درجای جای مباحثی که تاکنون مطرح گردید، ملاحظه شد که بیان مباحث متافیزیکی عموماً آمیخته به تعابیر تناقض آمیز است و ظاهرا با توجه به محدودیت امکانات زبانی و تجربه بشری گریزی از این مساله نیست. چنین نحوه بیان هایی را صرفا باید بهعنوان تقریب ذهنی و نه گزارش دقیق از واقعیت تلقی نمود. بااینحال باید گفت تلاش برای بیان کردن آنچه بیان ناپذیر می نماید، تلاشی بیهوده نیست اما همواره باید مراقب رهزنیها و کاستیهای زبان بود زیرا زبانِ این جهانی متناسب با تجربیات این جهانی است. به کسی که هیچ تجربه ای از "رنگ" یا "مزه" ندارد، چگونه میتوان صرفا به کمک توضیحات زبانی رنگ و مزه و تجربه ادراک این دو را شناساند؟
بر همین اساس است که بیان متافیزیکی بیش از آنکه در قالب منطق و زبان متداول امکانپذیر باشد، نیازمند زبانی دیگر است که آن را "سمبولیسم" می خوانند. در باب سمبولیسم و معنای دقیق آن از دیدگاه خردجاوید، در آینده توضیحات بیشتری داده خواهد شد؛ بحث حاضر صرفا به سمبول های بهکاررفته برای تبیین مراتب واقعیت می پردازد.
برای به تصویر در آوردن مراتب واقعیت، از سمبولیسمهای گوناگونی استفاده میشود. یکی از این سمبولها، خط قائمی است که توسط خطوط افقی عمود بر خط قائم قطع شده است. محور قائم تصویری از واقعیت است که خطی واحد و پیوسته است زیرا واقعیت یکی بیش نیست. خطوط افقی مرزهای بین مراتب مختلف است. تعدد و کثرت این خطوط نشاندهنده کثرت مراتب است؛ چرا که عالم واقع مجموعه کاملی از اعیان ممکن را در بر دارد که بین آنها تفاوتهای حقیقی وجود دارد. در این سمبولیسم، حرکت عمودی از بالا به پایین دال بر نوعی فرافکنی و رخنه در نسبیت است، زیرا هر مرتبه در قیاس با مرتبه بلافصلِ بالاتر از خود، نسبیت بیشتری دارد، یعنی از مطلق دورتر است. خطوط افقی در این نمادپردازی، حاکی از نوعی افتراق است که در هر سطح از عالم انعکاس مییابد.
سمبولیسم دیگری که از یک سو مطلقیت مراتب مافوق و از سوی دیگر احاطه آنها را بر مراتب مادون نشان میدهد، نماد دوایر هم مرکز است که به دو شیوه متضاد، اما مکمل، قابل بیان است. به اعتباری بیرونیترین دایره و یا هر چه خارج از آن است مظهر واقعیت نهایی یا همان اصل اعلی است که همه مراتب زیرین را احاطه کرده است؛ و به اعتباری مرکز همه دوایر، یعنی درونیترین نقطه، به منشأ الهی دلالت دارد. به این ترتیب، اصل اعلی آن یگانه مطلقی است که هم در بردارنده همه چیز و هم، مرکز دست نیافتنی همه چیز است. در این تصویر هیچ تماسی بین مرکز و دوایر متحد المرکز نیست. یعنی تجلی مطلقا از اصل جداست. یا به تعبیری “ فاصله متافیزیکی آنها بینهایت است” همانگونه که در خود تجلی، طبیعی مطلقا جدا از فوق طبیعی است. اصطلاح تعالی یا ترانساندانس ناظر به همین ویژگی است که میتوان آن را معادل اصطلاح “تنزیه” در متون عرفانی و کلامی دانست.
در اینجا نیز تناقض ظاهری در بیان نسبتهای مکانی مشهود است. به همین دلیل گفته شد که این دو سمبولیسم ظاهرا متضاد و باطنا مکمل یکدیگرند.
اکنون که سخن از احاطه به میان آمد، ذکر این اصل کلی ضروری است که در نظام سلسلهمراتبی واقعیات، بهاستثنای اصل اعلی، هر مرتبه محاط در مرتبه مافوق خود است؛ و بهاستثنای حالت صوری کثیف در قاعده هرم، هر مرتبه محیط و حاکم بر مرتبه مادون خود است. بدیهی است که احاطه مذکور احاطه مکانی نیست زیرا مکان از شرایط هستی در حالت صوری کثیف است و در ورای این مرتبه، مکان به معنای متداول آن وجود ندارد. بنابراین در اینجا منظور از محیط یا محاط بودن، احاطه و اشراف وجودی و رتبی است. معنای چنین احاطه ای این است که «محاط»، یعنی عالم مادون، اصل وجود خود را مرهون «محیط»، یعنی عالم مافوق است. بهعبارتدیگر، رابطه علیت بین آن دو برقرار است به گونه ای که مرتبه فراتر همواره علت مرتبه فروتر است. فهم اینکه عالم نفسانی در بردارنده عالم حسانی است و درعینحال این احاطه، احاطه مکانی نیست دشوار است چرا که مفهوم "احاطه" یک مفهوم ملازم با مفهوم مکان است و اصولاً چگونه میتوان گفت چیزی در درون چیز دیگری است بدون اینکه رابطه مکانی بین آن دو در میان باشد؟ احاطه مکانی تمثیل و سمبولی از احاطه وجودی است.
