ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۴ مطلب در فروردين ۱۴۰۰ ثبت شده است

حدودا یک سال پیش بود که در بحث از «معنای زندگی» به دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید رسیدم و گفتم:  از آنجا که معتقدم دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید، نگرش درستی است که انسان امروزی علی الاغلب از آن دور افتاده یا آن را مورد بی اعتنایی و حتی بی مهری قرار داده، قصد دارم در ادامه مطالب به توضیح و تشریح چارچوب کلی و اصول اساسی این دیدگاه  بپردازم و از این منظر به نقد نگرش مدرن بپردازم. این راه مسلما راه همواری نخواهد بود و جاده سنگلاخی است که هر گام آن نیاز به دقت فراوان دارد. امیدوارم توان گام نهادن در این مسیر را داشته باشم و مخاطبان ارجمند نیز شکیبایی همراهی در این کوره راه پر فراز و نشیب را داشته باشند.

اکنون که این راه نه چندان هموار به پایان رسیده، نخست خلاصه ای از آنچه که در این مدت مطرح شد عرضه می کنم و سپس، در پست بعدی، برنامه خود را برای نحوه ادامه راه عرض می کنم.

الف) متافیزیک

متافیزیک، علم به «مطلق» و حقایق اشیاء است. یعنی علم به واقعیت از آن رو که واقعیت است و علم به وجود است از آن جهت که همه موجودات از وجود بهره­مند هستند. متافیزیک تنها علمی است که می تواند مطلق را از نسبی، واقعیت را از نمود و جوهر را از عرض باز شناسد. دکترین متافیزیکی چیزی جز دانش حق و باطل نیست که همان علم مراتب وجودی و اصولی است. قلب متافیزیک، شناخت مبدأ و سرآغاز همه اشیا است. در پرتو شناخت مطلق، می توان به شناخت نسبی یا امور نسبی هم نایل شد. از سوی دیگر متافیزیک، علم به غایات موجودات نیز هست زیرا سرآغاز، در عین حال علت غایی نیز هست.

شناخت متافیزیکی معطوف به واقعیات تغییر ناپذیر است و در عین حال کلی و عینی است زیرا مستقل از ذهن تک تک افراد و در عین حال فراتر از عوارض امور حادث وجزئی است. دو منبع معرفت متافیزیکی و یقینی عبارت اند از وحی و عقل کلی؛ که البته در دورانی که ما زندگی می کنیم بنا به دلایلی، دسترسی به منبع دوم فقط از طریق اولی امکان پذیر است. استدلال تحلیلی هر قدر هم وسیله ای سودمند باشد هرگز به خودی خود فهم متافیزیکی به بار نمی آورد

پذیرش متافیزیک یا ادارک و تصدیق مطلق، امری فطری است که در سرشت انسان به ودیعه نهاده شده، همچنان که ادراک نور جدای از دستگاه بینایی ما نیست. تنها کاری که انسان باید بکند این است که روی خود را به سوی منبع نور بگرداند. به دیگر سخن، حقانیت متافیزیک درخود آن مندرج است.

یک آموزه متافیزیکی، تجسم یک حقیقت کلی در ذهن انسان است. اصول متافیزیکی تغییر ناپذیرند و به تغییر بماهو تغییر ارتباطی ندارند. آموزه های متافیزیکی مبرا از تحول و تکاملند یعنی به گونه ای مطلق هستند. برخی از مهم ترین آموزه­ های متافیزیک عبارتند از : مراتب واقعیت (عوالم پنجگانه)، مراتب قوای شناختی انسان،  سمبولیسم، ایمنانس و ترانساندانس، آتما و مایا، و نظریه علل شش گانه.

ب) مراتب واقعیت

بر طبق این دکترین، آنچه واقعی است و از واقعیت برخوردار است بسیار فراتر از این جهان محسوس است. کل واقعیت یا کل تام در قالب سلسله مراتب صعودی از پایین ترین مرتبه تا راس هرم که می توان آن را اصل اعلی نامید گسترده است. این اصل، که سرآغاز و سرانجام همه عوالم است بنا به سرشت خود هم مطلق و هم نامتناهی است. مطلق بودن اصل اعلا به این معنی است که هیچ عیب و نقص و نسبیتی در او راه ندارد و از هرگونه تغییر و تبدل و تحولی مبراست. نامتناهی بودن نیز به این معنی است که اصل اعلا هیچ حد و مرزی را بر نمی تابد و همه امکان ها در آن مندرج است. این ویژگی اساسی، منشأ همه ویژگی های مراتب و عوالم دیگر واقعیت است. در یک دسته بندی موسوم به «حضرات پنج‌گانه الهی» مراتب واقعیت به شمول اصل الهی و در جهت صعودی، یعنی با شروع از مرتبه مادی و محسوس، عبارتند از :

1-مرتبه صوری کثیف  2-مرتبه صوری لطیف  3- مرتبه تجلیِ فوق صوری یا غیرصوری  4- مرتبه هستی  5- مرتبه ورای هستی.

