ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۵ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

مقدمه

در بخش پیشین گفته شد که متافیزیک نه‌تنها تمایز میان مطلق و نسبی، بلکه تفاوت میان سطوح نسبیت را نیز توضیح می‌دهد. پیامد منطقی این بیان آن است که واقعیت دارای درجات و مراتب است. حقیقت تنها به واقعیات فیزیکی و تاریخی محدود نمی‌شود و از اصل بنیادین تا وجود مادی و جسمانی را در برمی‌گیرد. این اصل، یکی از آموزه‌های اساسی متافیزیک در خرد جاوید است.

ازآنجاکه متافیزیک، هسته مرکزی همه سنت‌هاست، می‌توان نتیجه گرفت که ذومراتب بودن واقعیت، آموزه‌ای است که در تعالیم همه سنت‌ها یافت می‌شود و هر سنتی به‌نوعی تصویری از سطوح میانی حقیقت را ترسیم کرده است. به تعبیر بورکهارت، همه جهان‌شناسی‌های سنتی به نحوی متکی بر این اصل اساسی‌اند که واقعیت شامل مراتب بی‌شمار است و این معنی را چه به‌صورت اسطوره‌ای و چه به‌صورت فلسفی بیان کرده‌اند.

در ادیان اسطوره‌ای این مراتب تحت عنوان سلسله خدایان مطرح گردیده و در پاره‌ای از مکاتب و ادیان، سطوح واقعیت بر اساس نظام فرشتگان یا مراتب روشنایی و تاریکی تبیین گردیده است. در فرهنگ‌های یونان باستان و قرون وسطی، تمامی واقعیت به نحو سلسله‌مراتبی نظم یافته است و علم به هر چیزی، درواقع، علم به جایگاه آن چیز در نظام سلسله‌مراتبی است که از آن به "گونه" یا "نوع" تعبیر می‌شود. تمثیل خط در جمهوری افلاطون یا تمثیل غار در همان کتاب و نیز نظریه صدور افلوطین و یا تبیین سهروردی از عوالم مختلف، بر اساس اصطلاح‌شناسی دین زردشتی، نمونه‌هایی از تبیین‌هایی است که حکیمان سنت‌های فکری مختلف دراین‌باره ارائه نموده‌اند.

ازآنچه گفته شد می‌توان نتیجه گرفت این نظر که کل واقعیت متشکل از جهان فیزیکی است، که آن را فقط از رهگذر حواس پنج‌گانه می‌توان ادراک کرد، تصوری است بسیار متأخر. اهمیت دکترین مراتب واقعیت به این دلیل است که، به گفته سیدحسین نصر، «نفی واقعیت سلسله‌مراتب در معنای متافیزیکی آن توسط متفکران مدرن، جهان‌بینی و روش آن‌ها را در تمامی زمینه‌ها تحت تأثیر قرار داده است.» یکی از این زمینه‌ها که نقش تعیین‌کننده‌ای هم در زندگی بشر امروزی داشته و دارد، علم جدید است. ذومراتب بودن واقعیت، درعین‌حال که برای درک حقیقت بسیار ضروری است، با تفکر غالب در روزگار ما کاملاً بیگانه است.

مراتب واقعیت

کامل‌ترین گزارش درباره مراتب واقعیت را فریتیوف شوان در مقاله‌ای به نام «حضرات پنج‌گانه الهی» ارائه نموده است. خطوط اصلی مطالب این بخش برگرفته از مقاله مذکور است اما هر جا لازم باشد به فراخور بحث و بر اساس سایر منابع، توضیحات بایسته داده می شود.

پیش از آغاز بحث باید گفت که وجه‌تسمیه «حضرات الهی» این است که در سنت عرفان اسلامی، عارفانی همچون ابن عربی مراتب واقعیت را به‌عنوان حضور یا حضرت الهی در نظر می‌گیرند به این اعتبار که ازلحاظ متافیزیکی وجود یا حقیقت همان حضور یا شهود است. در این سلسله‌مراتب، هر حضرتی واجد اصول و بنیادهای مراتب زیرین است و هیچ کمالی در مراتب پایین‌تر نیست که در مراتب بالاتر نباشد.

