ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۴ مطلب در فروردين ۱۳۹۹ ثبت شده است

پیش از پرداختن به دیدگاهی که به عناوین گوناگون از آن یاد می شود و من ترجیح می دهم از عنوان «خرد جاوید» برای آن استفاده کنم، بد نیست که با ذکر ویژگی­های اصلی فلسفه یا حکمت در دنیای قدیم و فلسفة مدرن، تفاوت­های این دو جهان­بینی را به­ اجمال بیان کنم* :

در یک نگاه کلی، ویژگی­های فلسفه در دوران قدیم (جهان یونانی، یهودی، مسیحی، اسلامی و حتی جهان شرقی: سنت هندو، سنت بودایی، سنت دائویی در چین و...) عبارتند از:

1- خدامحوری: در دورۀ قدیم الوهیت سرآغاز همه چیز است، همه چیز از جمله انسان در ارتباط با خداوند تبیین می­شود و تمام جنبه­ های حیات از خلال انوار الهی نگریسته می­شود.

2- خلقت به مثابه تجلی خداوند: همه چیز از جمله طبیعت، آیه و نشانه خداوند است. در چنین دیدگاهی طبیعت فقط جنبۀ محسوس ندارد بلکه جنبه ­ای الهی دارد و به عوالم بالاتر از خود اشاره می­کند.

3- نظام سلسله مراتبی واقعیت: نظام هستی دارای سلسله مراتب طولی­ است که میان این مراتب، رابطۀ علت و معلولی برقرار است. در این دیدگاه، انسان به­ عنوان عالم صغیر متناظر با جهان به مثابه عالم کبیر است، و ، در انسان هم مراتبی متناظر با مراتب هستی وجود دارد.

4- نظام سلسله مراتبی شناخت: پایین ترین مرتبه شناخت متعلق به حس است. عقل نیز منحصر به عقل استدلالی(reason) نیست و مرتبۀ بالاتری به نام عقل شهودی (intellect) نیز دارد که حقایق/ حقیقت هر چیز را بی ­واسطۀ مفاهیم نظاره می­کند. به همین دلیل نزد پیشینیان، حکمت جنبۀ معنوی، الهی و فرابشری دارد. بدین معنا حکمت در مقابل دین یا وحی نبوده بلکه به اعتباری لُبّ یا باطن دین انگاشته می­شود.

به همین سیاق، ویژگی­های دیدگاه مدرن را می توان به صورت زیر برشمرد:

1- اومانیسم یا انسان محوری: در جهان بینی مدرن، همه­ چیز از انسان آغاز می­گردد و در نسبت با او تبیین می­شود.

2- طبیعت به ­مثابه امر محسوس: در جهان­بینی مدرن طبیعت تنها از دیدگاه کمّی و بنابراین محاسبه ­پذیر نگریسته می­شود که هیچ اشاره­ای به عوالم بالاتر از خود ندارد و اصولا وجود عوالم فوق طبیعت موضوعیتی  ندارد. (رجوع شود به شماره بعدی)

3- تقلیل مراتب وجود: در جهان بینی این دوره، نظام سلسله مراتبی عالم به دو مرتبۀ پایینی آن یعنی مرتبۀ جسم و نفس محدود می­شود. مرتبة الهی یا انکار می ­شود یا حضورش بسیار کمرنگ می شود. ضمن این که در برخی دیدگاههای مدرن، وجود مرتبه نفسانی هم انکار می گردد.

4- تقلیل مراتب شناخت: در این دوره انسان تنها با عقل استدلالی ­اش تعریف می­شود. علوم طبیعی جدید نشان داد که طبیعت تابع عقل انسان (عقل علمی- ریاضی جدید، عقل استدلالی) است و بحث از مراتب بالاتر عقل، به کلی منتفی می شود.

با توجه به این ویژگی­ها روشن است که فلسفۀ جدید فلسفه ­ای کاملاً بشری و بنابراین غالباً در مقابل دین است.

