43- عقل جزوی و تعقل استدلالی – بخش یکم
یونسکو امروز 30 آبان مصادف با 21 نوامبر را روز جهانی فلسفه اعلام کرده است. امیدوارم این نامگذاری انگیزه ای باشد برای توجه بیشتر و عمیق تر به یکی از دانش های بنیادین انسان که همواره، از روزگاران باستان تا به امروز، به عمیق ترین لایه های هستی انسانی پرداخته و کوشیده است تا پاسخ هایی درخور، برای اساسی ترین پرسش های انسان بدست آورد.
در پایان قسمت پیشین صحبت از این شد که برای اثبات وجود عقل کلی چه دلیل یا دلایلی می توان اقامه کرد. البته نیاز به اثبات و برهان منحصر به موضوع عقل کلی نیست و سایر مدعیات دیدگاه خردجاوید از جمله قول به مراتب واقعیت نیز نیازمند برهان و استدلال است. بدیهی است که اقامه هرگونه برهانی مستلزم بررسی دقیق خود برهان و استدلال است. این بررسی به نوبه خود نیازمند شناخت دقیق تر عقل استدلالی یا عقل جزوی است.
همان گونه که قبلا گفته شد، عقل جزوی بالاترین مرتبه از وجوه جزوی عقل کلی است و به همین دلیل، بیشترین عینیت یا سوبژکتیویته را دارد. به این معنی که مدرکات عقل جزوی در قیاس با قوای حافظه و خیال و احساس، به قطب ابژه نزدیکی بیشتری دارد. عقل جزوی انعکاس سوبژکتیو عقل کلی متعالی در سطح نفس (مرتبه فردی) است؛ اما در عمل، عقل جزوی تنها چیزی است که انسان از آن فهم میکند.
تجلی عقل کلی در مرتبه فردی، من ظاهری یا ego است که سوژه مطلق، همزمان اصل ایمنانت و اصل ترانساندانت آن محسوب میشود. به عبارت دیگر من ظاهری ازآنجهت که تجلی سوژه مطلق است، سوژه محسوب میشود؛ اما این سوژه، در عین حال، نسبی، محدود و جزئی است؛ که این محدودیت به واسطه حضور در مرتبه فردی حاصل شده است. منظور از جزوی بودن عقل جزوی همین محدود شدن به مرتبه فردی است.
برای روشن شدن تمایز بین عقل کلی و عقل جزئی از مثال خط افلاطون (رساله جمهوری) بهره میگیریم. افلاطون در بحث ازمعقولات و محسوسات می نویسد: «اکنون خطی را تصور کن که به دو بخش نابرابر تقسیم شده است: یکی از آن دو بخش، عالم دیدنی هاست و دیگری عالم شناختنی ها. هر یک از این دو بخش را نیز به همان نسبت به دو جزء تقسیم کن.»
در قالب اصطلاحات امروزی، تمثیل فوق را می توان این گونه شرح داد که «منظور از قسمت تصاویر در عالم شناختنیها، نظریه های صوری (formal theories) است که مبتنی بر اصول موضوعه و اصطلاحات تعریف نشده (undefined terms) است و توسط عقل جزئی ادراک می گردد. در حالی که منظور وی از اشیاء، خود ایده هاست که با عقل کلی میتوان آنها را «دید». او واژه دیالکتیک را بدین منظور به کار می برد تا به روشی که به شهود عقلانی، هادی است، اشاره کرده باشد.» دیالکتیک در فلسفه افلاطون راهی است که نفس انسانی با پیمودن آن رفته رفته از عالم محسوس به عالم معقول راه پیدا می کند. برخلاف ارسطو که معنای جدل را از دیالکتیک برداشت می کند، دیالکتیک افلاطون طریقی برای بیداری و هوشیاری نفس است.
در تمثیل خط، عقل جزئی، متناظر با تصاویر اشیا در عالم شناختنی هاست. افلاطون در کتاب هفتم رساله جمهوری و در بحث از روش دیالکتیک میگوید برای باز کردن چشم روح، باید از آموختنی های مقدماتی یاری جست. اما برای متمایز کردن این آموختنی های مقدماتی از پندار و دانش (آموختنی هایی که روشنتر از پندار و تاریک تر از دانش هستند) آنها را "شناسایی از راه استدلال" (Understanding) می نامد تا ماهیت آنها را نشان دهد. شاید بتوان این نوع شناسایی را به "علم راسیونل" تعبیر کرد. افلاطون میگوید: «دانشهایی هم که گفتیم به یاری آنها میتوان به هستی حقیقی نزدیک شد، مانند هندسه و دانش های خویشاوند آن، رویایی از هستی حقیقی می بینند.»
بنابر این استدلال در فرایند شناخت به مثابه علت اِعدادی شهود عمل می کند. بر طبق نظر شوان، وقتی عملیات ذهنی (مشروط به وجود بصیرت) به گونه ای باشد که به صرف یک سمبول تبدیل شود، کشف دفعتاً از راه می رسد. همان گونه که مالش دو چوب به یکدیگر یا تمرکز اشعه آفتاب توسط عدسی سرانجام باعث برافروختن آتش می گردد. «یعنی عملیات ذهنی زمینه را آماده می سازد و کشف ناگهان این زمینه را فرا میگیرد. عقل بشری به واسطه نوعی رابطه بین فکر و واقعیت، به ذات خود (عقل کلی) شبیه میشود.» (شوان) منظور از سمبول در این نقل قول، امری است که حقیقت مرتبه بالاتر را در مرتبه پایین تر متجلی می کند و به مثابه نردبانی است که مرتبه پایین را به مرتبه بالا مرتبط می سازد.