دکترین مراتب واقعیت برحسب عبارات و اصطلاحات مختلفی بیان می‌شود که همگی ناظر به یک حقیقت هستند اما هرکدام از وجهه نظر خاص خود به موضوع نگریسته‌اند. برطبق اصطلاحات نظام توحیدی ودا‌ها در آیین هندو که به  تعبیر جیمز کاتسینگر، اهل خرد جاوید آن را «صریح‌ترین بیان ممکن از معرفت عرفانی» می‌دانند، مراتب واقعیت به شمول اصل الهی و در جهت صعودی، یعنی با شروع از مرتبه مادی و محسوس، عبارتند از :

1-مرتبه صوری کثیف

2-مرتبه صوری لطیف

3- مرتبه تجلیِ فوق صوری یا غیرصوری

4- مرتبه هستی

5- مرتبه ورای هستی

با توجه به اینکه در این نظریه، حضرت پنجم یعنی مرتبه ورای هستی، اصل و بنیان همه عوالم و مراتب است، شاید بهتر باشد که شرح و توضیح مراتب یادشده، در جهت نزولی و با شروع از مرتبه پنجم صورت پذیرد. در ادامه، بر اساس این رویکرد، جزئیات مربوط به هر یک از این مراتب شرح داده می‌شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۳۲

رابطه متافیزیک با دین

در باب ارتباط میان متافیزیک و دین گفته شده است: «متافیزیک بینش را فراهم می کند و دین راه تحقق و فعلیت بخشی مؤثر آن را در تجربه مستقیم.» به عبارت دیگر، تحقق مؤثر حقیقت متافیزیکی وکار بست آن در زندگی بشر، دست کم در عصر حاضر، فقط در محدوده یک سنت وحیانی میسر است. زیرا متافیزیک برای تحقق خویش باید بر نمادها وآداب خاصی تکیه کند که از خلال  یک سنت وحیانی کسب می شوند . به این ترتیب، متافیزیک در واقع بعد باطنی و درونی هر سنت دینی درست آیین و کامل است. 

به عنوان نمونه ای از هماهنگی میان متافیزیک و دین می توان به دکترین مراتب واقعیت اشاره کرد که کم و بیش در همه سنت ها و با اصطلاحات گوناگون یافت می شود. به عبارت دیگر آنچه که در متافیزیک محض تحت عنوان مراتب واقعیت بیان می شود، به نحو معادل و با اصطلاحات خاص هر دین، درادیان مختلف متناظرهایی دارد . البته همانگونه که سید حسین نصر متذکر می گردد «باید در هر دین، معرفت قدسی را از علم کلام متمایز نمود. علم کلام بیش از آنکه به ارائه تصویر کاملی از سطوح میانی واقعیت از مبدأ تا انسان بپردازد متکفل دفاع از آموزه ها و عقاید دین است و بدون تاکید بر سلسله مراتب وجود به رابطه مستقیم وساده انسان و خدا توجه دارد.»

پیش از ادامه بحث نیاز به توضیح درباره یک اصطلاح مهم  متافیزیکی است: ازوتریسم (esoterism). در رابطه با ادیان، این اصطلاح ناظر به وجه درونی یا باطنی هر دین است که در واقع مغز و لب تعالیم آن دین به شمار می آید. در اسلام این جنبه در قالب عرفان و تصوف متجلی شده است. در ادیان دیگر هم به انحاء مختلف پدیدار شده است. از سوی دیگر بعضی از ادیان جنبه ازوتریکی قوی تری دارند و بعضی ضعیف تر. همه اینها تحت عنوان ازوتریسم های ادیان گوناگون شناخته می شوند اما بر فراز همه آنها و فارغ از هر دین خاصی، یک ازوتریسم محض نیز وجود دارد که همان متافیزیک است.