محورهای اصلی این مقایسه برگرفته از نوشتاری از یکی از دوستان و همکاران است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۹ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۹

در لغت نامه عربی المنجد برای کلمه «معنی» این توضیحات را می توان پیدا کرد: از ریشه عنی یعنی، عنیا و عنایتاَ، چیزی را اراده کرد یا قصد کرد، المعنی: آنچه از چیزی قصد می شود. معنی کلمه: مدلول آن. معنی کلام: مضمون آن. 

ماحصل این توضیحات این است که یک شی داریم (مثلا یک کلمه) و قصد یا منظوری داریم که این شی نشان دهنده یا دلالت کننده به آن قصد و منظور است. به عنوان مثال وقتی کسی می گوید «آب» قصد او مایع بی رنگ و بی بویی است که مرکب از اکسیژن و هیدروژن است. بنابراین معنی کلمه آب، همان مایع با آن ویژگی هاست. 

براین اساس، معنا داشتن یک چیز مترادف است با اشارت کردن به بیرون از آن چیز یا بهتر است بگوییم به ماورای آن چیز. معنا از شی فراتر می رود و در آن متوقف نمی شود.

با این حساب وقتی از معنای زندگی صحبت می شود قاعدتا باید دید چه چیزی فراتر از زندگی است که با کلمه «معنا» به آن اشاره می شود. این معنا همان غایت و چرایی زندگی است. آنگاه باید دید که این غایت و این معنا دقیقا چیست و چگونه می توان به آن رسید.

اما ممکن است گروهی منکر معنای زندگی به شرحی که گفته شد باشند. از نظر ایشان زندگی غایتی بیرون از خود ندارد. خود فرایند زندگی است که به آن معنا می بخشد و آن را معنادار می سازد. انسان ها از صندوق عدم بیرون می آیند و چند صباحی در این جهان می زیند و باز به صندوق عدم بازمی گردند. واضح است که این تصویر کاملا شاعرانه است و در واقعیت امر، هیچ آمدن و بازگشتنی در کار نیست، زیرا عدم (به معنای رایج آن) جایی نیست که کسی بخواهد از آنجا بیاید یا به آنجا برود.

این یک نوع برداشت از زندگی و معنای آن است که همیشه در میان انسان ها طرفدارانی داشته اما شاید بتوان گفت در دوره مدرن بدل به یک اصل موضوع شده و بطور رسمی از سوی پاره ای از متفکران و فلاسفه پذیرفته شده و به تبع آنها، در سطح عموم نیز جاری شده است. 

به نظر من، همچنانکه پیشتر هم  گفتم، نوع نگاه انسان به زندگی کاملا بستگی به نگرش کلی او به جهان و انسان دارد. در نگرشی که از دیرباز در میان بسیاری از افراد وجود داشته و به همین دلیل آن را تحت عنوان کلی «خرد جاوید» نامگذاری کرده اند و افلاطون یکی از برجسته ترین نمایندگان این نگرش است، نوع نگاه به زندگی و درنتیجه، معنا و غایت آن، زمین تا آسمان با نگرش مدرن فرق دارد.

از آنجا که معتقدم دیدگاه افلاطونی یا همان خرد جاوید، نگرش درستی است که انسان امروزی علی الاغلب از آن دور افتاده یا آن را مورد بی اعتنایی و حتی بی مهری قرار داده، قصد دارم در ادامه مطالب به توضیح و تشریح چارچوب کلی و اصول اساسی این دیدگاه  بپردازم و از این منظر به نقد نگرش مدرن بپردازم. این راه مسلما راه همواری نخواهد بود و جاده سنگلاخی است که هر گام آن نیاز به دقت فراوان دارد. امیدوارم توان گام نهادن در این مسیر را داشته باشم و مخاطبان ارجمند نیز شکیبایی همراهی در این کوره راه پر فراز و نشیب را داشته باشند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۳

در این ایام عبرت انگیز کرونایی شاید یکی از بهترین کارها تامل کردن در باب جنبه های معنوی زندگی باشد. من نیز در این مدت با خود می اندیشیدم اگر کسی بخواهد تاملات خود را در این باب مدون و منظم کند از کجا باید آغاز کند. برای شروع می توان به دو واژه کلیدی توجه کرد: معنا و زندگی.

