ادب و اندیشه

آخرین نظرات

50-سمبول و سمبولیسم – بخش سوم

جمعه, ۳ بهمن ۱۳۹۹، ۱۰:۰۱ ب.ظ

بر اساس آنچه که تاکنون درباره سمبولیسم گفته شد، به نظر می رسد که بخش عظیمی از محتوای رمزهای سنتی یعنی کلیت و دلالت متافیزیکی آنها از رنسانس به بعد در غرب دچار ابهام شده یا به کلی از دست رفته است. گنون برای اولین بار معنای حقیقی سمبولیسم را به آن بازگردانید و آن را دوباره در غرب احیا کرد. وی در آغاز کتاب «سمبول های بنیادین» مبنای حقیقی سمبولیسم را این گونه توضیح می دهد: «هر آنچه که هست، به هر نحوی که هست، ضرورتا در اصول کلی مشارکت دارد؛ اصولی که ذوات ابدی و تغییرناپذیر منطوی در واقعیت همیشگی عقل الهی هستند؛ و هیچ چیزی وجود ندارد مگر آنکه از این اصول بهره ای برده باشد. در نتیجه می توان گفت که هر چیزی، هرچند ممکن است فی نفسه حادث باشد، این اصول را به شیوه خود و مطابق با مرتبت هستی خود بیان می کند و بازمی نماید، زیرا در غیر این صورت چیزی جز نیستی محض نخواهد بود. بدین ترتیب همه موجودات، در مراتب گوناگون هستی، با یکدیگر پیوند دارند و در یک هماهنگی کلی در تناظر با یکدیگر قرار می گیرند، زیرا هماهنگی چیزی جز انعکاسی از وحدت اصلی در جهان ظهور یافته نیست؛ و این تناظر است که مبنای حقیقی سمبولیسم است.»

به عبارت دیگر، صرف «برخوردار بودن از هستی» به معنای مشارکت داشتن در هستی الهی است، زیرا ممکن نیست که هستی اشیا، مغایر با هستی مبدا باشد. در عین حال، همین مشارکت است که بهره مندی همه هستنده ­ها از اصول لایتغیر منطوی در عقل الهی را تضمین می کند و به موجب این بهره­ مندی است که وحدت اصل، در جهان ظهوریافته جریان و سریان می یابد و همه اجزا در همه مراتب، در تناظر و هماهنگی با یکدیگر قرار می گیرند.

قانون تناظر (Correspodence) که گنون به آن اشاره می کند، شالوده هر سمبولیسم است. بر مبنای این قانون، هر شیء برآمده از یک مبدأ متافیزیکی که همگیِ واقعیت خود را از آن بدست آورده به نحو خاصی و در حد مرتبه وجودی خود ترجمه یا حکایتی است از آن مبدأ. چنان که از یک مرتبه تا به مرتبه دیگر همه اشیاء به هم وابسته‌ و با یکدیگر متناظرند.

گنون عین این مطلب را در کتاب معانی رمز صلیب نیز تکرار می کند و نتیجه می گیرد که «همیشه قوانین ساحت فروتر می‌توانند سمبولی برای حقایق مرتبه بالاتر باشند.» همچنان که «مرتبه فراتر، علت آن قوانین و مبدأ و غایت آنهاست.» زیرا براساس هماهنگی و تناظر کلی، نوعی اتصال و پیوستگی وجودی میان مراتب و ساحات مختلف هستی و ورای هستی وجود دارد.

به این ترتیب مشخص می شود که سمبولیسمِ مورد نظر در دیدگاه خردجاوید، پیامد بلافصل آموزه مراتب واقعیت است و بدون آن اصلا معنا و مبنایی ندارد. زیرا این آموزه متافیزیکی ارتباط عمودی بین عوالم مختلف را بیان می‌کند. به تعبیر گنون، «سمبولیسم در جوهر خود مو به مو با طرح الهی تطابق دارد» منظور از طرح الهی در اینجا، ساختار لایه لایه مراتب و ساحت های گوناگون واقعیت است که در این ساختار، هر مرتبه پیوندی ضروری و هستی شناختی با مراتب مادون و مافوق خود دارد.

به تعبیر مارتین لینگز «هر جهان در سلسله مراتب عالم، بازتابی از جهان بالاتر از خود است و برای هر سمبولی در جهان ماده، زنجیره کاملی از مثالها یکی بر فراز دیگری وجود دارد، همچون پله‌های نردبان که به مثال اعلای برین در ذات الهی منتهی می‌شود.»

جالب است که عین تشبیه نردبان که مارتین لینگز به کار برده، در بیان منظوم و شاعرانه میرفندرسکی نیز وجود دارد :

چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی

صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت

 بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

در این نظام سلسله مراتبی، «پایین­تر»، همواره تقلیدی از «بالاتر» است و سمبول، بازتاب یا رقیقه‌ای از واقعیتی عالی‌تر است. به تعبیر بورکهارت، «خصلت رمزی یک شیء آن را به نحو طولی به مراتب عالی‌تر واقعیت متصل می‌کند.» بنابر این سمبول چیزی است که در آن «نسبت اتصال بر نسبت انفصال غلبه دارد». انفصالی که مارتین لینگز از آن سخن می گوید پیامد محدودیت صورت است که  مانع از آن می شود که حقیقت مرتبه مافوق به نحو تام در مرتبه مادون ظهور پیدا کند. یعنی جدایی میان سمبول و مرجع آن، هرگز از بین رفتنی نیست. این حقیقت، بیان دیگری است از تعالی یا ترانساندانس اصل اعلی، اما در عین حال نسبت اتصال، متضمن بی نهایتی و ایمنانس اصل اعلی است.

