ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۴ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

سمبولیسم زبان متافیزیک است زیرا مبتنی بر تناظر هر پدیده‌ای با ذات اولی آن است. از این رو، باید حقایق عوالم بالاتر را به کمک سمبولها در این عالم تصویر نمود. وقتی گفته می شود که هر عالمی تصویر عالم بالاتر از خود است -آنچنان که در آموزه مراتب واقعیت گفته شد- بدین معنی است که ساختار و نسبت های هر عالم، بر اساس عالم بالاتر تعیین گردیده است. از اینجا می توان نتیجه گرفت که زبان سمبولیکی زبان دقیقی است. یعنی روابطی که در مثال بیان می شود، دقیق است. به این معنی که نسبتها را به درستی منعکس می کند.در زبان سمبولیسم، نسبت ها مهم است.

به تعبیر شیخ محمود شبستری در گلشن راز :

نظر چون در جهان عقل کردند / از آنجا لفظها را نقل کردند

تناسب را رعایت کرد عاقل / چو سوی لفظ معنی گشت نازل

به عنوان مثال وقتی بطور سمبولیکی گفته می شود که انسان از خاک، جن از آتش و فرشته از نور آفریده شده، نسبت لطافت جوهر هر کدام را نشان می­دهد. نه اینکه فرشته واقعا از جنس نور این عالم باشد، چون نور این عالم هم از ماده است. بنابر این سمبول را نباید به صورت تحت اللفظی و لغت به لغت ترجمه کرد. یکی از خطاهای دوران مدرن، به ویژه در مباحث کیهان شناسی، ناشی از همین اشتباه است.

برای روشن تر شدن موضوع، اشاره ای به سمبولیسم  نور بی مناسبت نیست. در سمبولیسم مراتب واقعیت، گفته شد که نور سمبول مرتبه فوق صوری است. مبنای این سمبولیسم را می توان بدین شرح توضیح داد: نخست اینکه عالم صورت، عالم تزاحم است. زیرا تزاحم از خواص صورت است. یعنی حضور یک صورت، مزاحم حضور صورت های دیگر است. یعنی جایی که یک شی هست، شی دیگر نمی تواند بالکل و با حفظ همه مولفه های وجودی خود حاضر باشد. اما عالم فوق صوری اینگونه نیست. یعنی در آن عالم تزاحم وجود ندارد. اکنون باید دید که درجهان مادی، که بخشی از مرتبه صوری است، چه پدیده ای هست که می تواند تا حد ممکن عدم تزاحم را تصویر کند. سمبولیسم نور چنین پدیده ای را معرفی می کند، زیرا «تجربه عادی و متعارف» ما نشان می دهد که در این عالم، وجود یک نور مانع حضور نور دیگری نمی شود. به عنوان مثال اگر دو پرتو نور بطور متقاطع از یکدیگر عبور کنند، پس از برخورد هر کدام همان مسیر پیشین را ادامه می دهد. بنابر این نور بهترین پدیده ای است که می تواند سمبول عالم فوق صوری باشد. یعنی نور نسبت میان موجودات مرتبه فوق صوری را به درستی در این عالم تصویر می کند.

ممکن است گفته شود خود نور که پدیده ای مادی است صورتی دارد یعنی از جنس امواج الکترومغناطیس است و طول موج یا بسامد معینی دارد. فیزیکدانها می گویند حضور نورها باعث تداخل امواج می شود. بنابراین تمثیل گفته شده نمی تواند نماینده عالم فوق صوری باشد. پاسخ این اعتراض را می توان براساس سمبولیسم پدیده ها بیان کرد که فعلا خارج از بحث ماست.