یکی از تفاوت های بسیار مهم علومی مانند فیزیک و شیمی و علوم مهندسی و علوم پزشکی با دانش هایی همچون فلسفه و اغلب علوم انسانی، این است که در دسته اول عموما واژه ها نقش اساسی ندارند زیرا مصادیق آن واژه ها به طور عینی و ملموس وجود دارند یا این که بر سر مصداق آنها اتفاق نظر هست. از این رو اگر احیانا اختلافی در باب یک واژه پدید آمد با مراجعه به مصداق یا تعریف توافق شده، نهایتا می توان این اختلاف را رفع کرد. اما درعلوم نوع دوم، واژه ها نماینده مفاهیم غیرعینی و غیرملموس هستند. (عمدا از اصطلاح «ذهنی» استفاده نکردم، زیرا خود این واژه در اینجا ممکن است تداعی گر معانی ناخواسته یا نادرست در نزد مخاطب باشد.) از این رو هرجا واژه یا اصطلاحی به کار می رود بر گوینده است که تعریف دقیق و مشخص خود را از آن بازگو کند و حتی اگر آن واژه به معنای منطقی خود تعریف ناپذیر باشد از طرق دیگر (مثلا با توصیف کردن) منظور و مراد خود را از آن واژه تا جای ممکن روشن سازد. به عنوان نمونه، در فلسفه غرب دو کلید واژه بسیار مهم و اساسی وجود دارد: سوژه (subject) و ابژه (object). جالب توجه است که معنای این دو واژه از زمان دکارت تحول اساسی پیدا کرد به گونه ای که معنای آنها دقیقا عکس شد. اگر کسی به این تحول تاریخی توجه نداشته باشد در مطالعه فلسفه غرب با دشواری های زیادی روبرو خواهد شد.

این دشواری، یعنی یکه تازی کلمات در عرصه علوم انسانی، در جریان ترجمه دو چندان بلکه صد چندان می شود. بسیاری از کج فهمی های ما نسبت به فلسفه غرب و پدیده های مدرن که خاستگاه همه آنها مغرب زمین بوده است، ناشی از همین کج فهمی زبانی بوده و هست. به عنوان مثال، بسیاری از افرادی که با متون فلسفی غرب سروکار دارند هرجا کلمه subjective را می بینند بطور مکانیکی آن را به «ذهنی» ترجمه می کنند، در حالی که در بعضی موارد اصلا چنین معنایی ندارد یا اگر هم دارد، همه معنای آن با این کلمه منتقل نمی شود. به همین دلیل برخی از اساتید معتقدند تا زمانی که معادل های دقیق و رسا برای واژگان بیگانه پیدا نشده بهتر است از همان واژگان اصلی استفاده شود زیرا رعایت امانت در انتقال معنای درست مهم تر از تعصب بی جا در کاربرد کلمات خودی است. به ویژه اینکه برخی از واژه ها اصولا مصداقی در فرهنگ گذشته ما نداشته و بنابراین جستجو در واژگان گذشته برای معادل سازی این مفاهیم کار بیهوده و گمراه کننده ای است. در چنین مواردی یا باید از همان واژه بیگانه استفاده  کرد یا اینکه واژگانی به کلی نو و بی سابقه را در زبان خودمان ابداع کنیم و البته شاید با یک درجه تخفیف بتوانیم از واژگان متروک زبان خودی هم استفاده کنیم به این  دلیل که در حال حاضر برای عموم متکلمان این زبان معنای آشنایی ندارند و بنابراین تداعی گر معانی پراکنده نخواهند شد.