از نظر گنون، سمبولیسم از یک سو ریشه در سرشت باشندگان و اشیا دارد، که با قوانین حاکم بر این سرشت تطابق تام دارد و از سوی دیگر، دارای اصلی نه- انسانی است یعنی اصل آن بیشتر و فراتر از بشریت است. به عبارت دیگر، سرشت موجودات و قوانین حاکم بر آنها توسط مرجعی فرا انسانی تعیین می شود. از این گفته می توان دو نتیجه گرفت یکی اینکه سمبولیسم  قراردادی نیست و دیگر اینکه حقیقت شیء، به نحوی در سمبول حضور دارد.

به عنوان نمونه می توان به سمبولهای مورد استفاده در هنر و ادیان اشاره کرد. در هنر، هر صورتی یک شیء است که سمبول می شود برای حقیقتی. صورت درست، باعث حضور حقیقت ناب و  اصیل متناظر با آن می شود و صورت نادرست، حقیقتی معوج را احضار می کند که از آن به عنوان «باطل» یاد می­شود.

صورت ها و سمبول های مقدس هر یک از ادیان نیز، همین حضور را ایجاد می کنند. در قرآن مفهوم «آیه» به همین معنی است و با علت نمونه ای فهمیده می شود. از دید علت نمونه ای، وقتی شیء داده شد، حقیقتش هم متجلی می شود. در شیء روحش هم حاضر می شود. این شامل هر پدیداری می شود، چه مکانی و چه زمانی. اگر حقیقت شی را ایستا بگیریم، تجلی آن مکانی می شود و اگر آن حقیقت پویا باشد، در زمان متجلی می شود. مناسک هر دینی، تحقق حقیقت پویا هستند. همه ادیان این دستورات را دارند. یکی از اثرات مناسک آن است که انجام عمل باعث حضور روح آن عمل می شود. به عبارت دیگر، سمبول، واقعیتی مربوط به مرتبه‌ای پایین‌تر است که از راه مماثلت، در واقعیتی مربوط به مرتبه‌ عالی‌تر مشارکت دارد. در نتیجه، یک شی که سمبول یک حقیقت است آن حقیقت را با زبان وجودیش تا آنجا که ممکن است متجلی می­سازد. سمبول، حضور آن حقیقت در این عالم است و «از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد».

بر اساس آنچه که گفته شد می توان نتیجه گرفت که شناخت معنی سمبولیکی نیاز به حکمت دارد و کار هرکسی نیست. یعنی سمبولیسم بدون وجود یک مرجع متافیزیکی، امکان پذیر نیست. زیرا این امر مستلزم شناخت مراتب واقعیت است به گونه ای که شناسنده بتواند میان یک سمبول و حقیقتی که این سمبول نماینده آن است تناظر برقرار کند. چیزی شبیه به علم تعبیر خواب که آنچه در خواب دیده می شود (رویا) حکم سمبول را دارد و معانی مرتبط با آن رویا، حکم حقایق متناظر با سمبول را دارند.

از سوی دیگر، سمبول، امری عینی، فراشخصی و  جهان شمول است که حقیقت متناظر با خود را صرفا به تصویر نمی‌کشد بلکه آن را به گونه ای فعلیت می‌بخشد و به حضور می‌آورد. به عنوان مثال می توان به نقاشی‌های مناظر طبیعی در سنت های تائوئی و ذن اشاره کرد که به گفته سیدحسین نصر، سمبول راستین هستند نه صرفا یک لذت احساسی بلکه حامل لطف و رحمت و زیبایی و وسیله اتحاد با حقیقت متعالی.

در خاتمه این بحث، و برای به دست دادن نمونه ای از پیشینه این موضوع در فرهنگ خودمان، که تاییدی است بر نظرات گفته شده، نقل سخنی از ابوحامد غزالی به جا خواهد بود: «بین عالم مشهود و عالم ملکوت، مناسبت و پیوندی هست و بنابراین هیچ چیز در عالم جسمانی و سفلی و حسّی و مُلک و شهادت نیست که نمودی از عالم روحانی و علوی و عقلی و غیب و ملکوت نباشد. پس عالم مشهود نردبان عروج به عالم ملکوت است» در اینجا نیز تمثیل نردبان مطرح شده که نشان دهنده پیوند عمودی میان مراتب واقعیت، و نحوه عمل سمبول هاست.

در این حدیث از حضرت امام صادق(ع) نیز به روشنی می توان سلسله مراتب عوالم مختلف و ارتباط سمبولیک آنها را مشاهده کرد: «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملکه على مثال ملکوته، و اسّس ملکوته على مثال جبروته لیستدلّ بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته». همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند و با ملکوتش بر جبروتش»

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۳

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">