در باب ارتباط میان دین و متافیزیک، باید به این نکته توجه نمود که ازوتریسم یا مشرب باطنی هر دین خاص، لزوما با ازوتریسم محض یا همان متافیزیک یکسان نیست. اگر ازوتریسم محض را به قله کوه تشبیه کنیم، ازوتریسم­های ادیان مختلف در نقاطی از دامنه این کوه قرار می گیرند که در عین علو و  تعالی موضعی خود، نه بر یکدیگر و نه بر قله کوه منطبق اند و  خواه ناخواه اختلافاتی با هم دارند. یکی از اصحاب خرد جاوید، علت این اختلافات را این گونه تبیین کرده است: «در حقیقت، ازوتریسم به خودی خود، متافیزیک محض است که ضرورتا در پیوند با نوعی شیوه تحقق متناسب است. ازوتریسم یک دین خاص، به عکس، خود را با آن دین (یعنی با مشرب ظاهری) سازگار می کند و از این رهگذر در پیچ و خم های الهیاتی، روانشناختی و شریعت محورانه ای که باسرشتش بیگانهاند وارد می شود و در عین حال در مرکز سرّی اش سرشت اصیل و تامش را حفظ می کند و گرنه آنچه هست نمی بود.» مراد از جمله اخیر آن است که اگر مشرب باطنی هر دین، در عین آمیختگی با عرضّیات آن دین، جوهر تام و اصیل خود را که همان بهره مندی از متافیزیک محض است حفظ نکند، دیگر نمی توان نام متافیزیک ولو متافیزیک یک دین خاص – را بر آن اطلاق نمود. این همان هسته مرکزی نظریه «وحدت متعالی ادیان» است که متعالی بودن، وصف لازم این وحدت است، یعنی وحدتی است که نه در ظواهر و عرضیات، بلکه در گوهر درونی و در عین حال، متعالی ادیان و از طریق ازوتریسم آنها امکان پذیر است. توجه به این نکته، در بحث وحدت ادیان، اهمیت زیادی دارد و به واقع باید گفت همه تلاش هایی که تاکنون برای وحدت ادیان صورت گرفته و از این نکته اساسی غافل بوده با شکست روبرو شده است. به عبارت دیگر وحدت ادیان فقط در سطح باطنی و متعالی ادیان امکان پذیر است و نزاع و ستیز در سطح ظاهر و شرایع ادیان اجتناب ناپذیر است.

رابطه متافیزیک و علم

با توجه به نقش و جایگاه ویژه علوم جدید در جهان مدرن، بررسی رابطه و نسبت میان متافیزیک و علم نیز ضروری به نظر می رسد. ازنظرگاه خرد جاوید آنچه که اصالت دارد متافیزیک محض است و سایر امور نتایج یا کاربردهای آن در مراتب مختلف واقعیت هستند. این امر در بارة علوم نیز صدق می کند. به گونه ای که می توان گفت در این زمینه دو تصور کاملا متفاوت و حتی منافی یکدیگر وجود دارد که آنها را می توان بینش سنتی و بینش جدید نامید.

درنگرش سنتی، متافیزیک و علم مکمل یکدیگرند. متافیزیک با رفتار جزئی طبیعت کاری ندارد و علم هم با تفسیر غائی دانش طبیعی سروکار ندارد. ترکیب این دو برای وصول به یک دیدگاه منسجم از جهان لازم است. البته، همانگونه که سیدحسین نصر می گوید، این رابطه یک طرفه است یعنی متافیزیک برای اعتبار نتایج خود نیازی به علم ندارد یعنی هیچ اصل علمیی را مسلم نمی گیرد؛ در حالی که یکی از کارکردهای متافیزیک، وارسی پیش فرض های علوم است.