باری، مقدمه به درازا کشید، هرچند گریزی از آن نبود. با این مقدمه اگر بخواهیم دو کلیدواژه «زندگی» و «معنا» را مورد توجه قرار دهیم می شود گفت اولی معنای نسبتا روشنی دارد. یعنی اجمالا وقتی صحبت از زندگی می کنیم مشخص است که راجع به چه چیزی حرف می زنیم. یعنی به نحو توصیفی و نه تعریف دقیق منطقی، منظور ما از زندگی روشن است. اما درباره «معنا» چه می توان گفت؟ معنای یک چیز، دقیقا چیست؟ چه تعریف یا تعاریفی می توان از آن ارائه داد؟ پس از پاسخ دادن به این پرسش ها از خود می پرسیم آیا زندگی واجد معناست؟ در اینصورت معنای آن چیست و منظور از «جنبه های معنوی زندگی» چیست؟ تامل در باب این پرسشها را به نوبت بعدی وامی گذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ فروردين ۹۹ ، ۲۳:۵۱

پیش از هر چیز، نوروز باستانی و فرارسیدن واپسین سال قرن چهاردهم هجری خورشیدی را تبریک می گویم و امیدوارم سالی که در آغاز آن هستیم، به خلاف سالی که گذشت، سرشار از شادی و نیکی و تندرستی باشد.

نوروز امسال، همانگونه که همگان می دانند، آلوده به واقعه ای بزرگ و مهیب است که گمان نمی کنم هیچکس مشابه آن را در طول زندگی خود تجربه کرده باشد. از حدود دی ماه گذشته خبر آمد که ویروس جدیدی به نام کووید19 از خانواده کرونا در چین ظهور کرده و بسیار سریع الانتشار است. آن روزها کسی احساس خطر نکرد و همه این خبر را همچون بسیاری اخبار دیگر شنیدند و از آن گذشتند. اما چندی نگذشت که این قاتل نامرئی به وطن ما هم رسید و البته بسیاری دیگر از کشورها را هم دچار خود کرد و بحران بی سابقه ای گریبانگیر همه دنیا شد و روز به روز ابعاد آن گسترده تر شد و تا به امروز که کمتر از سه ماه از ظهور این بلای ناگهانی گذشته معلوم نیست که چه زمانی فروکش خواهد کرد.

باری، ما هم اکنون در متن رویداد بی نظیری به سرمی بریم: یک ویروس ناچیز نادیدنی توانسته مدارس و دانشگاهها را به تعطیلی بکشاند، در مساجد و کلیساها و معابد را ببندد، ورزشگاه ها را از تماشاچی و حتی بازیکن خالی کند، بازارها را به کسادی و رکود بکشاند و قیمت نفت را کاهش دهد و باعث سقوط بازارهای سهام شود و کسب و کارهای خرد را با مشکلات اساسی مواجه سازد، و در یک کلام، حیات فردی و جمعی انسان ها را به طور جدی در معرض تهدید قرار دهد.

ما چون در دل این حادثه به سر می بریم شاید نتوانسته ایم چنانکه باید و شاید به تامل درباره آن و عبرت های  نهفته در آن بپردازیم، اما دست کم می توان گفت که این واقعه باید زنگ خطری باشد برای کل بشریت که در چیستی و چرایی آن تامل کند و اگر لازم باشد به تصحیح اشتباهات خود بپردازد.

از این موضوع که بگذریم، نوروز فرصت خوبی برای خانه تکانی است، هم به لحاظ فیزیکی و هم از حیث ذهنی و روانی. یکی از جنبه های این خانه تکانی، تامل در اهداف و برنامه های پیش روست. دریک تقسیم بندی کلی شاید بتوان گفت هرکس، آگاهانه یا ناخودآگاه، دست کم سه گونه هدف برای خود قائل است. اول هدف های کلان، که در بردارنده معنای زندگی و چرایی و غایت آن است. دوم، هدف های متوسط که لازمه زیست بهتر و شایسته ترند و سوم اهداف خرد که ممکن است مراحل رسیدن به هدف های متوسط باشند یا صرفا امور ضروری روزمره.

هدف های کلان وابسته به دیدگاه کلی یا جهان بینی شخص هستند و نقش زیربنایی دارند یعنی هرگونه تغییری در آنها ممکن است به تغییرات اساسی در سایر اهداف منجر شود. در عین حال، ممکن است این اهداف بطور ناخودآگاه در ذهن و ضمیر فرد حضور داشته باشند و یا اینکه به کلی مورد غفلت قرار گیرند به طوری که فرد حتی در هنگام مرگ نیز به آنها التفاتی نداشته باشد. هدف های متوسط، لازمه زندگی بهتر هستند و عموما نشان گر هنجارهای جامعه اند. به عبارت دیگر، این هدفها را عموما جامعه و ارزش های حاکم بر آن برای فرد تعیین می کند.