یک مقایسه اجمالی میان عقل جزوی و عقل کلی، کمک می کند که هر دو را بهتر بشناسیم. در وهله اول عقل کلی نیازمند داده های بیرون از خود نیست، زیرا آموختن در عقل کلی همان به یاد آوردن است. نقش آموزش بیرونی، همان گونه که گفته شد، آماده کردن زمینه بیداری و به یاد آوردن است. عوامل بیداری عقل کلی آموزش بیرونی یا الهام درونی است. شهود عقلی همان شکوفا شدن سرشت و ضمیرعقل کلی است. معرفت قلبی با آنچه که دانسته می شود یکی است و مانند یک شعاع بی وقفه نور است. در نقطه مقابل، عقل جزئی به حکم طبیعتش باید به حقیقتی خارج از خود دل ببندد و بدون بهره گیری از اطلاعات بیرونی کاری از پیش نخواهد برد. می توان عقل جزوی را به ماشینی تشبیه کرد که برای کار کردن و تولید محصول، نیاز به مواد اولیه دارد. عقل جزوی مواد خام خود را باید از منبعی بیرون از خود تهیه کند.
تفاوت دیگر این است که عقل جزئی قدم به قدم پیش میرود اما عقل کلی یک راست به قلب نتیجه می زند. هرچند به کاربردن لفظ نتیجه در اینجا سهل انگارانه است؛ زیرا خبری از جمع بندی و مقدمات و تلفیق نیست. به تعبیر شوان: «عقل جزئی قدم زدن در یک محیط و آشنایی تدریجی با آن محیط است ولی عقل کلی نظاره کردن از بالای کوه است.» به عبارت دیگر، عقل جزئی به تدریج و جزء به جزء ادراک میکند و امور را کنار هم می گذارد، اما عقل کلی دفعتاً و بالکل دریافت می کند. عقل کلی، مستقیم از میان آن امور عبور می کند و معنا یا حقیقت باطنی آنها را حضوراً درمی یابد. به همین دلیل از دیرباز این دو قوه را به دیدن و لمس کردن تشبیه کرده اند؛ چنانکه داستان مشهور «فیل اندر خانه تاریک» در مثنوی معنوی، که ظاهرا منشاء هندی دارد به همین نکته اشاره می کند. در یک تمثیل دیگر که اتفاقا در مثنوی هم آمده، اندیشیدن عقل جزئی را به راه رفتن فرد نابینا با عصا تشبیه کرده اند که هرچند تا حدی می تواند کارساز باشد، اما به هیچ وجه مانند راه پیمودن فرد بینا نیست. شیخ محمود شبستری در گلشن راز تفاوت عقل جزوی و عقل کلی را با زیبایی و دقت تمام، این گونه بیان می کند:
مقدم چون پدر تالی چو مادر
نتیجه هست فرزند، ای برادر
ولی ترتیب مذکور از چه و چون
بود محتاج استعمال قانون
ره دور و دراز است آن رها کن
چو موسی یک زمان ترک عصا کن
درآ در وادی ایمن زمانی
شنو «انی انا الله» بیگمانی
برای فهم بهتر این تفاوت، می توان مراتب و درجات خود عقل جزئی را مد نظر قرار داد. واضح است که میزان حدت و تیزی عقل جزوی در افراد مختلف با یکدیگر متفاوت است چنانکه بعضی انسان ها را باهوش و برخی دیگر را کم هوش یا دارای هوش متوسط می نامیم. یک دانشجو ممکن است به صرف اشاره ای از طرف استاد کل مطلب را دریابد و دانشجوی دیگری ممکن است تازه پس از توضیحات مفصل استاد به همان درک دانشجوی اول برسد. در هر دو مورد پای هوش که یکی از وجوه عقل جزوی است در میان است اما مشخص است که کیفیت یا درجه این دو نوع هوش با یکدیگر متفاوت است؛ هرچند میتوان به سیاق عملکرد پردازنده در رایانه، این تفاوت را به تفاوت کمی میان سرعت پردازش اطلاعات نسبت داد. با این حال شکی نیست که در اینجا حقیقتا با دو مرتبه یا درجه از هوش مواجه هستیم. اکنون می گوییم حالتی را فرض کنید که هوش فرد، بیشتر و بیشتر شود تا جایی که در یک نقطه حدی، بدون واسطه و بدون صرف زمان، کل حقیقت مورد نظر را آناً و یکجا درک کند. مشابه آنچه که، بر طبق مثال مشهور، زمانی که دمای آب به حد مشخصی رسید، تغییری کیفی رخ می دهد و آب به بخار تبدیل می شود. نمونه اعلای چنین پردازش های خارق العاده ای را می توان در شهودهای دانشمندان یا حدس های صائب ایشان مشاهده کرد که ممکن است مدتها بعد، شواهد تجربی یا استدلال های عقلی، مهر تایید بر آن حدس ها و شهودها بزنند. اینشتین شاهد خوبی براین مدعاست. وی می گوید: «ادراک شهودی، یک روشنایی ناگهانی است. تقریبا حالتی مثل از خود بیخود شدن. سپس تحلیل ها و آزمایش ها، شهود را تایید یا رد می کنند. اما در ابتدا جهش بزرگی از تخیل وجود دارد.» در چنین مواردی شاید بتوان گفت بارقه هایی از تعقل شهودی و شهود عقلانی دیده می شود.
بسیار عالی، جالب است که من از خیلی وقت پیش تمثیل نظاره از داخل شهر و از بالای کوه را پیش خود برای تفاوت عقل جزوی و عقل شهودی برساخته بودم بی آنکه بدانم از جناب شوان است؛ به تعبیر لوس امروزی من و شوان یهویی!