سمبولیسم دیگر، رابطه مرکز- شعاع ها است. در این تصویر، بینهایت شعاع از مرکز دایره نشأت میگیرند و بینهایت از مرکز دور میشوند اما درعینحال بهعنوان مرکزِ امتداد یافته میمانند یا بهعبارتدیگر، مرکز در همه نقاط این شعاعها حضور دارد. اصطلاح ایمنانس یا انتشار و سریان ناظر به این معنی است که تا حدودی متناظر با اصطلاح کلامی- عرفانی “ تشبیه” است. در اینجا مفهوم تشابه که در برابر اتحاد قرار میگیرد، حاکی از نوعی غیریت هم هست زیرا دو امر شبیه به هم، درعینحال غیر یکدیگرند و گرنه کاربرد لفظ شباهت بی معنی می بود.
مثالی از نمادپردازی مرکز- شعاع، سمبولیسم آب است. در همه سنتها آب سمبول جوهر کلی است. اگر جوهر کلی را مرکز دایره تصور کنیم، آب، امتداد این جوهر کلی در جهان مادی است و به همین دلیل، به نحوی خودِ این جوهر است. بهعبارتدیگر اگر جوهر کلی بخواهد در جهان مادی متجسم و متبلور شود، چیزی بهجز آب نخواهد بود.
سمبولیسم دیگری که درواقع سنتز دو نماد فوق است، تصویر مارپیچ به جای دوایر متحد المرکز است که «تصویری از بازگشودگی یا “صدور” و درعینحال تصویری از “به خود پیچیدگی” را به نمایش میگذارد.» این تصویر، همزمان شباهت و اتحاد را نمایش میدهد.
با ترکیب دو سمبولیسم اساسی مرکز – شعاع ها و نقطه – پیرامون میتوان به نمادپردازی دیگری رسید که متشکل از دایرههای متحد المرکزی است که با شعاعهایی به یکدیگر وصل شدهاند (تصویر تارعنکبوت). این نماد نیز در آنِ واحد دو عملکرد تشعشع و انعکاس را به نمایش میگذارد و ترانساندانس و ایمنانس را یک جا به تصویر می کشد.
پیش از ادامه بحث ذکر یک نکته درباره معادل های دو واژه ترانساندانس و ایمنانس در فارسی ضروری است. برای واژه ترانساندانس، گاه از معادل " تعالی" در فارسی استفاده میشود. کلمه تعالی اگر به معنی بالاتر بودن یک جزء از اجزای کل نسبت به سایر اجزا باشد معادل مناسبی برای ترانساندانس نیست زیرا اصل اعلی جزئی از اجزاء کل تام و در عرض سایر اجزا نیست بلکه فراتر از همه آنهاست و به تعبیر شوان فاصله متافیزیکی آنها بی نهایت است. اما اگر لفظ تعالی معطوف به این فاصله متافیزیکی باشد قاعدتا میتواند معادلی برای ترانساندانس محسوب شود. در قرآن کریم دو آیه هست که به نظر میرسد تفاوت دو معنی گفتهشده در آنها بارز است : اینکه گفته شود خداوند یکی از سه تاست سخنی کفرآمیز است (لَّقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّهَ ثَالِثُ ثَلَاثَة) اما اگرگفته شود که هیچ سه نفری نیست مگر اینکه خداوند چهارمین آنهاست سخنی صحیح است (ما یَکُونُ مِنْ نَجْوى ثَلاثَةٍ إِلاَّ هُوَ رابِعُهُم). برای اصطلاح ایمنانس نیز معادل های گوناگونی از قبیل : حلول، درون مانندگی، درون باشندگی، وجه باطنی و امثالهم بهکاررفته یا ابداع شده است که به نظر میرسد هیچکدام جامعیت معنای ایمنانس را ندارند. ایمنانس در این بحث به این معنی است که اصل اعلی درعینحال که فراتر از همه مراتب واقعیت است، اما هیچ جا و هیچ مرتبهای هم نیست که اصل اعلی در آن حضور نداشته باشد. در این نوشتار برای پرهیز از برداشتهای ناصواب ترجیحا از اصل این دو اصطلاح استفاده شده است.
نظام سلسلهمراتبی عوالم را بر اساس سمبولیسم نجومی آسمان و افلاک و ثوابت و سیارات هم بیان کردهاند. در این تمثیل، مرتبه الوهیت متناظر با فلک الافلاک یا فلک بیستاره است که همه عوالم و آسمانها را تحت سیطره و احاطه خود دارد. سمبولیسم های دیگری نیز وجود دارد که به جهت اختصار کلام از ذکر آنها خودداری می شود.