52- سمبول و مفهوم منطقی- بخش یکم
با توجه به اینکه هم مفاهیم منطقی و هم سمبولها، واسطه هایی برای دستیابی به مراحل بالاتر شناخت و در نهایت، وصول به حقایق متعالی هستند، پرسش این است که نسبت میان این دو چیست؟ و چه چیزی باعث می شود که دومی در قیاس با اولی به نحوی موثرتر و کارآمدتر عمل کند؟
در پاسخ باید گفت، مفهوم منطقی بر اساس تمایز و جداسازی شکل می گیرد. به عنوان مثال در تعریف انسان به حیوان ناطق، آنچه که مقوم ماهیت انسان است، نطق است که فارق میان انسان و سایر حیوانات است. اما سمبول صرفا اشاره و علامتی است به ماورای خود، که این ماورا ممکن است بدون حد و مرز باشد. در مقام تشبیه می توان گفت سمبول همچون پنجره ای است که به سوی منظره بیرون و افق دوردست گشوده می شود اما مفهوم منطقی یا ذهنی گزارش یا توصیفی از آن منظره است. بنابر این، مهمترین ویژگی سمبول در قیاس با مفهوم منطقی، جامعیت و فراگیربودن آن است. به گفته بورکهارت: «تنوع معانی، ذاتی رمز است، و همین مایه تفوق آن بر تعریف منطقی است.» زیرا تعریف منطقی، یک مفهوم را از جهت پیوستگیهای عقلانیاش نظم میبخشد و در عین حال آن را در سطحی متعین ثابت نگه میدارد، اما «رمز بدون مهمل گذاشتن ذرهای از دقت یا وضوح خود "به جانب بالا" گشوده میماند و بالاتر از همه "کلیدی" است برای واقعیتهای ورای طور عقل.»
شوان در بحث از ایدهها، مفهوم تئوریک را با رویت یک شیء مقایسه میکند. یکی از شاگردان شوان در توضیح این سخن وی می گوید:«در رویت، از یک سو نظرگاه سوژه و از سوی دیگر وجهه ای (aspect) از ابژه مطرح است. این رویت همه وجهههای ممکن شی را آشکار نمیسازد، یعنی طبیعت تام و تمام شی که شناخت کامل آن، در گرو یکی شدن با آن است، از این طریق بدست نمی آید. به همین ترتیب، یک مفهوم تئوریک تنها یک وجهه از حقیقت مربوطه را به دست میدهد که ممکن است اساسی باشد یا نباشد. در این صورت فهم دگماتیکی، رویت انحصاری تنها از یک وجهه است.»
بر این اساس، می توان گفت مفهوم تئوریک، به کلی عاری از حقیقت نیست، اما در عین حال فقط جنبه ای از آن را در خود دارد. یعنی جامع همه وجوه حقیقت نیست. همچنان که یک ناظر در آن واحد نمی تواند از همه زوایا و مناظر به شیء مورد نظر نگاه کند. یعنی مفهوم تئوریک، که در ارتباط با منطق است، با نوعی ایستایی و سکون همراه است. سمبولیسم، با پویایی خود که امکان رویت شیء از وجوه گوناگون را فراهم می سازد، می تواند کاستی های مربوط به مفهوم سازی منطقی را جبران کند. به عبارت دیگر، سمبولیسم نه تنها با منطق در تضاد نیست بلکه مکمل و ادامه دهنده آن است. به تعبیر شوان: «آنجا که منطق دیگر کاری از پیش نمیبرد سمبولیسم وارد کار میشود؛ بسیاری از امور که منطق نمی تواند به نحو مقنع بیان کند سمبولیسم به شیوه موثر می تواند ادا کند.»
شوان در ادامه همین مطلب، منطق را با جنبه ریاضی وار اشیا مرتبط می داند و سمبولیسم را با جنبه موسیقایی. شاید به این دلیل که ریاضیات، نمایانگر ثبات و ایستایی است، حال آن که موسیقی به اقتضای ماهیت خود، ذاتا با زمان و تغییر و پویایی پیوند دارد.
پرسشی که در اینجا پیش می آید آن است که با توجه به تمایزی که میان سمبول و مفهوم تئوریک وجود دارد، چگونه می توان یک مفهوم نظری یا منطقی را به عنوان سمبول لحاظ کرد؟ به نظر می رسد پاسخ این پرسش را می توان در این نظر گنون جستجو کرد که معتقد است سمبولیسم اصیل به دلیل ذات و ماهیت خود، با نظاممندیهای کمابیش محدود فلسفه دنیوی مغایرت دارد. اما جایی که امکانات بسط نامحدود است، سمبول میتواند از مفاهیم ذهنی پشتیبانی کند، به ویژه این که به گفته وی «بیان، خود چیزی جز سمبول نیست. بنابراین همواره باید آن وجوهی را که به بیان درنمیآید منظور داشت؛ و این وجوه دقیقاً همان است که در متافیزیک محض بیش از همه اهمیت دارد.» مفهوم ذهنی، که در قالب لفظ به بیان در می آید، در عین حال که وجهه ای از مدلول خود را بیان می کند، اما از جنبه سلبی و با محدودیت های خود به سایر وجوه بیان نشده مدلول نیز به نوعی اشاره می کند. کسی که واجد بصیرت متافیزیکی باشد با تعمق در این وجوه بیان نشده، و به اصطلاح روزنامه نگاران، با خواندن بین سطور، می تواند راهی برای رسیدن به ذات اشیاء پیدا کند.
در نقل قول یاد شده از گنون، دو نکته مهم وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. نخست اینکه مغایرت ذاتی و ماهوی سمبولیسم با نظام سازی های فلسفه دنیوی، دقیقا به دلیل محدودیت های این نظام هاست، که همواره وجوهی از حقیقت را مورد غفلت قرار می دهند، در حالی که کارکرد سمبول، بنا به تعریف، فرارفتن از محدودیت های صوری است. اما همین مفاهیم ذهنی اگر در چارچوب نظام های فکری، دچار جمود و تصلب نشوند و از انعطاف لازم برخوردار بمانند، می توانند مورد پشتیبانی سمبول ها قرار گیرند و راهی به سوی امر بیان ناپذیر بگشایند.
نکته دیگر اینکه گنون، بیان را نیز گونه ای سمبول به شمار می آورد، و از آنجا که سمبول همواره به بیرون از خود اشاره می کند، بیان نیز لاجرم، باید به وجوهی که به بیان درنمی آیند، یعنی به امر بیان ناپذیر اشاره نماید. بنابر این غایت بیان، از نظر گنون، باید فرارفتن از بیان باشد تا سرانجام، آن وجوهی که به گفته او در متافیزیک محض بیش از همه اهمیت دارند و مبین ذات و ماهیت حقیقی اشیا هستند، خود را آشکار کنند. متافیزیک محض، هم چنان که پیش از این گفته شد، علم به حقایق اشیاست. یعنی شناخت چیزها آن گونه که هستند.