61- خلاصه مبانی و مفاهیم اصلی خردجاوید
حدودا یک سال پیش بود که در بحث از «معنای زندگی» به دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید رسیدم و گفتم: از آنجا که معتقدم دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید، نگرش درستی است که انسان امروزی علی الاغلب از آن دور افتاده یا آن را مورد بی اعتنایی و حتی بی مهری قرار داده، قصد دارم در ادامه مطالب به توضیح و تشریح چارچوب کلی و اصول اساسی این دیدگاه بپردازم و از این منظر به نقد نگرش مدرن بپردازم. این راه مسلما راه همواری نخواهد بود و جاده سنگلاخی است که هر گام آن نیاز به دقت فراوان دارد. امیدوارم توان گام نهادن در این مسیر را داشته باشم و مخاطبان ارجمند نیز شکیبایی همراهی در این کوره راه پر فراز و نشیب را داشته باشند.
اکنون که این راه نه چندان هموار به پایان رسیده، نخست خلاصه ای از آنچه که در این مدت مطرح شد عرضه می کنم و سپس، در پست بعدی، برنامه خود را برای نحوه ادامه راه عرض می کنم.
الف) متافیزیک
متافیزیک، علم به «مطلق» و حقایق اشیاء است. یعنی علم به واقعیت از آن رو که واقعیت است و علم به وجود است از آن جهت که همه موجودات از وجود بهرهمند هستند. متافیزیک تنها علمی است که می تواند مطلق را از نسبی، واقعیت را از نمود و جوهر را از عرض باز شناسد. دکترین متافیزیکی چیزی جز دانش حق و باطل نیست که همان علم مراتب وجودی و اصولی است. قلب متافیزیک، شناخت مبدأ و سرآغاز همه اشیا است. در پرتو شناخت مطلق، می توان به شناخت نسبی یا امور نسبی هم نایل شد. از سوی دیگر متافیزیک، علم به غایات موجودات نیز هست زیرا سرآغاز، در عین حال علت غایی نیز هست.
شناخت متافیزیکی معطوف به واقعیات تغییر ناپذیر است و در عین حال کلی و عینی است زیرا مستقل از ذهن تک تک افراد و در عین حال فراتر از عوارض امور حادث وجزئی است. دو منبع معرفت متافیزیکی و یقینی عبارت اند از وحی و عقل کلی؛ که البته در دورانی که ما زندگی می کنیم بنا به دلایلی، دسترسی به منبع دوم فقط از طریق اولی امکان پذیر است. استدلال تحلیلی هر قدر هم وسیله ای سودمند باشد هرگز به خودی خود فهم متافیزیکی به بار نمی آورد
پذیرش متافیزیک یا ادارک و تصدیق مطلق، امری فطری است که در سرشت انسان به ودیعه نهاده شده، همچنان که ادراک نور جدای از دستگاه بینایی ما نیست. تنها کاری که انسان باید بکند این است که روی خود را به سوی منبع نور بگرداند. به دیگر سخن، حقانیت متافیزیک درخود آن مندرج است.
یک آموزه متافیزیکی، تجسم یک حقیقت کلی در ذهن انسان است. اصول متافیزیکی تغییر ناپذیرند و به تغییر بماهو تغییر ارتباطی ندارند. آموزه های متافیزیکی مبرا از تحول و تکاملند یعنی به گونه ای مطلق هستند. برخی از مهم ترین آموزه های متافیزیک عبارتند از : مراتب واقعیت (عوالم پنجگانه)، مراتب قوای شناختی انسان، سمبولیسم، ایمنانس و ترانساندانس، آتما و مایا، و نظریه علل شش گانه.