اینکه گفته شد سمبولیسم، زبان متافیزیک است، مبتنی بر رابطه دو سویه ای است که میان سمبولیسم و زبان برقرار است. از یک طرف، زبان به معنای متعارف آن به خوبی کارکرد سمبولیسم را نشان می دهد و از طرف دیگر، علائم و الفاظ و قواعد زبان خود نوعی سمبولیسم را تشکیل می دهند. بر این اساس، گنون معتقد است که زبان سنت و متافیزیک، سمبولیک است، زیرا خود فرمول بندی فکری هم سمبول است و «اساساً، هرگونه بیانی، هر عبارتی، هر گونه که باشد، سمبول اندیشه‌ای است که در بیرون اظهار می‌شود. به این معنی، زبان، خود چیز دیگری جز سمبولیسم نیست. بنابراین میان کاربرد کلمات و کاربرد صور سمبولیک نمی‌توان تضادی یافت. این دو شیوه بیان را باید بیشتر مکمل یکدیگر دانست.»

آخرین نکته که در این بحث باید گفت آن است که زبان ازوتریسم نیز سمبولیک و نمادین است. دلیل این سخن روشن است، زیرا ازوتریسمِ محض که وجه متعالی و امر مشترک میان همه سنت هاست، امری فوق صوری و مترادف با متافیزیک محض است، در نتیجه، آشکار شدن آن جز در قالب سمبولیسم امکان پذیر نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ اسفند ۹۹ ، ۱۷:۳۳

در بحث از متافیزیک اشاره شد که روش متافیزیک، سمبولیک، کیفی و تالیفی است. برخلاف فلسفه مدرن که روش آن تحلیلی، کمّی و مبتنی بر عقل استدلالی است. همان گونه که برای بررسی و شناخت و نحوه کارکرد مفاهیم عقل جزوی، نیاز به دانشی است که آن را منطق می نامند، دانش سمبولیسم نیز به سمبول ها و امکانات و خصوصیات آنها می پردازد که در واقع، ایده های عقل کلی محسوب می شوند. «دانش سمبولیسم رشته دقیق و منضبطی است که تنها از راه تمییز و تشخیص معانی کیفی جواهر، رنگ‌ها، صورت‌ها، و نسبت‌های مکانی و غیره قابل پیگیری است.» (الدمدو)

بر طبق نظر سیدحسین نصر، فهم سمبول مستلزم دانش سمبولیسم و احاطه داشتن به اصول آن است. فهم کامل سمبولیسم، مترادف است با دانستن معنای نمادین اشکال، رنگ‌ها، صورت‌ها و یافتن راهی برای دیدن حضور خداوند در همه جا، یعنی راهی برای قدسی کردن همه چیز. سمبول، واقعیت عینی را به مثابه امری قدسی مکشوف می‌کند. چنین فهمی مستلزم قوه تمییز متافیزیکی و در گرو آموزش عمیق است. این آموزش، البته به معنی نفی وجه واقعی موجودات نیست (پایان نظر دکترنصر). در اینجا منظور از آموزش، صرف انتقال مفاهیم ذهنی نیست، بلکه مکشوف ساختن وجه دیگری از موجودات است که برتر از کیفیات محسوس و جنبه کمّی اشیا است و با ریشه وجودی آنها پیوند نزدیک‌تری دارد.

مخاطب این آموزش نه تنها ذهن و سایر قوای عقل جزوی، بلکه کل وجود متعلم است. شوان دراین باره می گوید: «دانش سمبول‌ها از معنا و مدلول کیفی جواهر مادی، اشکال و صور، جهات مکان، اعداد، پدیده‌های طبیعی، وضعیت‌ها، نسبت‌ها، حرکت‌ها، رنگ‌ها و سایر صفات یا حالات اشیاء سرچشمه می‌گیرد. در اینجا با ارزیابی‌های سلیقه‌ای و شخصی سروکار نداریم، چرا که کیفیات ساری در کیهان در نسبت با «هستی محض» و هم مطابق با سلسله مراتبی سامان یافته که از فرد انسانی واقعی تر است. پس آنها مستقل از ذائقه های ما هستند و یا اینکه آنها را تا حدی که ما خود با «هستی مطلق» منطبق و سازگار هستیم تعیین می کنند. ما تا حدی که خود از وجه کیفی برخورداریم در جهت کیفیات بالا می‌رویم.»