ج) مراتب قوای شناختی انسان

بالاترین مرتبه عقل انسانی متعلق به عقل  کلی است که در واقع نمایانگر سوژه مطلق در مرتبه انسانی است. در مرتبه عقل کلی، شناخت از راه اتحاد سوژه و ابژه حاصل می شود و محتوای آگاهی آن در کنه ضمیرش حضور دارد و بین او و ابژه فاصله ای نیست. عملکرد عقل کلی، تعقل شهودی یا شهود عقلانی است. تعقل شهودی را در یک کلام می توان «درک مستقیم و بی واسطه حقیقت، چنان که هست» توصیف نمود

در انسان، همه قوای دیگر، ادامه عقل کلی هستند و عقل کلی، در برخورد با سطح نفس که مرتبه ای فردی و جزئی است، در چهار سطح یا مرتبه نمود پیدا می کند که عبارتند از عقل جزوی، حافظه، خیال و احساس. عقل جزوی بالاترین مرتبه از وجوه جزوی عقل کلی است و به همین دلیل، بیشترین عینیت را دارد. به این معنی که مدرکات عقل جزوی در قیاس با قوای حافظه و خیال و احساس، به قطب ابژه نزدیکی بیشتری دارد.

د) سمبولیسم

سمبول، رمزی از حقیقت فوق صوری است که در قالب «صورت» متجلی گردیده است و انکشاف مرتبه عالی‌تری از واقعیت را در مرتبه پایین‌تر، برای انسان، ممکن می سازد. سمبول، حقیقت مستقلی نیست، بلکه حاکی از ارجاع به غیر خود و نشانه چیز دیگری غیر از خود است. سمبول، به خلاف مفهوم منطقی که غیرمستقیم است و بطور محدود و تدریجی و بر اساس یافته های پیشین عمل می کند، قدرت القاء مستقیم، تام و بی‌حد و حصر دارد، اما از سوی دیگر، محتوای خود را به طریق اشاره آشکار می‌سازد، زیرا مقید به صورت‌ است؛ ولی در عین حال جامع نیز هست. جامعیت سمبول، مرادف با ابهام یا بی قاعدگی نیست. قواعد حاکم بر سمبول ها را دانش سمبولیسم معین می سازد و مانع از تفسیرهای غلط یا خودسرانه می شود. سمبولیسم، دانش دقیق و منضبطی است که از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و امثال آنها عمل می کند. سمبولیسم زبان متافیزیک است، بیان کلی و طبیعی متافیزیک است. سمبولیسم با صور خیال و تصورات احساسی و عاطفی که از مقومات شعر و ادبیات و هنر است تفاوت اساسی دارد.

سمبول بسی بیش از صرف علائم قراردادی است و از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد. وضع تصاویر و سمبول ها برای حقایق، دلبخواهی و خودسرانه نیست. لازمه فهم سمبول‌ها، پذیرفتن ساختار سلسله مراتبی عالم واطوار متکثر وجود است؛ بنابراین سمبول ابداعی و وضعی و ذهنی و اتفاقی نیست. سمبول، در عین حال، دارای کارکرد دوگانه کشف و احتجاب است. 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۰۸:۰۹

با توجه به اهمیت بحث سمبولیسم لازم است جمع بندی فشرده ای از ویژگی های سمبول و سمبولیسم ارائه گردد. این ویژگی ها عبارتند از :

