ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

حاصل کلام این که، سمبولیسم از مقوله مفهوم سازی نیست. پس نمی توان معیارهای عقلانیت و صلاحیت عقلانی منبعث از عقل جزوی صرف را در این حوزه بکار بست؛ اما در عین حال می توان به پشتوانه سمبولیسم، و با کاربست درست مفاهیم ذهنی، از این مفاهیم عبور کرد و به جهانی ورای آنها گام نهاد. عقل جزوی فقط به واسطه تشبیه یا تمثیل می‌تواند به محتوای عقل کلی نزدیک شود. اگر آموختن همان به یادآوردن باشد سمبول می‌تواند عاملی در جهت فعلیت یافتن این به یادآوردن باشد.

نمونه چنین کارکردی را می توان در راسیونالیسم ارسطویی و تصورات اساسی او مانند صورت و هیولی ملاحظه کرد. شوان بر این نکته تاکید می‌ورزد که هر فلسفه ای که بخواهد واقعیت را آن گونه که هست بشناسد، باید مراتب را هم در نظر بگیرد. از این جهت، می توان گفت ارسطو اگرچه بنا به قول مشهور، حکمت را از آسمان به زمین آورد، اما فلسفه او یکسره خالی از مولفه های آسمانی حکمت افلاطون نیست و چیزی از سرشت متعالی آن، همچنان در ارسطو حضور دارد. تفصیل این بحث از حوصله این مقال خارج است.

در بخش های پیشین، در بحث از منطق و فرامنطق که ناظر به رابطه میان عقل جزوی و عقل کلی بود، گفته شد که فرامنطق به معنی ضدمنطق نیست. در اینجا نیز باید تاکید نمود که تمایز میان سمبولیسم و مفاهیم ذهنی، به معنی متضاد بودن آنها نیست. قبلا با نقل فقراتی از آثار گنون و شوان گفته شد که سمبولیسم در واقع ادامه دهنده و مکمل منطق است و سمبول ها می توانند مفاهیم ذهنی را پشتیبانی نمایند. اکنون باید به این نکته نیز تصریح نمود که سمبولیسم نباید در تعارض و تضاد با منطق قرار گیرد، چنانکه شوان صراحتاً می گوید: «کافی نیست که یک رمز بر چیزی دلالت کند و یا چیزی را ابلاغ کند، بلکه علاوه بر آن باید این کار را به شیوه‌ای انجام دهد که با عقل سلیم معارض نیافتد».

یکی دیگر از وجوه تمایز میان سمبولیسم و استدلال عقلی، خصلت ترکیبی اولی نسبت به دومی است. سمبولیسم وحدت بخش است اما استدلال عقلی مبتنی بر نوعی فاصله است و از راه تجزیه و تحلیل عمل می کند. این تمایز، در اصل، ناشی از تفاوت عملکرد عقل جزوی در قیاس با عقل شهودی است. گنون در این باره می گوید: «بطور کلی زبان، صورتی تحلیلی و استدلالی دارد به همان گونه که عقل بشر چنین است، عقلی که زبان، ابزار حقیقی و متناسب آن است و تراوشات آن را، تا بشود، دقیقاً باز می‌گوید. به عکس، سمبولیسم به معنای دقیق کلمه اساساً ترکیبی و به همین دلیل گویی شهودی است. این ویژگی، سمبولیسم را هنوز بیشتر از زبان مستعد آن می‌سازد که چونان پشتوانه و مبنایی برای شهود عقلانی به کار رود، شهودی که فراسوی عقل جزوی است و نباید با شهود فروتری که مورد استناد بسیاری از فیلسوفان معاصر است خلط شود.»

گنون در ادامه مطلب و در مقایسه زبان معمولی و سمبولیسم معتقد است که سمبولیسم به دلیل ویژگی ترکیبی خود بر زبان برتری دارد زیرا «راه را بر مفاهیم به واقع مکمل بی‌شمار می‌گشاید» اما زبان چون «مملو از معانی دقیق‌تر و کمتر انعطاف‌پذیر است، عرصه‌ای کمابیش تنگ برای ادراک فراهم می‌آورد.»