بنابر این، برای وصول به حقیقت، همان گونه که در بحث از عقل کلی مطرح شد، به تعبیر شوان، باید قوت عقل کلی را در خود بیدار ساخت، نه با تلاش برای بیان علت حقایقی که شخص از آنها اطلاعی ندارد، بلکه با سمبولیسم زیرا «طرز مقال حکمت در درجه نخست بر تشبیه و تمثیل [سمبولیسم] است.» بسیاری از سخنان گنون و کوماراسوامی، در جهت رسیدن به چنین فهمی است، یعنی پرده برگرفتن از رمزهای سنتی.

خلاصه کلام اینکه دانش سمبولیسم، همچون همه دانش های دیگر، برپایه اصول و روش های خاصی قرار گرفته است. سمبولیسم، به گفته نصر، نه تخیل شاعرانه بلکه دانشی است که با ریشه هستی شناسی موجودات پیوند دارد. بنابراین، ماهیت نمادین درخت به همان اندازه پوست درخت، بخشی از هستی آن است و هیچکدام ساخته بشر نیست. به تعبیر کوماراسوامی، «زبان بین المللی سنتی ما» زبانی ریاضی وار و دقیق است.

به نظر می رسد امروزه با سیطره یافتن تفکر پوزیتیویستی بر اذهان، دانش سمبولیسم، همچون خود متافیزیک به معنای سنتی آن، مورد غفلت کامل و حتی انکار قرار گرفته است. به گفته نصر، انسان امروز به ندرت معنای نمادها را می‌فهمد. از همین رو امکان سوء فهم نمادهای با منشأ شیطانی و درآمیختن آنها با نمادهایی که منشأ متعالی دارند، بسیار زیاد است. بخش اعظم شعر و نقاشی سمبولیک و همچنین اسطوره شناسی یونگ را می توان از زمره این نمادپردازی ها به شمار آورد. (نصر)

گنون، که تا پایان عمر دست از مبارزه با معنویت های دروغین و رازآموزی های معکوس برنداشت، درباره این تفسیرهای نادرست و برداشت های ناصواب می گوید: «برحذر باید بود از خلط بین معنی و صورت مورد تصرفی که آن معنی را تنها به این صورت می توان به تصویر درآورد و حتی شاید  تفهیم کرد (به عنوان افراد بشر) زیرا بدترین خطاهای مابعدالطبیعی (یا ضد مابعدالطبیعی) از دریافت ناقص و تفسیر غلط رمزها نتیجه شده است» اهمیت این موضوع نزد گنون به حدی است که وی خطر معنویت های کاذب را برای انسان و جوامع بشری، بسی بیشتر از اعتقاد به فلسفه اصالت ماده  (ماتریالیسم) می­داند.

بنابراین، گام نهادن در وادی رمز کار هرکسی نیست و حتی ممکن است موجب آسیب رسیدن به فرد شود. به تعبیر ابن طفیل در کتاب زنده بیدار: «بیان امری که در تعبیر نگنجد از الفاظ توقع کردن، خویشتن را در خطر افکندن است.» در همین پیوند، ذکر این نکته خالی از لطف نیست که قرآن از یکسو، وضع سمبول را فقط مختص به خدا می داند: یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ (ابراهیم، 25) و از سوی دیگر کسانی را که از این دانش بی بهره­ اند از چنین کاری برحذر می دارد:لا تَضْرِبُوا لِلَّهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ (نحل، 74)

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ اسفند ۹۹ ، ۲۰:۳۸

در بحثی که درباره مقایسه سمبول و مفهوم منطقی مطرح گردید، اشاره ای شد به جامعیت سمبول در قیاس با مفهوم تئوریک که تنها یک وجهه از حقیقت مربوطه را به دست می‌دهد. گفته شد که تنوع معانی، ذاتی رمز است و این معانی گوناگون، به سطوح مختلف واقعیت اشاره دارند که به نحوی جامع، در آن تصویر گنجیده‌اند. به عبارت دیگر، سمبول واجد مراتب معنایی مختلف است در عین حال به یک حقیقت اشاره دارد. یعنی معانی بی شمار سمبول ناشی از کثرت این معانی در عمق یا بهتر است بگوییم در جهت عمودی است.