  1. سمبول رمزی است از حقیقت فوق صوری که در قالب «صورت» متجلی گردیده است. جنبه‌ای از واقعیت وجود شناختی اشیاء است که مستقل از ادراک انسان، انکشاف مرتبه عالی‌تری از واقعیت را در مرتبه پایین‌تر ممکن می سازد.
  2. سمبول، حقیقت مستقلی نیست، بلکه حاکی از ارجاع به غیر خود و نشانه چیز دیگری غیر از خود است. هیچ سمبولی از مطلقیت محض برخوردار نیست. به تعبیر ارنست کاسیرر «تفاوت اساسی آرکتیپ و رونوشت آن هرگز از میان نمی‌رود.»
  3. سمبول، از یک نظر، شناختی غیرمستقیم است. زیرا، شناخت متعلق سمبول بطور مستقیم و بی‌واسطه ناممکن است. از این دیدگاه، سمبول فقط تذکار است.
  4. سمبول، به عبارتی نیز، مستقیم و بی واسطه است، زیرا قدرت القاء مستقیم، تام و بی‌حد و حصر دارد. ترکیب دانسته های قبلی نیست. امری بدیع و غافلگیر کننده است. به خلاف مفهوم منطقی که غیرمستقیم است و بطور محدود و تدریجی و بر اساس یافته های پیشین عمل می کند.
  5. سمبول از بسیاری جهات با مفهوم ذهنی و منطقی تفاوت دارد. مفاهیم ذهنی و مابازای زبانی آنها خود نوعی سمبولیسم به شمار می روند.
  6. سمبول دارای کارکرد دوگانه کشف و احتجاب است. هم می پوشاند و هم آشکار می کند. بسته به اینکه از بالا یا از پایین به آن بنگرند، هم کدر است و هم شفاف.
  7. سمبول محتوای خود را به طریق اشاره آشکار می‌سازد، زیرا مقید به صورت‌ است؛ ولی در عین حال جامع نیز هست.
  8. جامعیت و کثرت معانی سمبول، که برآمده از ذات آن است، مرادف با ابهام یا بی قاعدگی نیست. قواعد حاکم بر سمبول ها را دانش سمبولیسم معین می سازد و مانع از تفسیرهای غلط یا خودسرانه می شود.
  9. سمبولیسم دانش دقیق و منضبطی است که از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و امثال آنها عمل می کند. به تعبیر شوان، سمبولیسم، علمی واقعی و متقن است. علمی است که «از سطوح جسمانی و نفسانی در می‌گذرد و لذا فراتر از حوزه روش‌های علمی» در اصطلاح امروز است.
  10. سمبولیسم زبان متافیزیک است. برای گفتگو از حقایق ماورای طبیعت به ناچار باید از تصاویر آنها در این عالم استفاده نمود و به زبان تصاویر صحبت کرد. حکیمانی که عقل شهودی در آنها به فعلیت رسیده و چشم دلشان باز شده، حقایق را می‌بینند و به صورت سمبولیک بازگو می‌کنند.
  11. سمبولیسم، بیان کلی (universal) و طبیعی متافیزیک است. کلی است چون حقیقت معقول است و هم این که پذیرای کاربردهای نامحدود در مراتب واقعیت است. طبیعی است، از آن رو که ریشه در سرشت و طبیعت اشیاء دارد.
  12. سمبول بسی بیش از صرف علائم قراردادی است و از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد.
  13. وضع تصاویر و سمبول ها برای حقایق، دلبخواهی و خودسرانه نیست. لازمه فهم سمبول‌ها، پذیرفتن ساختار سلسله مراتبی عالم واطوار متکثر وجود است؛ بنابراین سمبول ابداعی و وضعی و ذهنی و اتفاقی نیست.
  14. رمزها و تمثیلات، عینی و جهان شمول هستند. عینی بودن سمبول به دو معنی است یکی اینکه  محسوس و تصویری است و دیگر این که مستقل از سوژه است و شخصی و سلیقه ای نیست. جهان شمول بودن سمبولیسم به این معنی است که علی رغم بُعد زمانی و مکانی همگراست. همه سنت های اصیل از سمبول های اساسی برخوردار بوده اند که معانی آنها کمابیش مشابه یکدیگر است.
  15. سمبولیسم با صور خیال و تصورات احساسی و عاطفی که از مقومات شعر و ادبیات و هنر است تفاوت اساسی دارد. هر چند به زعم برخی از فیلسوفان معاصر، تفکر شاعرانه هم خود نوع ممتازی از تفکر است، اما سمبولیسم مورد نظر در خردجاوید ارتباطی با این دیدگاه ندارد.
  16. وقتی صورت، به عنوان سمبول، با اصل هماهنگ می شود، برکت و ماهیت اصل را هم جذب می کند. هنر و معماری قدیم براساس هماهنگی با کل عالم بوده است. آداب و مناسک و صور مقدس ادیان نیز بر همین اساس استوار بوده است.
  17. علم سنتی، چه در غرب و چه در شرق، با تکیه بر سمبولیسم و با لحاظ کردن مراتب مختلف واقعیت، به تبیین و تفسیر حقایق می‌پرداخته و از این رهگذر، کاربردهای عملی هم داشته است.
  18. در مغرب زمین، از رنسانس به بعد، سمبولیسم بطور عامدانه و عالمانه از صحنه تفکر و علم و فلسفه کنار گذاشته شده و حتی در معرض سوء فهم ها و تفسیرهای  نادرست قرار گرفته است. به گونه ای که می توان گفت امروزه در جوامع علمی و محافل دانشگاهی، مقوله سمبولیسم صرفا به تحقیقات تاریخی و اسطوره شناسی و روانشناسی های از نوع یونگ محدود شده است.
  19.  بدترین خطاهای متافیزیکی (یا ضد متافیزیکی) از دریافت ناقص و تفسیر غلط سمبول‌ها نتیجه شده است.
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۰۰ ، ۲۲:۰۷