از سخن اخیر گنون می توان نتیجه گرفت که مفهوم ذهنی و تجلی مادی آن یعنی الفاظ و بطور کلی زبان، زیرمجموعه سمبولیسم است، زیرا بر نوعی تشابه و مماثلت میان واقعیت و ذهن بنا شده است. سمبولیسم، اشکال و صور متعددی دارد که بسیار فراگیرتر از زبان و مفاهیم ذهنی است. به عنوان نمونه می توان به سمبول های مورد استفاده در هنر و نیز صور گوناگون سمبولیسم در ادیان اشاره کرد. در بینش سنتی، حتی هر شیء و هر پدیده ای می تواند به عنوان سمبول تلقی شود. مثلا آب سمبول جوهر کلی است. به این معنا که جوهر کلی (که پذیرای همه صور ممکن است) هنگامی که می خواهد تجلی مادی پیدا کند به صورت آب متجلی می شود.

ویژگی دیگر سمبولیسم در قیاس با مفهوم عقلی، وسعت و شمول مخاطبان آن است. مفاهیم عقلی و شیوه استدلال منطقی، با توجه به ماهیت خود دارای مخاطبان خاص و محدودی است که لزوما باید از حداقل توانایی های عقلی لازم برای درک چنین مفاهیم و براهینی برخوردار باشند. اما سمبولیسم زبان فطری انسان هاست و در همه سنت ها حضور دارد. درک سمبول لزوما در گرو آموزش های عقلی خاصی نیست و هر کسی که جان و دلش سنخیتی با حقایق متعالی داشته باشد، امکان بهره مندی از سمبول را دارد. تنوع صور و اشکال سمبولیسم نیز مزید بر علت است. واقعیت این است که وسعت رحمت خداوند ایجاب می کند که دسترسی به حقایق و اصول متافیزیکی، برای بیشترین تعداد انسان ها امکان پذیر باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۲۵

با توجه به اینکه هم مفاهیم منطقی و هم سمبول­ها، واسطه هایی برای دستیابی به مراحل بالاتر شناخت و  در نهایت، وصول به حقایق متعالی هستند، پرسش این است که نسبت میان این دو چیست؟ و چه چیزی باعث می شود که دومی در قیاس با اولی به نحوی موثرتر و کارآمدتر عمل کند؟

در پاسخ باید گفت، مفهوم منطقی بر اساس تمایز و جداسازی شکل می گیرد. به عنوان مثال در تعریف انسان به حیوان ناطق، آنچه که مقوم ماهیت انسان است، نطق است که فارق میان انسان و سایر حیوانات است. اما سمبول صرفا اشاره و علامتی است به ماورای خود، که این ماورا ممکن است بدون حد و مرز باشد. در مقام تشبیه می توان گفت سمبول همچون پنجره ای است که به سوی منظره بیرون و افق دوردست گشوده می شود اما مفهوم منطقی یا ذهنی گزارش یا توصیفی از آن منظره است. بنابر این، مهم­ترین ویژگی سمبول در قیاس با مفهوم منطقی، جامعیت و فراگیربودن آن است. به گفته بورکهارت: «تنوع معانی، ذاتی رمز است، و همین مایه تفوق آن بر تعریف منطقی است.» زیرا تعریف منطقی، یک مفهوم را از جهت پیوستگی‌های عقلانی‌اش نظم می‌بخشد و در عین حال آن را در سطحی متعین ثابت نگه می‌دارد، اما «رمز بدون مهمل گذاشتن ذره‌ای از دقت یا وضوح خود "به جانب بالا" گشوده می‌ماند و بالاتر از همه "کلیدی" است برای واقعیت‌های ورای طور عقل.»