همین ویژگی سمبول است که آن را مستعد پذیرش امر بیان ناپذیر می سازد، زیرا به واسطه جامعیت خود می تواند به نوعی با طبیعت نامتناهی حقیقت فوق صوری هماهنگ و هم راستا شود و بستری برای تجلی آن فراهم نماید. به عبارت دیگر، چیزی که قرار است با نامتناهی پیوند یابد، خود باید بهره ای از عدم تناهی برده باشد.

تکثر معانی نهفته در درون هر سمبول یکی از توابع قانون تناظر است. بر طبق این قانون، هر شیء بر هر آن مرتبه‌ای که فراتر از اوست، دلالت دارد. زیرا مراتب مافوق، علت مراتب مادون هستند و معلول در هر مرتبه همواره رمزی از علت است. در واقع معلول چیزی نیست مگر ظهور آنچه در ذات علت مندرج است.

گنون معتقد است که این معانی رمزی هرگز با یکدیگر ناسازگار نیستند و چون موارد اطلاق اصل یگانه در مراتب گوناگون هستند به کلی متوافق و مکمل و موید هم و تشکیل دهنده یک نظام تالیفی جامع هستند. همین ویژگی است که زبان تمثیل را در ادای برخی حقایق بسیار مناسب تر از نطق عادی کرده است. امکان‌های بینشی که هر سمبول می‌گشاید، به راستی غیرمتناهی است. به همین دلیل زبان سمبول نیکوترین زبان برای راز آشنایی (initiation) است که در هر تعلیم سنتی از آن استفاده می‌شود.

آنچه که گنون تحت عنوان رازآشنایی به آن اشاره کرده که می توان به رازآموزی یا تشرف نیز تعبیر نمود، در واقع آغاز راه تحقق معنوی است که در همه سنت های اصیل وجود داشته و ازوتریسم یا راه باطنی سنت است. در این راه روح الهی سالک با تامل بر سمبول های داده شده، و عمل به مناسک، که خود نوع دیگری از سمبولیسم است، اندک اندک بیدار می شود تا درنهایت به مشاهده حقایق مندرج در عقل کلی نائل شود.

از سخن اخیر گنون این نتیجه را هم می توان گرفت که معنای رمزی مستلزم نفی معنی ظاهری (literal) یا تاریخی نیست. زیرا سطوح مختلف معانی رمز نباید با یکدیگر تناقض داشته باشند. بر همین اساس است که اغلب مفسران قرآن معتقدند که تاویل کتاب نباید با نص صریح  و معنی ظاهری آن ناسازگار باشد.

برخی برآنند که تکثر معانی یک سمبول باعث ابهام می شود، به عنوان نمونه جلال ستاری می گوید: «در ذات هر رمزی امکان تاویل پذیری‌های گوناگون پنهان است. همین خصیصه وجه فارق رمز از اندیشه جزیی است. این ابهام باعث می‌شود افق گسترده‌تری را بپیماید و به نوعی مبشّر آزادی باشد.» درباره این نظر میتوان گفت اینکه در ذات رمز، امکان تاویل های گوناگون وجود دارد که زمینه آزاد شدن از حصارهای صوری را فراهم می سازد، درست، ولی به نظر می رسد اطلاق واژه ابهام به این خصیصه، چندان موجه نباشد. به گفته عالیخانی، غنای مفهومی سمبول به معنی ابهام نیست زیرا مفاهیم دقیقاً با هم مرتبطند. پیوستگی و سلسله مراتب معنی‌های متعدد رمز، در یک «دستگاه» نمی‌گنجد. یعنی تن به قالب‌های ساختگی ذهنی نمی‌دهد و هر دستگاهی که بر سمبول تحمیل شود در زیر فشار عظمت معنوی آن خرد خواهد گشت. از آنجا که غنای رمز بی‌نهایت است، تامل در محتوای رمز هم نهایتی ندارد. از همین روست که گفته اند سمبول، پایه یا بُردار نظاره است. یعنی نقشی است که در آن هزاران معنی را می‌توان مطالعه کرد.