سمبولیسم و استدلال سمبولیکی که در تمدن‌های سنتی نقش عمده ای در حیطه های گوناگون علم و هنر و فلسفه ایفا می کرده، همواره مورد طعن و مخالفت متفکران مدرن بوده است زیرا آن را صورت نازلی از شناخت می‌دانستند که شایستگی جای گرفتن در سلک مقولات عقلانی (از قبیل ارسطو و کانت) را ندارد و منحصراً اسلوبی هنری و زیباشناختی است. به عقیده ستاری، اندیشمند مدرن خواهان آن است که در ورای تشویش و آشفتگی و کثرت و تنوع صورت‌های گوناگون اندیشه، به اینهمانی مطلق به عنوان غایت قوای اندیشه برسد. او می‌خواهد فکر با موضوع خود کاملاً یگانه و برابر باشد و از این راه به آرامش برسد، به همین دلیل است که نیازمند یک نظام واحد حقیقت در عالم است که به تنهایی بتواند تنوع بی‌نهایت همه تجلیات واقعیت را در خویش منظور نماید. نزد متفکر مدرن، کارسازترین اصل روش شناختی، همانا اصل اینهمانی است. از همین روست که در فرهنگ غرب، از دیرباز سمبول را به تمثیل تقلیل داده‌اند. منظور از تمثیل در جمله اخیر، چیزی در حد تشبیه و آرایه های ادبی و هنری مرتبط با آن است.

در فقره فوق مصداق متفکر مدرن را می توان به عالمان علوم جدید هم گسترش داد. به عنوان مثال، یکی از آرمان های فیزیک دانان امروزی رسیدن به نظریه «همه چیز» (Theory of everything) است، یک نظریه فرضی در فیزیک نظری که به بیان رابطه همه پدیده‌های فیزیکی با یکدیگر می‌پردازد. این نظریه در واقع تلاشی برای ترکیب نظریه نسبیت عام اینشتین و مکانیک کوانتومی است که ناسازگار با یکدیگرند. این نظریه همچنین درصدد یکپارچه‌سازی چهار نیروی اصلیِ شناخته‌شده طبیعت یعنی نیروی گرانش، نیروی هسته‌ای ضعیف، نیروی هسته‌ای قوی و نیروی الکترومغناطیس است. آلبرت اینشتین در دو دهه آخر عمر بی وقفه در جستجوی نظریه ای آنقدر قدرتمند بود تا همه پدیده های جهان را در یک فرمول واحد بگنجاند.

بی توجهی به سمبولیسم یا انکار آن، پدیده جدیدی نیست. به گفته گنون، فیلسوفان در طول تاریخ فلسفه غالبا سمبولیسم را به درستی درنیافته و گمان کرده‌اند که سمبول‌ها سخنانی ساده و در خور فهم عموم مردم است، زیرا آنها از درک برهان‌های غامض فلسفی ناتوانند و به ناچار باید آن حقایق را از طریق تشبیه یا تمثیل به آنها رسانید. در واقع، پاره‌ای از معانی عالم کبیری و صغیری سمبول‌ها در دسترس همگان هست، اما آنچه از دسترس همگان دور است معنی مابعدالطبیعی یا حکمی آنهاست که تنها افراد خاصی که آموزش خاص دیده‌اند از عهده آنها به در می‌آیند. گنون در پیشگفتار کتاب سیطره کمیت، مفاد جمله اخیر را این گونه بیان می کند: «اموری هست که بیان آنها تنها به شیوه رمزی ممکن است و بالتبع برای کسانی که شیوه رمزی را فاقد اهمیت و ارزش می‌دانند، مفهوم نخواهد بود». نمونه تعریض برخی از  حکمای اشراقی به فیلسوفان مشائی را می توان در قصیده معروف میرفندرسکی ملاحظه کرد. آنجا که می گوید :

این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری/ گر ابونصرستی وگر بوعلی سیناستی

گنون در جای دیگری در تقابل با این نظر که سمبول ها تنها در خور فهم عوام است و به کار فیلسوفان نمی آید، بر آن است که سمبولیسم برای همگان است نه فقط عوام، زیرا به همه کس کمک می‌کند تا به فراخور قابلیت‌های عقلانی خود، حقیقت همراه با آن را بطور کمابیش کامل و عمیق دریابد. سمبول‌ها بی‌گمان حقایق متعالی را از بسی ‌انظار پنهان می‌دارند اما در برابر دیدگان کسانی که توان دیدن دارند با شکوه تمام آشکار می‌کنند.