شوان در بحث از ایده‌ها، مفهوم تئوریک را با رویت یک شیء مقایسه می‌کند. یکی از شاگردان شوان در توضیح این سخن وی می گوید:«در رویت، از یک سو نظرگاه سوژه و از سوی دیگر وجهه ای (aspect) از ابژه مطرح است. این رویت همه وجهه‌های ممکن شی را آشکار نمی‌سازد، یعنی طبیعت تام و تمام شی که شناخت کامل آن، در گرو یکی شدن با آن است، از این طریق بدست نمی آید. به همین ترتیب، یک مفهوم تئوریک تنها یک وجهه از حقیقت مربوطه را به دست می‌دهد که ممکن است اساسی باشد یا نباشد. در این صورت فهم دگماتیکی، رویت انحصاری تنها از یک وجهه است.»

بر این اساس، می توان گفت مفهوم تئوریک، به کلی عاری از حقیقت نیست، اما در عین حال فقط جنبه ای از آن را در خود دارد. یعنی جامع همه وجوه حقیقت نیست. همچنان که یک ناظر در آن واحد نمی تواند از همه زوایا و مناظر به شیء مورد نظر نگاه کند. یعنی مفهوم تئوریک، که در ارتباط با منطق است، با نوعی ایستایی و سکون همراه است. سمبولیسم، با پویایی خود که امکان رویت شیء از وجوه گوناگون را فراهم می سازد، می تواند کاستی های مربوط به مفهوم سازی منطقی را جبران کند. به عبارت دیگر، سمبولیسم نه تنها با منطق در تضاد نیست بلکه مکمل و ادامه دهنده آن است. به تعبیر شوان: «آنجا که منطق دیگر کاری از پیش نمی‌برد سمبولیسم وارد کار می‌شود؛ بسیاری از امور که منطق نمی تواند به نحو مقنع بیان کند سمبولیسم به شیوه موثر می تواند ادا کند.»

شوان در ادامه همین مطلب، منطق را با جنبه ریاضی وار اشیا مرتبط می داند و سمبولیسم را با جنبه موسیقایی. شاید به این دلیل که ریاضیات، نمایانگر ثبات و ایستایی است، حال آن که موسیقی به اقتضای ماهیت خود، ذاتا با زمان و تغییر و پویایی پیوند دارد.

پرسشی که در اینجا پیش می آید آن است که با توجه به تمایزی که میان سمبول و مفهوم تئوریک وجود دارد، چگونه می توان یک مفهوم نظری یا منطقی را به عنوان سمبول لحاظ کرد؟ به نظر می رسد پاسخ این پرسش را می توان در این نظر گنون جستجو کرد که معتقد است سمبولیسم اصیل به دلیل ذات و ماهیت خود، با نظام‌مندی‌های کمابیش محدود فلسفه دنیوی مغایرت دارد. اما جایی که امکانات بسط نامحدود است، سمبول می‌تواند از مفاهیم ذهنی پشتیبانی کند، به ویژه این که به گفته وی «بیان، خود چیزی جز سمبول نیست. بنابراین همواره باید آن وجوهی را که به بیان درنمی‌آید منظور داشت؛ و این وجوه دقیقاً همان است که در متافیزیک محض بیش از همه اهمیت دارد.» مفهوم ذهنی، که در قالب لفظ به بیان در می آید، در عین حال که وجهه ای از مدلول خود را بیان می کند، اما از جنبه سلبی و با محدودیت های خود به سایر وجوه بیان نشده مدلول نیز به نوعی اشاره می کند. کسی که واجد بصیرت متافیزیکی باشد با تعمق در این وجوه بیان نشده، و به اصطلاح روزنامه نگاران، با خواندن بین سطور، می تواند راهی برای رسیدن به ذات اشیاء پیدا کند.

در نقل قول یاد شده از گنون، دو نکته مهم وجود دارد که باید به آنها توجه کرد. نخست اینکه مغایرت ذاتی و ماهوی سمبولیسم با نظام سازی های فلسفه دنیوی، دقیقا به دلیل محدودیت های این نظام هاست، که همواره وجوهی از حقیقت را مورد غفلت قرار می دهند، در حالی که کارکرد سمبول، بنا به تعریف، فرارفتن از محدودیت های صوری است. اما همین مفاهیم ذهنی اگر در چارچوب نظام های فکری، دچار جمود و تصلب نشوند و از انعطاف لازم برخوردار بمانند، می توانند مورد پشتیبانی سمبول ها قرار گیرند و راهی به سوی امر بیان ناپذیر بگشایند.

