51- ضرورت سمبولیسم
پس از اینکه چیستی و کارکرد سمبولیسم تا حدودی مشخص شد اکنون می توان به نحو صریح تری درباب ضرورت آن سخن به میان آورد.
همان گونه که در بحث از سلسله مراتب واقعیت گفته شد، سخن گفتن و بطورکلی خبر دادن از حقایق موجود در مرتبه فوق صوری و مراتب بالاتر از آن، در قالب الفاظ و مفاهیم ذهنی شدنی نیست زیرا هریک از این وسایل و وسایط به سبب صورت مند بودن، محدودیت وجودی خود را بر آن حقایق تحمیل می کنند. در اینجاست که باید از شیوه ای دیگر برای دسترسی به آن حقایق استفاد کرد که این شیوه، همان دانش سمبولیسم است. زبان رمز برای درک تجربیاتی است که با هیچ تجربه بشری مشابهت و مناسبت ندارد. گنون، به عنوان احیاکننده این دانش در دوران مدرن، در این باره می گوید: «اموری هست که بیان آنها تنها به شیوه رمزی ممکن است». سمبول، بنا به گفته شوان، کاری شبیه به معجزه را انجام می دهد: «تمثیل کامل به سان معجزه امر حیرت انگیز را به درون مرتبه صوری فرا میافکند.» زیرا چنین چیزی، یعنی فرافکندن امر فوق صوری به درون مرتبه صوری، علی الظاهر کاری ناممکن است.
ویژگی اصلی سمبول برقراری نوعی ارتباط با امری پنهان و ناشناخته است. سمبول پلی است میان ظاهر و باطن و نشان دهنده حرکت ذهن یا روح برای رسیدن به باطن؛ یعنی گذار از صورت به معنای پنهان که جز به زبان رمز بیان شدنی نیست. زبان ما متناسب با تجربیات این جهانی ماست. چگونه می توان به کسی که هرگز رنگ را تجربه نکرده، به وسیله توضیحات زبانی رنگ را شناساند؟
سمبول، همچون یانوس یا ژانوس در اساطیر رومی، خدای درها و دروازه ها، دو چهره دارد که یک طرف آن به سوی حقیقت فوق صوری است و روی دیگر آن به جانب شیء ملموس و محسوس. (جالب است که وجه تسمیه ماه اول سال میلادی نیز ظاهرا ناظر به همین دو سویه بودن ژانوس است، زیرا از یک سوی به گذشته می نگرد و از سوی دیگر آینده را پیش رو دارد.) بنابر این، سمبول، حلقه اتصال امر فوق صوری بیان ناپذیر با امر صوری است که محدود به ساختار و محبوس در صورت خاص خود است. سمبول با لغزندگی و پویایی خود هر بار حقیقت فوق صوری را به نوعی در قالب صورت به نمایش در می آورد. این کارکرد سمبول را می توان به مجموعه ای از عکسها تشبیه کرد که هر یک از آنها لحظه ای از یک رویداد را ثبت می کند و هرچند که هیچیک از آن تصاویر به تنهایی بیان کننده کل واقعیت آن رویداد نیست اما به نحو اجمالی خبر از آن می دهد.
