره شد که روش متافیزیک، سمبولیک، کیفی و تالیفی است. برخلاف فلسفه مدرن که روش آن تحلیلی، کمّی و مبتنی بر عقل استدلالی است. همان گونه که برای بررسی و شناخت و نحوه کارکرد مفاهیم عقل جزوی، نیاز به دانشی است که آن را منطق می نامند، دانش سمبولیسم نیز به سمبول ها و امکانات و خصوصیات آنها می پردازد که در واقع، ایده های عقل کلی محسوب می شوند. «دانش سمبولیسم رشته دقیق و منضبطی است که تنها از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و غیره قابل پیگیری است.» (الدمدو)

بر طبق نظر سیدحسین نصر، فهم سمبول مستلزم دانش سمبولیسم و احاطه داشتن به اصول آن است. فهم کامل سمبولیسم، مترادف است با دانستن معنای نمادین اشکال، رنگ‌ها، صورت‌ها و یافتن راهی برای دیدن حضور خداوند در همه جا، یعنی راهی برای قدسی کردن همه چیز. سمبول، واقعیت عینی را به مثابه امری قدسی مکشوف می‌کند. چنین فهمی مستلزم قوه تمییز متافیزیکی و در گرو آموزش عمیق است. این آموزش، البته به معنی نفی وجه واقعی موجودات نیست (پایان نظر دکترنصر). در اینجا منظور از آموزش، صرف انتقال مفاهیم ذهنی نیست، بلکه مکشوف ساختن وجه دیگری از موجودات است که برتر از کیفیات محسوس و جنبه کمّی اشیا است و با ریشه وجودی آنها پیوند نزدیک‌تری دارد.

مخاطب این آموزش نه تنها ذهن و سایر قوای عقل جزوی، بلکه کل وجود متعلم است. شوان دراین باره می گوید: «دانش سمبول‌ها از معنا و مدلول کیفی جواهر مادی، اشکال و صور، جهات مکان، اعداد، پدیده‌های طبیعی، وضعیت‌ها، نسبت‌ها، حرکت‌ها، رنگ‌ها و سایر صفات یا حالات اشیاء سرچشمه می‌گیرد. در اینجا با ارزیابی‌های سلیقه‌ای و شخصی سروکار نداریم، چرا که کیفیات ساری در کیهان در نسبت با «هستی محض» و هم مطابق با سلسله مراتبی سامان یافته که از فرد انسانی واقعی تر است. پس آنها مستقل از ذائقه های ما هستند و یا اینکه آنها را تا حدی که ما خود با «هستی مطلق» منطبق و سازگار هستیم تعیین می کنند. ما تا حدی که خود از وجه کیفی برخورداریم در جهت کیفیات بالا می‌رویم.»

بنابر این، برای وصول به حقیقت، همان گونه که در بحث از عقل کلی مطرح شد، به تعبیر شوان، باید قوت عقل کلی را در خود بیدار ساخت، نه با تلاش برای بیان علت حقایقی که شخص از آنها اطلاعی ندارد، بلکه با سمبولیسم زیرا «طرز مقال حکمت در درجه نخست بر تشبیه و تمثیل [سمبولیسم] است.» بسیاری از سخنان گنون و کوماراسوامی، در جهت رسیدن به چنین فهمی است، یعنی پرده برگرفتن از رمزهای سنتی.

خلاصه کلام اینکه دانش سمبولیسم، همچون همه دانش های دیگر، برپایه اصول و روش های خاصی قرار گرفته است. سمبولیسم، به گفته نصر، نه تخیل شاعرانه بلکه دانشی است که با ریشه هستی شناسی موجودات پیوند دارد. بنابراین، ماهیت نمادین درخت به همان اندازه پوست درخت، بخشی از هستی آن است و هیچکدام ساخته بشر نیست. به تعبیر کوماراسوامی، «زبان بین المللی سنتی ما» زبانی ریاضی وار و دقیق است.

به نظر می رسد امروزه با سیطره یافتن تفکر پوزیتیویستی بر اذهان، دانش سمبولیسم، همچون خود متافیزیک به معنای سنتی آن، مورد غفلت کامل و حتی انکار قرار گرفته است. به گفته نصر، انسان امروز به ندرت معنای نمادها را می‌فهمد. از همین رو امکان سوء فهم نمادهای با منشأ شیطانی و درآمیختن آنها با نمادهایی که منشأ متعالی دارند، بسیار زیاد است. بخش اعظم شعر و نقاشی سمبولیک و همچنین اسطوره شناسی یونگ را می توان از زمره این نمادپردازی ها به شمار آورد. (نصر)

گنون، که تا پایان عمر دست از مبارزه با معنویت های دروغین و رازآموزی های معکوس برنداشت، درباره این تفسیرهای نادرست و برداشت های ناصواب می گوید: «برحذر باید بود از خلط بین معنی و صورت مورد تصرفی که آن معنی را تنها به این صورت می توان به تصویر درآورد و حتی شاید  تفهیم کرد (به عنوان افراد بشر) زیرا بدترین خطاهای مابعدالطبیعی (یا ضد مابعدالطبیعی) از دریافت ناقص و تفسیر غلط رمزها نتیجه شده است» اهمیت این موضوع نزد گنون به حدی است که وی خطر معنویت های کاذب را برای انسان و جوامع بشری، بسی بیشتر از اعتقاد به فلسفه اصالت ماده  (ماتریالیسم) می­داند.

بنابراین، گام نهادن در وادی رمز کار هرکسی نیست و حتی ممکن است موجب آسیب رسیدن به فرد شود. به تعبیر ابن طفیل در کتاب زنده بیدار: «بیان امری که در تعبیر نگنجد از الفاظ توقع کردن، خویشتن را در خطر افکندن است.» در همین پیوند، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که قرآن از یکسو، وضع سمبول را فقط مختص به خدا می داند: یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ (ابراهیم، 25) و از سوی دیگر کسانی را که از این دانش بی بهره­ اند از چنین کاری برحذر می دارد:لا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (نحل، 74)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۳۸