نکته دیگر اینکه گنون، بیان را نیز گونه ای سمبول به شمار می آورد، و از آنجا که سمبول همواره به بیرون از خود اشاره می کند، بیان نیز لاجرم، باید به وجوهی که به بیان درنمی آیند، یعنی به امر بیان ناپذیر اشاره نماید. بنابر این غایت بیان، از نظر گنون، باید فرارفتن از بیان باشد تا سرانجام، آن وجوهی که به گفته او در متافیزیک محض بیش از همه اهمیت دارند و مبین ذات و ماهیت حقیقی اشیا هستند، خود را آشکار کنند. متافیزیک محض، هم چنان که پیش از این گفته شد، علم به حقایق اشیاست. یعنی شناخت چیزها آن گونه که هستند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۹ ، ۲۰:۱۰

پس از اینکه چیستی و کارکرد سمبولیسم تا حدودی مشخص شد اکنون می توان به نحو صریح تری درباب ضرورت آن سخن به میان آورد.

همان گونه که در بحث از سلسله مراتب واقعیت گفته شد، سخن گفتن و بطورکلی خبر دادن از حقایق موجود در مرتبه فوق صوری و مراتب بالاتر از آن، در قالب الفاظ و مفاهیم ذهنی شدنی نیست زیرا هریک از این وسایل و وسایط به سبب صورت مند بودن، محدودیت وجودی خود را بر آن حقایق تحمیل می کنند. در اینجاست که باید از شیوه ای دیگر برای دسترسی به آن حقایق استفاد کرد که این شیوه، همان دانش سمبولیسم است. زبان رمز برای درک تجربیاتی است که با هیچ تجربه بشری مشابهت و مناسبت ندارد. گنون، به عنوان احیاکننده این دانش در دوران مدرن، در این باره می گوید: «اموری هست که بیان آنها تنها به شیوه رمزی ممکن است». سمبول، بنا به گفته شوان، کاری شبیه به معجزه را انجام می دهد: «تمثیل کامل به سان معجزه امر حیرت انگیز را به درون مرتبه صوری فرا می‌افکند.»  زیرا چنین چیزی، یعنی فرافکندن امر فوق صوری به درون مرتبه صوری، علی الظاهر کاری ناممکن است.

ویژگی اصلی سمبول برقراری نوعی ارتباط با امری پنهان و ناشناخته است. سمبول پلی است میان ظاهر و باطن و نشان دهنده حرکت ذهن یا روح برای رسیدن به باطن؛ یعنی گذار از صورت به معنای پنهان که جز به زبان رمز بیان شدنی نیست. زبان ما متناسب با تجربیات این جهانی ماست. چگونه می توان به کسی که هرگز رنگ را تجربه نکرده، به وسیله توضیحات زبانی رنگ را شناساند؟

سمبول، همچون یانوس یا ژانوس در اساطیر رومی، خدای درها و دروازه ها، دو چهره دارد که یک طرف آن به سوی حقیقت فوق صوری است و روی دیگر آن به جانب شیء ملموس و محسوس. (جالب است که وجه تسمیه ماه اول سال میلادی نیز ظاهرا ناظر به همین دو سویه بودن ژانوس است، زیرا از یک سوی به گذشته می نگرد و از سوی دیگر آینده را پیش رو دارد.) بنابر این، سمبول، حلقه اتصال امر فوق ­صوری بیان ناپذیر با امر صوری است که محدود به ساختار و محبوس در صورت خاص خود است. سمبول با لغزندگی و پویایی خود هر بار حقیقت فوق صوری را به نوعی در قالب صورت به نمایش در می آورد. این کارکرد سمبول را می توان به مجموعه ای از عکسها تشبیه کرد که هر یک از آنها لحظه ای از یک رویداد را ثبت می کند و هرچند که هیچیک از آن تصاویر به تنهایی بیان کننده کل واقعیت آن رویداد نیست اما به نحو اجمالی خبر از آن می دهد.