نتیجه اینکه، نقص ناگزیر وسایل بیانی، ضرورت به کار بردن سمبول را توجیه میکند. سمبولیسم با نیازهای طبیعی بشر به نحوی هماهنگ است و پشتوانه مستقیم فهم معنوی است. در قیاس با وضعیت انسانی، «عقول محض، نه برای درک حقیقت نیاز به صور بیرونی یا تجسم دارند، و نه حتی برای آن که آنچه را که دریافتهاند، تا آنجایی که انتقال پذیر است، به عقول دیگر انتقال دهند.» (گنون)
به عبارت دیگر، حقایق متعالی، که به هیچ طریق دیگری قابل انتقال نیستند، هنگامی که با سمبولها درمیآمیزند، تا اندازهای انتقال پذیر میشوند. این وضعیت، به گفته مارتین لینگز، مستقیما ناشی از شرایط خاص انسان هبوط زده است. «انسان در خلقت نخستین خود، یعنی پیش از هبوط، کاملاً از عقل کلی (شهودی) برخوردار بود و از سمبول به مثال اعلی تذکار مییافت. هبوط مانع این جریان شد.» (لینگز) تعبیر فلسفی هبوط، دور شدن از مبدا است. انسان هبوط زده، از مرکز هستی خود به دور افتاده و دچار تفرقه و نقصان شده است. در این وضعیت او باید راهی بیابد که به کمک آن مجددا به مرکز خویش بازگردد و از این طریق به وحدت و تمامیت دست یابد. این راه، همانا سمبولیسم است که در کنار استدلال عقلی و استفاده از امکانات عقل جزوی، می تواند درک حقیقت و تحقق معنوی را برای انسان میسرسازد. البته سمبول، در قیاس با استدلال عقلی، توان آن را دارد که به نحوی سرراست تر و فراگیرتر منجر به کشف حقیقت و تحقق آن در وجود انسان شود، چنانکه شوان می گوید: «یقینا از براهین لفظی گریزی نیست، اما سمبول با قدرت القاء مستقیم، تام و بیحد و حصر خود و با کارکرد دوگانه کشف و احتجاب، در مرحله بعدی تحقق مقرون به مشاهدت از حقوق کامل برخوردار خواهد بود» ویژگیهایی که شوان در اینجا برای سمبول در قیاس با برهان عقلی برشمرده شایان تعمق است.
گنون در باب ضرورت به کار بردن سمبولها میگوید مناسک و سمبولها به معنای مطلق کلمه ضروری نیستند اما در عین حال لازماند. این لزوم به اقتضای طبیعت بشر، موجب آسانی یا تندی در کار می شود. استدلال گنون بر این مدعا آن است که: «هیچ صورت بیرونی در کل و به معنای مطلق کلمه ضروری نیست. تمام صور نسبت به آنچه بیان میدارند و یا نمودار آن هستند حادث و عرضی اند». بنابراین هر صورتی که وجهی از حقایق متعالی را بیان میکند باید همچون پشتوانه و مبنایی برای تامل لحاظ شود و نه بیشتر. یعنی صرفاً شکلی کمکی است و نه چیز دیگر. گنون تمثیلی از متون ودایی بیان میکند که مطابق آن، سمبولها و در کل، صور بیرونی، برای خرد حکم اسب را برای مسافر دارند، شاید بدون اسب هم بتوان به مقصد رسید اما دشواری آن بسی بیشتر و در عمل حقیقتا ناممکن است. بر این اساس، گفته اند که دیالکتیک متافیزیک محض، یعنی بیدار کردن قوه تعقل شهودی که کارکرد خاص عقل کلی است، مبتنی بر قیاس (analogy) و سمبولیسم است.
از همین روست که شوان معتقد است تعلیم متافیزیکی محتوای خود را به طریق اشارت آشکار میکند زیرا در هر حال، صورتی از صورتهاست. اما در عین حال جامع است بنابراین سمبول است. به گفته او، کار اساسی عقل، تمیز میان ذاتی و عرضی است. عقل، آگاهی مستقیم و معنای فارغ از صورت است. به عبارت دیگر، عقل راهی را که سمبول به نحو نزولی طی کرده، در جهت عکس میپیماید یعنی از صورت به اصل لا یتجلی برمیگردد. به تعبیر بورکهارت، شهود عقلانی از سمبولهای آرکتیپها آغاز میکند و به خود آنها دست مییابد.
از سخن اخیر گنون، که می گوید مناسک و سمبول ها به معنای مطلق کلمه ضروری نیستند، این نتیجه فرعی را هم می توان گرفت که سمبول تا جایی که نشان راه و واسطه ای برای رسیدن به مقصد است، ضرورت دارد اما اگر خود بدل به مقصد شد و به جای آنکه انگشت اشاره ای به سوی امر فراتر از خود باشد، در خود توقف کند، دیگر کارکرد متافیزیکی خود را از دست داده و به تعبیر دینی بدل به بت شده است که چاره ای جز شکستن آن نیست. اما البته تشخیص این امر و بت شکنی متعاقب آن کار هرکسی نیست و نیاز به صلاحیت معنوی خاص خود دارد.