44- عقل جزوی و تعقل استدلالی – بخش دوم
نکته دیگری که درباره تفاوت عقل جزئی و عقل کلی می توان گفت این است که عقل جزئی فقط به واسطه تشابه و تمثیل میتواند به محتوای عقل کلی نزدیک شود. نشان دادن آنچه عقل کلی «می بیند» به عقل جزئی، همان قدر میسر است که اثبات وجود رنگ برای فرد نابینا. به عبارت دیگر نسبت عقل کلی با عقل جزئی مانند بینایی به سایر حواس است از این رو عقل جزئی فقط به واسطه تشبیه یا تمثیل میتواند به محتوای عقل کلی نزدیک شود. شهود عقلانی یا تعقل شهودی، که حضوری و فوق ذهنی است، در حقیقت از مقوله "به یاد آوردن" است نه "یاد گرفتن". یعنی امر بالقوه ای که در نهاد عقل کلی سرشته شده، به سبب عاملی که از بیرون به این کشف کمک می کند یا در اثر الهامی از درون، به فعلیت در می آید.
بطور خلاصه می توان گفت عقل جزئی در قیاس با عقل کلی امری مقید، غیر حضوری و استدلالی است. هرچند باهمه اینها، عقل جزئی به هر حال نوعی یا مرتبه ای از خرد است و از این رو توانایی آن را دارد که به مراتبی از شناخت، ولو جزیی و محدود دست پیدا کند. در علم جدید همین شناخت جزیی و ناقص جایگاه شناخت تام را به خود اختصاص داده و مرتبه نازله ای از سوژه انسانی، که البته در سطح خود دارای حقانیت است، به قلمرو مراتب بالاتر دست اندازی کرده و مطلق شمرده شده است.
وجه دیگری که در مقایسه میان این دو نوع عقل قابل طرح است مربوط به عملکرد و کاربرد هر کدام است. در قیاس با عقل کلی که کارکرد آن تعقل شهودی یا شهود عقلانی است؛ عملکرد عقل جزوی، استدلال کردن است، یعنی ترکیب کردن مقدمات براساس قوانین منطق و رسیدن به نتایج صحیح. به همین دلیل عقل جزوی را به نام عقل استدلالی نیز میشناسند. از نظر کاربرد، عقل جزوی علم به امور متناهی، حدود و نظم و ترتیب را سامان می دهد. در این سطح، به تعبیر بورکهارت، عقل جزوی پیش از آنکه مصدر حقیقت باشد، اصلی است برای حفظ انسجام.
مکتب اصالت عقل جزوی یا راسیونالیسم که از دکارت به بعد بر همه شئون تفکر غربی سایه افکنده و هرگونه شناخت مرتبه بالاتری را انکار می کند، در واقع زاییده انحصارطلبی عقل جزوی و تقلیل دادن کل قوای عقلانی به عقل جزوی است. در نظرگاه خرد جاوید، راسیونالیسم مذکور، انحراف، بلکه انحطاط بزرگی بوده که در این تمدن بروز کرده و همه تمدن های سنتی به جا مانده از دوران گذشته را نیز به کام خود کشیده است. در این باره، اگر توفیقی بود درآینده توضیح بیشتری داده خواهد شد.
پیش از اتمام این بخش، بد نیست به این نکته هم اشاره شود که در اغلب متون فلسفی ترجمه شده به زبان فارسی، اصطلاح راسیونالیسم را به «عقلگرایی» یا «اصالت عقل» ترجمه می کنند که ممکن است باعث سوء فهم شود زیرا عقل معانی بسیاری دارد که برخی از این معانی اصولا از نظرگاه راسیونالیسم پذیرفته نیست. بنابراین بهتر است این اصطلاح به «اصالت عقل جزوی» برگردانده شود و یا اینکه از همان اصطلاح اصلی استفاده شود تا زمانی که فرهنگستان معادل مناسبی برای آن پید اکند.
نکته دیگری که می خواهم مطرح کنم این است که بارها، بخصوص در کتابهای روانشناسی عامه پسند و حتی از زبان افرادی که اصطلاحا روشنفکر نامیده می شوند شنیده ایم که نظر هر کس برای خودش محترم است، یا اینکه گفته می شود شما می توانید نظر خودتان را بیان کنید بدون اینکه لزوما من با آن موافق باشم و از این قبیل حرفها، که البته ممکن است کارکرد خوبی برای کاهش تنش و جلوگیری از بحث و جدل های بی سرانجام داشته باشد و باعث شود که افراد در عین اینکه دیدگاه های مختلف و حتی مخالف داشته باشند بتوانند با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند و هیچکس سعی نکند عقیده و نظر خود را بر دیگران تحمیل کند.
به نظر می رسد ایده زیبا و کارآمدی باشد، اما آیا واقعا اینچنین است؟ یعنی حقیقت، امری نسبی و وابسته به نظرگاه اشخاص است؟ برای روشن شدن موضوع یک مثال می زنم. فرض کنید یک نفر در کنار خیابان ایستاده و حواسش نیست که اتومبیلی با سرعت نزدیک می شود، فرد دیگری به او می گوید مواظب باش یک ماشین با سرعت زیاد دارد نزدیک می شود. اگر آن فرد بگوید نظر تو برای خودت محترم است اما من لزوما به آن باور ندارم و براساس این نظر خود اقدام به عبور از خیابان کند عاقبت او چه خواهد بود؟! چرا در زندگی عملی و روزمره خود به دنبال امر واقع هستیم اما در بحث هایی که تا حدی از زندگی روزمره و کاربردهای عملی دور است نسبی گرا می شویم؟
پاسخی که من برای این پرسش پیدا کرده ام برمی گردد به مطلبی که پیشتر درباب مراتب عقل کلی در فرد انسانی گفته شد. در بخش های قبلی اشاره شد که عقل جزوی و خیال و حافظه و احساس، مراتب عقل کلی در مرتبه فردی هستند که به ترتیب از ابژکتیویته کمتری برخوردارند. به این ترتیب وقتی سرو کار ما با اموری است که عینیت بیشتری دارند، در این صورت تابع عقل استدلالی هستیم و براساس آن حاضریم بپذیریم که دیدگاه ما غلط است و لازم است آن را اصلاح کنیم. اما هرچه به قطب احساس نزدیک می شویم، یعنی محتوای بحث ما از امور محسوس و همچنین از اموری که درستی آنها را با عقل جزوی می شود محک زد دور می شویم، در اینصورت اختلاف نظرها بیشتر و بیشتر می شود و داوری کردن در بین این اختلافات سخت تر می شود.
نکته اینجاست که بسیاری از اموری که در دیدگاه های ماقبل مدرن اموری کاملا عینی و واقعی به شمار می آمدند، در دیدگاه مدرن اموری وابسته به فرد و نظرگاه شخصی او محسوب می شوند و بنابراین فرد حق ندارد این دیدگاههای سوبژکتیو یا ذهنی را به دیگران تحمیل کند. دو نمونه بارز از این قبیل موارد، دین و هنر است.