نتیجه اینکه، نقص ناگزیر وسایل بیانی، ضرورت به کار بردن سمبول را توجیه می‌کند. سمبولیسم با نیازهای طبیعی بشر به نحوی هماهنگ است و پشتوانه مستقیم فهم معنوی است. در قیاس با وضعیت انسانی، «عقول محض، نه برای درک حقیقت نیاز به صور بیرونی یا تجسم دارند، و نه حتی برای آن که آنچه را که دریافته‌اند، تا آنجایی که انتقال پذیر است، به عقول دیگر انتقال دهند.» (گنون)

به عبارت دیگر، حقایق متعالی، که به هیچ طریق دیگری قابل انتقال نیستند، هنگامی که با سمبول‌ها درمی‌آمیزند، تا اندازه‌ای انتقال­ پذیر می‌شوند. این وضعیت، به گفته مارتین لینگز، مستقیما ناشی از شرایط خاص انسان هبوط زده است. «انسان در خلقت نخستین خود، یعنی پیش از هبوط، کاملاً از عقل کلی (شهودی) برخوردار بود و از سمبول به مثال اعلی تذکار می‌یافت. هبوط مانع این جریان شد.» (لینگز) تعبیر فلسفی هبوط، دور شدن از مبدا است. انسان هبوط زده، از مرکز هستی خود به دور افتاده و دچار تفرقه و نقصان شده است. در این وضعیت او باید راهی بیابد که به کمک آن مجددا به مرکز خویش بازگردد و از این طریق به وحدت و تمامیت دست یابد. این راه، همانا سمبولیسم است که در کنار استدلال عقلی و استفاده از امکانات عقل جزوی، می تواند درک حقیقت و تحقق معنوی را برای انسان میسرسازد. البته سمبول، در قیاس با استدلال عقلی، توان آن را دارد که به نحوی سرراست تر و فراگیرتر منجر به کشف حقیقت و تحقق آن در وجود انسان شود، چنانکه شوان می گوید: «یقینا از براهین لفظی گریزی نیست، اما سمبول با قدرت القاء مستقیم، تام و بی‌حد و حصر خود و با کارکرد دوگانه کشف و احتجاب، در مرحله بعدی تحقق مقرون به مشاهدت از حقوق کامل برخوردار خواهد بود» ویژگی­هایی که شوان در اینجا برای سمبول در قیاس با برهان عقلی برشمرده شایان تعمق است.

گنون در باب ضرورت به کار بردن سمبول‌ها می‌گوید مناسک و سمبول‌ها به معنای مطلق کلمه ضروری نیستند اما در عین حال لازم‌اند. این لزوم به اقتضای طبیعت بشر، موجب آسانی یا تندی در کار می شود. استدلال گنون بر این مدعا آن است که: «هیچ صورت بیرونی در کل و به معنای مطلق کلمه ضروری نیست. تمام صور نسبت به آنچه بیان می‌دارند و یا نمودار آن هستند حادث و عرضی اند». بنابراین هر صورتی که وجهی از حقایق متعالی را بیان می‌کند باید همچون پشتوانه و مبنایی برای تامل لحاظ شود و نه بیشتر. یعنی صرفاً شکلی کمکی است و نه چیز دیگر. گنون تمثیلی از متون ودایی بیان می‌کند که مطابق آن، سمبول‌ها و در کل، صور بیرونی، برای خرد حکم اسب را برای مسافر دارند، شاید بدون اسب هم بتوان به مقصد رسید اما دشواری آن بسی بیشتر و در عمل حقیقتا ناممکن است. بر این اساس، گفته اند که دیالکتیک متافیزیک محض، یعنی بیدار کردن قوه تعقل شهودی که کارکرد خاص عقل کلی است، مبتنی بر قیاس (analogy) و سمبولیسم است.