ب) مراتب واقعیت
بر طبق این دکترین، آنچه واقعی است و از واقعیت برخوردار است بسیار فراتر از این جهان محسوس است. کل واقعیت یا کل تام در قالب سلسله مراتب صعودی از پایین ترین مرتبه تا راس هرم که می توان آن را اصل اعلی نامید گسترده است. این اصل، که سرآغاز و سرانجام همه عوالم است بنا به سرشت خود هم مطلق و هم نامتناهی است. مطلق بودن اصل اعلا به این معنی است که هیچ عیب و نقص و نسبیتی در او راه ندارد و از هرگونه تغییر و تبدل و تحولی مبراست. نامتناهی بودن نیز به این معنی است که اصل اعلا هیچ حد و مرزی را بر نمی تابد و همه امکان ها در آن مندرج است. این ویژگی اساسی، منشأ همه ویژگی های مراتب و عوالم دیگر واقعیت است. در یک دسته بندی موسوم به «حضرات پنجگانه الهی» مراتب واقعیت به شمول اصل الهی و در جهت صعودی، یعنی با شروع از مرتبه مادی و محسوس، عبارتند از :
1-مرتبه صوری کثیف 2-مرتبه صوری لطیف 3- مرتبه تجلیِ فوق صوری یا غیرصوری 4- مرتبه هستی 5- مرتبه ورای هستی.
ج) مراتب قوای شناختی انسان
بالاترین مرتبه عقل انسانی متعلق به عقل کلی است که در واقع نمایانگر سوژه مطلق در مرتبه انسانی است. در مرتبه عقل کلی، شناخت از راه اتحاد سوژه و ابژه حاصل می شود و محتوای آگاهی آن در کنه ضمیرش حضور دارد و بین او و ابژه فاصله ای نیست. عملکرد عقل کلی، تعقل شهودی یا شهود عقلانی است. تعقل شهودی را در یک کلام می توان «درک مستقیم و بی واسطه حقیقت، چنان که هست» توصیف نمود
در انسان، همه قوای دیگر، ادامه عقل کلی هستند و عقل کلی، در برخورد با سطح نفس که مرتبه ای فردی و جزئی است، در چهار سطح یا مرتبه نمود پیدا می کند که عبارتند از عقل جزوی، حافظه، خیال و احساس. عقل جزوی بالاترین مرتبه از وجوه جزوی عقل کلی است و به همین دلیل، بیشترین عینیت را دارد. به این معنی که مدرکات عقل جزوی در قیاس با قوای حافظه و خیال و احساس، به قطب ابژه نزدیکی بیشتری دارد.
د) سمبولیسم
سمبول، رمزی از حقیقت فوق صوری است که در قالب «صورت» متجلی گردیده است و انکشاف مرتبه عالیتری از واقعیت را در مرتبه پایینتر، برای انسان، ممکن می سازد. سمبول، حقیقت مستقلی نیست، بلکه حاکی از ارجاع به غیر خود و نشانه چیز دیگری غیر از خود است. سمبول، به خلاف مفهوم منطقی که غیرمستقیم است و بطور محدود و تدریجی و بر اساس یافته های پیشین عمل می کند، قدرت القاء مستقیم، تام و بیحد و حصر دارد، اما از سوی دیگر، محتوای خود را به طریق اشاره آشکار میسازد، زیرا مقید به صورت است؛ ولی در عین حال جامع نیز هست. جامعیت سمبول، مرادف با ابهام یا بی قاعدگی نیست. قواعد حاکم بر سمبول ها را دانش سمبولیسم معین می سازد و مانع از تفسیرهای غلط یا خودسرانه می شود. سمبولیسم، دانش دقیق و منضبطی است که از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگها، صورتها، و نسبتهای مکانی و امثال آنها عمل می کند. سمبولیسم زبان متافیزیک است، بیان کلی و طبیعی متافیزیک است. سمبولیسم با صور خیال و تصورات احساسی و عاطفی که از مقومات شعر و ادبیات و هنر است تفاوت اساسی دارد.
سمبول بسی بیش از صرف علائم قراردادی است و از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد. وضع تصاویر و سمبول ها برای حقایق، دلبخواهی و خودسرانه نیست. لازمه فهم سمبولها، پذیرفتن ساختار سلسله مراتبی عالم واطوار متکثر وجود است؛ بنابراین سمبول ابداعی و وضعی و ذهنی و اتفاقی نیست. سمبول، در عین حال، دارای کارکرد دوگانه کشف و احتجاب است.