در همین ارتباط، ستاری می گوید: «این نکته که دانش رمزشناسی در هیچ دانشگاه غربی تدریس نمی‌شود، دلیل صدق این مدعاست که تمدن عصر جدید که اساساً ریاضی و فن گراست، ابزار رمز را کاملا وانهاده و به اعتقاد بعضی، نه تنها ادیان، بلکه هنرها را نیز به مرگ و نابودی حتمی می‌کشاند.» در نسبت با سخن اخیر، ذکر این نکته لازم است که قاعدتا نمی توان به ضرس قاطع حکم داد که سمبولیسم در هیچ دانشگاه غربی تدریس نمی شود، مگر این که پیش از آن، عنوان ها وسرفصل های کلیه دروس در دانشگاههای مذکور مورد بررسی دقیق و روزآمد قرار گرفته باشد، که نویسنده در این باره مدرک و گواهی ارائه نکرده است. با این حال، شواهد کلی نشان می دهد که جریان غالب و مسلط دانشگاه های غربی با سمبولیسم و سایر مولفه های مکتب سنت گرایی، چندان سر سازگاری ندارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ فروردين ۰۰ ، ۲۰:۲۷

امروز نخستین روز سال جدید یعنی سال 1400 هجری خورشیدی است. امیدوارم این سال برای همه ایرانی ها و همه انسان ها و همه جانوران و گیاهان و برای کره زمین، سالی خوب و خوش و امیدبخش باشد.

چند روز پیش با یکی از دوستان اهل ادب درباره این بیت حافظ گفتگو می کردیم:

بهار عمر خواه ای دل وگرنه این چمن هر سال

چو نسرین صد گل آرد بار و چون بلبل هزار آرد

و سوال این بود که منظور حافظ از بهار عمر چیست و دقیقا چه می خواهد بگوید. دیروز یکی از دوستان که سمت معلمی بر من دارد پیامی برای تبریک سال نو برایم فرستاد که بخشی از آن چنین است:
«به تقویم ها اعتمادی نیست.
اگر تحولی در دل و زندگیت روی داد مبارک است.
راز نو شدن را باید دانست وگرنه بهار یک فصل تکراریست.
گذشت عمر تبریک ندارد،صافی دلها و نو شدن تبریک دارد.»

با کمال تعجب دیدم در واقع این جملات تفسیر آن بیت حافظ است!

***

حال که صحبت از بهار و نو شدن دلها و بهار درونی شد، نقل حکایتی از مثنوی معنوی بی مناسبت نیست، اما پیش از آن یک بیت از سعدی:

صوفی و کنج خلوت سعدی و طرف صحرا

صاحب هنر نگیرد بر بی هنر بهانه

در این بیت سعدی گشت و گذار در آفاق را بر سیر و سیاحت درونی ترجیح داده، اما مولانا حرف دیگری می زند:

قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی

صوفیی در باغ از بهر گشاد

صوفیانه روی بر زانو نهاد

پس فرو رفت او به خود اندر نغول

شد ملول از صورت خوابش فضول

که چه خسپی آخر اندر رز نگر

این درختان بین و آثار و خضر

امر حق بشنو که گفتست انظروا

سوی این آثار رحمت آر رو

گفت آثارش دلست ای بوالهوس

آن برون آثار آثارست و بس

باغها و سبزه‌ها در عین جان

بر برون عکسش چو در آب روان

آن خیال باغ باشد اندر آب

که کند از لطف آب آن اضطراب

باغها و میوه‌ها اندر دلست

عکس لطف آن برین آب و گلست

گر نبودی عکس آن سرو سرور

پس نخواندی ایزدش دار الغرور

این غرور آنست یعنی این خیال

هست از عکس دل و جان رجال

جمله مغروران برین عکس آمده

بر گمانی کین بود جنت‌کده

می‌گریزند از اصول باغها

بر خیالی می‌کنند آن لاغها

چونک خواب غفلت آیدشان به سر

راست بینند و چه سودست آن نظر

بس به گورستان غریو افتاد و آه

تا قیامت زین غلط وا حسرتاه

ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد

یعنی او از اصل این رز بوی برد

شما جزو کدام گروه هستید؟

(نغول= عمیق و بسیار ژرف)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۰۰ ، ۲۳:۴۵