از همین روست که شوان معتقد است تعلیم متافیزیکی محتوای خود را به طریق اشارت آشکار می‌کند زیرا در هر حال، صورتی از صورت‌هاست. اما در عین حال جامع است بنابراین سمبول است. به گفته او، کار اساسی عقل، تمیز میان ذاتی و عرضی است. عقل، آگاهی مستقیم و معنای فارغ از صورت است. به عبارت دیگر، عقل راهی را که سمبول به نحو نزولی طی کرده، در جهت عکس می‌پیماید یعنی از صورت به اصل لا یتجلی برمی‌گردد. به تعبیر بورکهارت، شهود عقلانی از سمبول‌های آرکتیپ‌ها آغاز می‌کند و به خود آنها دست می‌یابد.

از سخن اخیر گنون، که می گوید مناسک و سمبول ها به معنای مطلق کلمه ضروری نیستند، این  نتیجه فرعی را هم می توان گرفت که سمبول تا جایی که نشان راه و واسطه ای برای رسیدن به  مقصد است، ضرورت دارد اما اگر خود بدل به  مقصد شد و به جای آنکه انگشت اشاره ای به سوی امر فراتر از خود باشد، در خود توقف کند، دیگر کارکرد متافیزیکی خود را از دست داده و به تعبیر دینی بدل به بت شده است که چاره ای جز شکستن آن نیست. اما البته تشخیص این امر و بت شکنی متعاقب آن کار هرکسی نیست و نیاز به صلاحیت معنوی خاص خود دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۹ ، ۱۹:۵۸

بر اساس آنچه که تاکنون درباره سمبولیسم گفته شد، به نظر می رسد که بخش عظیمی از محتوای رمزهای سنتی یعنی کلیت و دلالت متافیزیکی آنها از رنسانس به بعد در غرب دچار ابهام شده یا به کلی از دست رفته است. گنون برای اولین بار معنای حقیقی سمبولیسم را به آن بازگردانید و آن را دوباره در غرب احیا کرد. وی در آغاز کتاب «سمبول های بنیادین» مبنای حقیقی سمبولیسم را این گونه توضیح می دهد: «هر آنچه که هست، به هر نحوی که هست، ضرورتا در اصول کلی مشارکت دارد؛ اصولی که ذوات ابدی و تغییرناپذیر منطوی در واقعیت همیشگی عقل الهی هستند؛ و هیچ چیزی وجود ندارد مگر آنکه از این اصول بهره ای برده باشد. در نتیجه می توان گفت که هر چیزی، هرچند ممکن است فی نفسه حادث باشد، این اصول را به شیوه خود و مطابق با مرتبت هستی خود بیان می کند و بازمی نماید، زیرا در غیر این صورت چیزی جز نیستی محض نخواهد بود. بدین ترتیب همه موجودات، در مراتب گوناگون هستی، با یکدیگر پیوند دارند و در یک هماهنگی کلی در تناظر با یکدیگر قرار می گیرند، زیرا هماهنگی چیزی جز انعکاسی از وحدت اصلی در جهان ظهور یافته نیست؛ و این تناظر است که مبنای حقیقی سمبولیسم است.»

به عبارت دیگر، صرف «برخوردار بودن از هستی» به معنای مشارکت داشتن در هستی الهی است، زیرا ممکن نیست که هستی اشیا، مغایر با هستی مبدا باشد. در عین حال، همین مشارکت است که بهره مندی همه هستنده ­ها از اصول لایتغیر منطوی در عقل الهی را تضمین می کند و به موجب این بهره­ مندی است که وحدت اصل، در جهان ظهوریافته جریان و سریان می یابد و همه اجزا در همه مراتب، در تناظر و هماهنگی با یکدیگر قرار می گیرند.

قانون تناظر (Correspodence) که گنون به آن اشاره می کند، شالوده هر سمبولیسم است. بر مبنای این قانون، هر شیء برآمده از یک مبدأ متافیزیکی که همگیِ واقعیت خود را از آن بدست آورده به نحو خاصی و در حد مرتبه وجودی خود ترجمه یا حکایتی است از آن مبدأ. چنان که از یک مرتبه تا به مرتبه دیگر همه اشیاء به هم وابسته‌ و با یکدیگر متناظرند.