در هر حال، اگر هدف های کلان زندگی مان، که بعضا به عنوان رسالت از آن نام برده می شود، هنوز برایمان مشخص نیست یا مبهم است، ابتدای سال، به ویژه امسال که خلوت و فراغت ناشی از کرونا فرصت منحصر به فردی را فراهم کرده، فرصت خوبی برای تعیین تکلیف این اهداف است. در غیر اینصورت ممکن است سالها وقت و عمر و انرژی خود را صرف رسیدن به سراب کنیم.

اگر هم آن اهداف برایمان روشن است، باز هم فراغت ابتدای سال، فرصت خوبی است برای پالایش و ویرایش اهداف متوسط و اهداف خرد.

نکته مهم این است که اهداف متوسط و خرد، در واقع شیوه زندگی این جهانی ما را تعیین می کنند و اصل وجود آن ها مستقل از جهان بینی فرد است. به عبارت دیگر، این هدف ها ناظر به چگونگی زیست ما هستند و بنابراین با دانش و تجربه می توان تکنیک های بهتری را برای ساماندهی این اهداف و همینطور اجرا کردن آنها به کار بست.

حال که صحبت به اینجا رسید دریغ است که از حدیث معروفی یاد نکنم که ربط مستقیم با این بحث دارد. احتمالا این حدیث را شنیده اید (گوینده آن را به یاد  ندارم) که می گوید: «برای دنیایت آنچنان باش که گویی تا ابد زنده ای، و برای آخرتت آنچنان باش که گویی فردا خواهی مرد».

این حدیث را به دو نحو متضاد تفسیر کرده اند. یک تفسیر که به نظر من تفسیر درست است (و برای این استنباطم دلیل هم دارم) این است که کارهای این جهانی ات را به گونه ای انجام بده که گویی تا ابد زنده ای، یعنی برنامه ریزی بلند مدت داشته باش و موضوع را جدی بگیر. اما در عین حال از وظایف مربوط به جهان دیگر هم غافل نباش و همواره این احتمال را بده که ممکن است امروز آخرین روز عمرت باشد. البته برقراری چنین تعادلی آسان نیست اما فرمول جالبی را در اختیار انسان می گذارد. با چنین تفسیری، تکلیف کسانی که با تمسک به برخی آموزه های دینی یا عرفانی، دم از ترک دنیا و پوچی و بی ارزشی آن می زنند روشن می شود.

براین اساس، از مدتی پیش در ذهنم بود که حاصل آموخته ها و تجربیات و تاملات خود در باب جنبه های مادی زندگی را با دوستان و مخاطبان و علاقه مندان در میان بگذارم، به این امید که شاید برای برخی سودمند باشد و نیز فتح بابی باشد برای آموختن از تجربیات و تاملات مخاطبان فرهیخته. حاصل این تصمیم، پدید آمدن وبلاگ جداگانه ای است به نام «زندگی به توان2» که هم زمانی تولد آن با نوروز و فرارسیدن بهار را به فال نیک می گیرم و امیدوارم فرخ پی و نیک سرانجام باشد.

نشانی این وبلاگ نورسیده چنین است:

http://lifesquared.blog.ir/

و کلام آخر اینکه گمان می کنم عرضه مطلب در قالب وبلاگ، با هر موضوعی که باشد، همچون گستردن خوان و صلای عام دادن است. بر دعوت کننده است که غذایی سالم و شایسته برای دعوت شدگان فراهم آورد به این معنی که بهترین مواد اولیه را، به فراخور توان خویش، به کار ببرد و تا جایی که می تواند آنها را به نیکویی و مهارت در هم آمیزد و بپزد و سرانجام به نحوی پاکیزه و زیبنده و آراسته بر سر سفره بگذارد. پر واضح است که یک چنین طباخی و خوان گستردنی مستلزم صرف وقت و موونه است و تداوم آن بستگی به پسند ذائقه مدعوین دارد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ فروردين ۹۹ ، ۲۰:۳۸