49- سمبولیسم - بخش دوم
پس از ذکر مقدمه، می خواهم به بحث معنا و مبنای سمبولیسم از دیدگاه خردجاوید بپردازم. ابتدا باید دید که تعریف دقیق سمبول در این دیدگاه چیست. گنون در باب سمبول می گوید: «خوب است همیشه این قانون اساسی عمومی را در خاطر گرفت که بین واقعیت در دست یا شیء محسوس (این دو یک چیز است) که به عنوان رمز اختیار می شود و آن معنی و اصل مابعدالطبیعی که مطلوب است تا حد ممکن به رمز نموده شود تناظر قیاسی همواره بر سبیل عکس است.» قید «تاحد ممکن» در این تعریف از آن روست که اصل متافیزیکی به هرحال امری فوق صوری است که هیچگاه تمامت آن در یک صورت معین، و اصولا در هیچ صورتی نمی گنجد و همواره از آن فراتر می رود. بر این مبنا، بطور خلاصه سمبول را می توان «تجلی بیواسطه و غیرنظری واقعیت معنوی» تعریف کرد (بورکهارت). بی واسطه و غیرنظری بودن سمبول به طبیعت بصری، تجسّمی و غیرمفهومی آن اشاره می کند که در ارتباط با قوه خیال است. بیان دقیق تر تعریف یاد شده، باز هم از زبان بورکهارت، چنین است که سمبول «بازتاب مشهود مُثُل واعیان ثابته است که با اصطلاحات صرفاً عقلی، کاملاً قابل بیان نیست.» از آنجا که تعریف اخیر، ناظر به مثل افلاطونی است، لازم است درباره نسبت میان سمبولیسم و نظریه مثل قدری توضیح داده شود.
بیان فلسفی سمبولیسم را می توان در نظریه مثل افلاطون مشاهده کرد. رابطه سمبولیسم با نظریه مثل بدین گونه قابل بیان است که هر شیء محسوس، واجد مثالی معقول است که در اصل، "حقیقت" آن شیء به شمار می رود؛ و در قیاس با آن حقیقت، وجود ملموس و محسوس شیء چیزی جز "مجاز" نخواهد بود.
در فلسفه افلاطون، اساس سمبولیسم، به علت نمونهای برمیگردد. علت نمونه ای، یکی از علل شش گانه در فلسفه افلاطون است. علت نمونهای، حقیقتی الهی است که خود را در اشیاء مخلوق ظاهر میسازد. در اینجا منظور از حقایق الهی، همان ذوات زنده معقول در فلسفه افلاطون است که به تعبیر الهیاتی، هر یک از آنها اسمی از اسماء الهی است.
بنابر این، به تعبیر بعضی از حکما، هر موجودی متجلی کننده حقیقتی الهی است، یعنی در سایه یکی از اسماء الهی قرار می گیرد و آن حقیقت یا اسم، مدل یا نمونه ای برای وجود این موجود است. وجه تسمیه علت نمونهای هم از همین جا آمده است. درواقع، مثل افلاطونی همان ذوات زنده معقول هستند و حقیقت مقوم هر شی (یا همان علت نمونهای آن) نامی از نامهای خداوند است. از این رو، به تعبیر سیدحسین نصر، میتوان گفت که «سمبولها بازتابهای ثبات در عالم تغییر هستند». زیرا ایده ها ذوات ازلی و ابدی و فارغ از صیرورت و تغییر و تحول هستند.
بنابر این، سمبول یعنی نماینده. هر سمبولی نماینده یک حقیقت اعلی است که همان علت نمونه ای است. واضح است که این موضوع با آنچه که مد نظر سمبولیست های اوایل قرن بیستم بوده تفاوت بسیار دارد. آنها سمبول را قرارداد می دانستند. کوماراسوامی، رمزپردازی این گروه را تخیلات عاطفی آماتورهایی می داند که تفسیر های سمبولیکشان بیشتر از سر وهم است تا از روی علم.
برای آشنایی بیشتر با سمبولیسم مورد نظر در این بحث، اشاره ای به سمبولیسم درخت، مناسب به نظر می رسد. مثال یا ایده درختِ محسوسِ جزوی و ملموس، همان معنی کلی «ظهور» است (عالیخانی). به بیان دیگر، آن حقیقتی که معنای کلی ظهور را در بر دارد، هنگامی که در جهان محسوس متجلی می شود، صورتی به خود می گیرد که آن را درخت می نامیم. یعنی درخت ملموس و محسوس، در عین حال که در مرتبه هستی خود، موجودی واقعی با همه ویژگی ها و صفات مادی و محسوس مختص به خود است، متجلی کننده حقیقتی است که اصل و مبدا و نیز غایت و مقصد درخت فیزیکی به شمار میرود. نکته مهم این است که از این وجهه نظر، این ویژگی درخت، به همان اندازه شاخ و برگ و ریشه و تنه و سایر اجزای مادی درخت، از واقعیت برخوردار است.
پیش از ادامه توضیح سمبولیسم درخت باید به این نکته توجه کرد که معانی هر سمبول را می توان در سه سطح مورد بررسی قرار داد : 1- سطح حکمی یا متافیزیکی 2- سطح عالم صغیری 3- سطح عالم کبیری.
معنی حکمی یا متافیزیکی درخت، اشاره به عالم یا ظهور کلی است، زیرا ریشه و شاخه دارد. ریشه آن روح یا عقل اول است و شاخه های آن سلسلههای موجودات متفرع بر اصل. پس درخت با تنه و شاخهها و برگهای خود رمزی است از کل جهان. معنی عالم صغیری درخت، که در وجود یک شخص انسانی متجلی می شود، عقل یا روح اوست که شعاعی از روح یا عقل اول است به اضافه قوا و اعضای مختلف که شاخه های این درخت باشند. معنی عالم کبیری درخت در وجود یک قوم یا کشور متبلور می شود. چیزی که قوام آن قوم به آن است که دین یا آیین روحانی به اضافه فروع و شعب آن است. از سوی دیگر، خود عالم جسمانی بطور کلی یک «درخت» است که گاهی از آن به نام «شجره ملک» یاد شده و با شجره ممنوع یکی دانسته شده است. (همان)