البته نامتناهی بودن و پری سمبول، به معنای بی در و پیکر بودن آن نیست. هم چنان که مثلا مجموعه اعداد زوج، نامتناهی است اما در عین حال اعضای آن بر طبق قاعده خاصی در درون این مجموعه قرار گرفته اند. بر این اساس، گنون می گوید: «اگر بنا باشد مقصود از رمز به منزله پایه تامل  برآورده شود پس باید هر چه بیشتر در دسترس و هر چه کمتر غامض (complex) و کمتر شامل بر غیر مورد تعبیر یا تصویر خود باشد»

از سوی دیگر، این غنا و سرشاری، که نمودار جنبه بی نهایتی اصل اعلی است، می تواند موجب حیرت نیز شود، اما این حیرت با سرگشتگی ناشی از ابهام تفاوت دارد. چنان که مارتین لینگز می گوید، حیرت ناشی از برخی تناقض‌های صوری، می‌تواند مبنایی برای تعقل شهودی (intellection) باشد. یعنی همچون سکوی پرشی از ذهن به سوی قلب عمل کند.

در اینجا لازم است اشاره ای هم به نظر یونگ درباره سمبول و تعدد معانی آن شود. کارل گوستاو یونگ روانشناس معروف، معتقد است که رمز عنصری است ناشناخته و دشوار فهم که هرگز به تمام و کمال توصیف پذیر نیست. جلال ستاری بر اساس نظرات یونگ، خصلت چند معنایی بودن رمز را این گونه توجیه می کند: «دانش رمز شناسی، باستان شناسی روان آدمی است زیرا همه مراتب تجربه بشری را از دورترین دوران تاکنون شامل است. بنابراین عامل اتصال و خاصه جمع اضداد و زایل کننده تخالف و تزاحم و تعارض و بنابراین منبعی غنی برای تفکر و تامل است.»

در این ارتباط باید توجه داشت که هرچند برخی شباهتهای ظاهری میان نظرات یونگ و اصحاب خرد جاویدان درباره سمبولیسم و اسطوره شناسی دیده می شود، اما مبانی و بنیادهای نظری این دو گروه، به کلی با یکدیگر بیگانه و حتی متعارض است. همان گونه که از عبارت «باستان شناسی روان آدمی» در نقل قول بالا می توان استنباط کرد، دیدگاه یونگ کاملا تکاملی و مبتنی بر داروینیسم است که خاطره ازلی انسان را تا حد خاطرات به جا مانده از دوران های اولیه حیات، در قالب جانورانی همچون ماهی، تنزل می دهد. براساس مبانی خردجاوید، این نظر یونگ، یعنی «باستان شناسی روان آدمی» کاملا غلط است و براساس نظریه «ناخودآگاه جمعی» تعریف شده که خود از بیخ و بن بی اساس است. از نظرگاه سنت، سمبول و اسطوره در معنای اصیل و درست آن، نوعی تجلی ملموس و تجسم حقایق الهی در عالم انسانی است که منشاء آن برخلاف نظر یونگ، نه ناخودآگاه جمعی، بلکه خاطره ازلی مشترک میان همه انسان ها در مراتبی بالاتر از مرتبه بشری و مادی است. به عبارت دیگر، سمبول به عالم مافوق خود اشاره می کند، حال آن که ناخودآگاه جمعی یونگ، حاصل تجربیات انباشته موجودات است. نقد اصلی به ناخودآگاه جمعی یونگ این است که در این نظریه، تبیین قانع کننده ای درباره محمل وراثت این تجربیات انباشته شده ارائه نمی شود. عدم توجه به این نکته موجب شده است که برخی از پژوهشگران، یونگ را در زمره نظریه پردازان عرفان قلمداد کنند و حتی آراء کسانی همچون حکیم سهروردی را با افکار یونگ یکسان بیانگارند.