گنون عین این مطلب را در کتاب معانی رمز صلیب نیز تکرار می کند و نتیجه می گیرد که «همیشه قوانین ساحت فروتر می‌توانند سمبولی برای حقایق مرتبه بالاتر باشند.» همچنان که «مرتبه فراتر، علت آن قوانین و مبدأ و غایت آنهاست.» زیرا براساس هماهنگی و تناظر کلی، نوعی اتصال و پیوستگی وجودی میان مراتب و ساحات مختلف هستی و ورای هستی وجود دارد.

به این ترتیب مشخص می شود که سمبولیسمِ مورد نظر در دیدگاه خردجاوید، پیامد بلافصل آموزه مراتب واقعیت است و بدون آن اصلا معنا و مبنایی ندارد. زیرا این آموزه متافیزیکی ارتباط عمودی بین عوالم مختلف را بیان می‌کند. به تعبیر گنون، «سمبولیسم در جوهر خود مو به مو با طرح الهی تطابق دارد» منظور از طرح الهی در اینجا، ساختار لایه لایه مراتب و ساحت های گوناگون واقعیت است که در این ساختار، هر مرتبه پیوندی ضروری و هستی شناختی با مراتب مادون و مافوق خود دارد.

به تعبیر مارتین لینگز «هر جهان در سلسله مراتب عالم، بازتابی از جهان بالاتر از خود است و برای هر سمبولی در جهان ماده، زنجیره کاملی از مثالها یکی بر فراز دیگری وجود دارد، همچون پله‌های نردبان که به مثال اعلای برین در ذات الهی منتهی می‌شود.»

جالب است که عین تشبیه نردبان که مارتین لینگز به کار برده، در بیان منظوم و شاعرانه میرفندرسکی نیز وجود دارد :

چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی

صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی

صورت زیرین اگر با نردبان معرفت

 بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی

در این نظام سلسله مراتبی، «پایین­تر»، همواره تقلیدی از «بالاتر» است و سمبول، بازتاب یا رقیقه‌ای از واقعیتی عالی‌تر است. به تعبیر بورکهارت، «خصلت رمزی یک شیء آن را به نحو طولی به مراتب عالی‌تر واقعیت متصل می‌کند.» بنابر این سمبول چیزی است که در آن «نسبت اتصال بر نسبت انفصال غلبه دارد». انفصالی که مارتین لینگز از آن سخن می گوید پیامد محدودیت صورت است که  مانع از آن می شود که حقیقت مرتبه مافوق به نحو تام در مرتبه مادون ظهور پیدا کند. یعنی جدایی میان سمبول و مرجع آن، هرگز از بین رفتنی نیست. این حقیقت، بیان دیگری است از تعالی یا ترانساندانس اصل اعلی، اما در عین حال نسبت اتصال، متضمن بی نهایتی و ایمنانس اصل اعلی است.

از نظر گنون، سمبولیسم از یک سو ریشه در سرشت باشندگان و اشیا دارد، که با قوانین حاکم بر این سرشت تطابق تام دارد و از سوی دیگر، دارای اصلی نه- انسانی است یعنی اصل آن بیشتر و فراتر از بشریت است. به عبارت دیگر، سرشت موجودات و قوانین حاکم بر آنها توسط مرجعی فرا انسانی تعیین می شود. از این گفته می توان دو نتیجه گرفت یکی اینکه سمبولیسم  قراردادی نیست و دیگر اینکه حقیقت شیء، به نحوی در سمبول حضور دارد.

به عنوان نمونه می توان به سمبولهای مورد استفاده در هنر و ادیان اشاره کرد. در هنر، هر صورتی یک شیء است که سمبول می شود برای حقیقتی. صورت درست، باعث حضور حقیقت ناب و  اصیل متناظر با آن می شود و صورت نادرست، حقیقتی معوج را احضار می کند که از آن به عنوان «باطل» یاد می­شود.