قبلا سخنی از بورکهارت نقل شد مبنی بر اینکه سمبول، به جانب بالا گشوده می‌ماند و کلیدی است برای دست یافتن به واقعیت‌های ورای طور عقل. اشاره به واقعیت‌ها یا حقایق ورای طور عقل و توجه رمز به جانب بالا،  نقدی است به تفاسیر صرفا روان شناختی سمبول‌ها. البته اینچنین نیست که تفاسیر مذکور الزاماً در هر موردی اشتباه باشد، اما به عقیده بورکهارت، آنچه مطلقاً خطاست این است که منشأ رمز را در به اصطلاح" ناخودآگاه جمعی" و به عبارت دیگر، در زمینه آشفته روان آدمی بجویند. این خود یکی از ویژگی های دوران مدرن است که با حذف عوالم و علل متعالی، به ناچار ساحت ها و علل هم سطح یا مادون را به جای آنها می نشاند.

(برای نقد سمبولیسم یونگ به مقدمه کتاب معانی رمز صلیب (گنون) و فصل نهم کتاب جهان شناسی سنتی و علم جدید (بورکهارت) مراجعه شود.)

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ اسفند ۹۹ ، ۱۹:۰۲

گنون می گوید، رمزها غالبا دو معنی متقابل دارند، به عنوان مثال، مار هم نمودار زندگی و هم سمبول مرگ است، و نیز رمز عیسی (ع) و در عین حال، نماد شیطان. (اینکه در زبان عربی کلمه «حیّه» برای نامیدن مار به کار می رود، قابل تامل است.)

در ابتدای این بحث و با بهره گیری از سخن شوان، به کارکرد دوگانه سمبول، یعنی کشف و احتجاب اشاره شد. نسبت اتصال و انفصال هم که لینگز از آن سخن می گوید تعبیر دیگری از این کارکرد دوگانه است. پوشانندگی سمبول به این معنی است که مطلقیت مرتبه مافوق را محدود می کند. اما در عین حال گریزی از این امر نیست زیرا تنها راه ارتباط مراتب مادون با آن حقیقت است. اصطلاح حجاب در عرفان اسلامی، ناظر به این کارکرد سمبول است که بر روی صورت قرار می گیرد و هم آن را می پوشاند و هم در عین حال این امکان را فراهم می آورد که نظاره کنندگان به نوعی با آن صورت مواجه شوند.

این تضاد، ناشی از ماهیت دوگانه خود سمبول است. اگر با تعابیر الهیاتی صحبت کنیم، سمبول، که شاهد یا تمثال هم خوانده می شود، در نقطه مقابل بت قرار می گیرد. سمبول شفاف است یعنی موجب انتقال نگاه انسان به ورای خود می شود اما بت کدر است و نگاه ما را در خود متوقف می کند. به عبارت دیگر، سمبول، جنبه های ذاتی و وجودی حقیقت متناظر با خود را متجلی می کند اما محدودیت های آن، متجلی کننده هیچ جنبه ای از حقیقت مذکور نیست.

پیشتر گفته شد که عقل جزوی فقط به واسطه تشبیه یا تمثیل می‌تواند به محتوای عقل کلی نزدیک شود. شوان، بر اساس رابطه متقابل میان سمبولیسم و عقل کلی، ماهیت دوگانه سمبول را چنین توضیح می­دهد: «رمز نیز مانند عقل کلی هم نسبی است و هم مطلق. جهت اطلاقی را باید فهم کرد و جهت عرضی را باید سوزاند. بازگرداندن نسبی به مطلق در دل "آگاهی" محض حاصل تواند شد ... اگر در عالم صغیر پیش نمونه‌ای از آگاهی غیرمتناهی وجود نمی‌داشت، اصلا علم ممکن نمی‌بود، چنانکه تحقق معنوی نیز.» بنابر این، هر سمبول واجد دو جنبه مکمل است و ممکن است دست کم به دو شیوه متضاد تفسیر شود. معنای کامل هر سمبول از جمع این دو شیوه حاصل می‌شود. به تعبیر جلال ستاری «رمز ذاتا جامع دو قطب و یا جامع اضداد است.»

از طرف دیگر، سمبول به منزله پلی است میان نسبی و مطلق، زیرا یک سر آن که صورت­مند است، در حوزه آگاهی عقل جزوی قرار می گیرد و سر دیگرش که فوق صوری است با نامتناهی پیوند دارد. اما از آنجا که قوه تعقل شهودی در انسان، از نوعی مطلقیت برخوردار است، و به همین دلیل، استعداد شناخت غیرمتناهی را دارد، این امکان را دارد که با گذشتن از این پل، به شناخت متافیزیکی که همان اتحاد سوژه و ابژه است نایل شود.

سرشت دو وجهی سمبول را می توان بر اساس ساختار سلسله مراتبی واقعیت نیز توضیح داد. در این ساختار، اصل اعلی که در قله واقعیت قرار دارد، مطلق محض است و هر چیزی ماسوای آن، نسبی و مقید است. بنابراین، غیر از اصل اعلی، هیچ چیزی مطلق نیست. این حکم، درباره سمبول ها نیز صادق است. یعنی هیچ سمبولی واجد معنای مطلق و یگانه و بی چون و چرا نیست. یعنی سمبول را، هم می توان از دید مثبت نگاه کرد و هم از دید منفی. جنبه مثبت سمبول، وجه جوهری آن است. یعنی سمبول از آن جهت که در ورای خود به جوهر اشاره می کند، کارکردی مثبت و بالابرنده دارد؛ اما جنبه عَرَضی سمبول، مایه غفلت از جوهر حقیقی می شود و عرض را در جایگاه جوهر می نشاند و از این طریق باعث گمراهی و تباهی می شود. به تعبیر شوان، یک رمز از بالا که بنگرند تاریک است و از پایین که بنگرند روشن.

در سمبول های اساسی، جنبه منفی معمولا ثانوی است و در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد. به عنوان مثال، خورشید در بسیاری از سنت ها سمبول خداست. در اسلام خورشید به عرش الهی سجده می کند و در عین حال، منشا خیر، یعنی نور و حیات است. به عبارت دیگر، خورشید نماینده خداوندِ رحمت است. اقوامی که بعدا ادیان سامی را پذیرفتند، پیش از آن خورشید را مقدس می دانستند، البته روح و فرشته خورشید را که خورشید مادی بدن آن است. افلاطون در کتاب قوانین، سمبولیسم خورشید را این گونه بیان می کند: «و این روح مهر، که خود نیکوتر از مهر است، یا بر ارابه بنشیند تا به آدمیان نور بخشد، یا از برون کار کند یا از هر راه که باشد، تا هر یک از آدمیان را بر آن دارد که خدای گونه شود.»

تفاوت سمبول ها در ادیان مختلف نیز ناشی از جنبه های مثبت و منفی سمبول ها در مواجهه با روحیات خاص اقوام مختلف است. اگر یک قوم سمبول ها را بد بفهمد دین سعی می کند از آن استفاده نکند. به عنوان مثال، استفاده از تصاویر و پیکره های مقدس در ادیان آریایی مانند آیین هندو امری متداول است اما کاربرد همین سمبول ها در میان یهود و اعراب، تحت عنوان بت پرستی، به شدت مذموم شمرده شده است، زیرا استعداد این دو قوم در غفلت از واسطه بودن سمبول ها و اصالت بخشیدن به آنها زیاد بوده است، چنانکه تاریخ نیز موید این مدعاست. شیخ محمود شبستری هنگامی که می گوید :

مسلمان گر بدانستی که بت چیست

یقین کردی که دین در بت پرستی است

همین تفاوت نحوه نگاه به سمبول را بیان می کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ اسفند ۹۹ ، ۰۰:۱۷