صورت ها و سمبول های مقدس هر یک از ادیان نیز، همین حضور را ایجاد می کنند. در قرآن مفهوم «آیه» به همین معنی است و با علت نمونه ای فهمیده می شود. از دید علت نمونه ای، وقتی شیء داده شد، حقیقتش هم متجلی می شود. در شیء روحش هم حاضر می شود. این شامل هر پدیداری می شود، چه مکانی و چه زمانی. اگر حقیقت شی را ایستا بگیریم، تجلی آن مکانی می شود و اگر آن حقیقت پویا باشد، در زمان متجلی می شود. مناسک هر دینی، تحقق حقیقت پویا هستند. همه ادیان این دستورات را دارند. یکی از اثرات مناسک آن است که انجام عمل باعث حضور روح آن عمل می شود. به عبارت دیگر، سمبول، واقعیتی مربوط به مرتبه‌ای پایین‌تر است که از راه مماثلت، در واقعیتی مربوط به مرتبه‌ عالی‌تر مشارکت دارد. در نتیجه، یک شی که سمبول یک حقیقت است آن حقیقت را با زبان وجودیش تا آنجا که ممکن است متجلی می­سازد. سمبول، حضور آن حقیقت در این عالم است و «از واقعیتی که مدلول آن است بهره دارد».

بر اساس آنچه که گفته شد می توان نتیجه گرفت که شناخت معنی سمبولیکی نیاز به حکمت دارد و کار هرکسی نیست. یعنی سمبولیسم بدون وجود یک مرجع متافیزیکی، امکان پذیر نیست. زیرا این امر مستلزم شناخت مراتب واقعیت است به گونه ای که شناسنده بتواند میان یک سمبول و حقیقتی که این سمبول نماینده آن است تناظر برقرار کند. چیزی شبیه به علم تعبیر خواب که آنچه در خواب دیده می شود (رویا) حکم سمبول را دارد و معانی مرتبط با آن رویا، حکم حقایق متناظر با سمبول را دارند.

از سوی دیگر، سمبول، امری عینی، فراشخصی و  جهان شمول است که حقیقت متناظر با خود را صرفا به تصویر نمی‌کشد بلکه آن را به گونه ای فعلیت می‌بخشد و به حضور می‌آورد. به عنوان مثال می توان به نقاشی‌های مناظر طبیعی در سنت های تائوئی و ذن اشاره کرد که به گفته سیدحسین نصر، سمبول راستین هستند نه صرفا یک لذت احساسی بلکه حامل لطف و رحمت و زیبایی و وسیله اتحاد با حقیقت متعالی.

در خاتمه این بحث، و برای به دست دادن نمونه ای از پیشینه این موضوع در فرهنگ خودمان، که تاییدی است بر نظرات گفته شده، نقل سخنی از ابوحامد غزالی به جا خواهد بود: «بین عالم مشهود و عالم ملکوت، مناسبت و پیوندی هست و بنابراین هیچ چیز در عالم جسمانی و سفلی و حسّی و مُلک و شهادت نیست که نمودی از عالم روحانی و علوی و عقلی و غیب و ملکوت نباشد. پس عالم مشهود نردبان عروج به عالم ملکوت است» در اینجا نیز تمثیل نردبان مطرح شده که نشان دهنده پیوند عمودی میان مراتب واقعیت، و نحوه عمل سمبول هاست.

در این حدیث از حضرت امام صادق(ع) نیز به روشنی می توان سلسله مراتب عوالم مختلف و ارتباط سمبولیک آنها را مشاهده کرد: «انّ اللَّه عزّ و جلّ خلق ملکه على مثال ملکوته، و اسّس ملکوته على مثال جبروته لیستدلّ بملکه على ملکوته و بملکوته على جبروته». همانا خداوند عزّ وجلّ عالم ملک خویش را به سان ملکوتش آفرید ؛ و ملکوتش را به سان جبروتش تأسیس نمود تا با ملکش به ملکوتش استدلال کند و با ملکوتش بر جبروتش»

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ بهمن ۹۹ ، ۲۲:۰۱