در فلسفه امروز این رابطه معکوس شده است، به این معنی که برخی از فیلسوفان معتقدند که فلسفه باید اصول موضوعه خود را از حقایق و واقعیت های علمی اخذ کند تا به استنتاجات معتبر برسد. به عبارت دیگر، علوم متکفل تدارک پیش فرض های فلسفه شده اند. درحالی که دردیدگاه سنتی، دانش متافیزیکی هرگز نمی تواند از درون یک علم تجربی رشد کند بلکه درمقام یک علم کلی، زمینه عمومی همه علوم است. بعنوان مثال، رشد علوم کاربردی و فناوری و نجوم خاص در تمدن سنتی چین توام با متافیزیک مناسب آن بوده است. همچنین در همه تمدن­های سنتی احترام به طبیعت و رابطه صلح آمیز با آن، جزء اصول اساسی متافیزیکی بوده است که لاجرم بر علم و فناوری نیز تأثیر می گذاشته است .

در جهت مخالف، بینش جدید با قطع پیوند میان علوم و اصول متافیزیکی، آنها را از هرگونه معنای عمیق تر تهی ساخته است. البته مقصود این نیست که علوم جدید از اعتبار و مشروعیت برخودار نیستند، بلکه آنچه مشروعیت ندارد صرفاً‌ سوءاستفاده ای است که از رهگذر علوم جدید، کل فعالیت بشری را به خود اختصاص می دهد. به عبارت دیگر، «علم امروزی با جریان کلی دوری از مبدأ کاملاً هماهنگ است بطوری که حتی افراد دیندار نیز حجیت علم را بطور تمام عیار پذیرفته اند و تلاش می کنند دین را براساس زمینه های علمی توجیه کنند.»

حاصل کلام اینکه متافیزیک (به معنایی که در خردجاوید مراد می شود)، با آنچه که می توان آن را علم جدید خواند هیچ پیمان و پیوندی ندارد. مجددا تاکید می کنم که از نظر متافیزیک سنتی، چنین نیست که علوم جدید فاقد اعتبار باشند. بدون تردید این علوم خواه نا خواه با وجهی از جهان فیزیکی و مادی سروکار دارند اما «تصویری که از آنها استنباط می شود تصویر کل واقعیت فیزیکی عالم نیست، بلکه تنها نمایان گر کمّی ترین وجه مادی آن است. به عبارت دیگر، متافیزیک بین داده های حقیقی جمع آوری شده توسط دانشمندان و فرضیات غالباً ثابت نشده، به دقت تمییز قائل می شود.» نمونه ای که به دلیل تبعات متافیزیکی و جهان شناختی آن، مورد توجه غالب سنت گرایان بوده است و سیدحسین نصر به عنوان شاهد سخن خود در میان می آورد نظریه تکامل در علم زیست شناسی است. به گفته دکتر نصر، عموم سنت گرایان، این نظریه را نه یک واقعیت علمی ثابت شده، بلکه فرضیه ای مخدوش و نامعتبر می دانند که صرفا به سبب انگیزه های ایدئولوژیک و دلایل غیر علمی، در جهان امروز چهره یک نظریه علمی ثابت شده و حتی یک اصل بدیهی را به خود گرفته است.

ذکر این نکته ضروری است که با توجه به اهمیت بسیار زیادی که نظریه تکامل در عرصه های مختلف علم جدید و حتی علوم انسانی پیدا کرده است، صحبت کردن درباره آن با عبارات و تعبیرات فوق الذکر یقینا به مذاق طرفداران علم جدید خوش نخواهد آمد و در مقابل آن جبهه خواهند گرفت. در اینجا مجال پرداختن به دلایل و قرائن دو طرف بحث نیست، شاید در فرصتی دیگر بتوانم به این موضوع برگردم.

در پایان بحث امروز، باید بگویم که تعلیمات اساسی متافیزیک (خرد جاوید) منحصر به موارد گفته شده نیست. برخی از آنها به شرح و توضیح مفصلتری نیاز دارند که در ادامه مطالب، هر کدام را جداگانه توضیح خواهم داد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۴۰

متافیزیک به معنایی که گفته شد، کاملا در خلاف جهت دیدگاههای مدرن است و به لحاظ شناختی در مرتبه ای بالاتر از فلسفه قرار دارد. حداکثر کاری که فلسفه می تواند انجام دهد این است که زمینه را برای متافیزیک مهیا سازد زیرا روش فلسفه استدلال و تحلیل، و ابزار آن عقل جزیی است، حال آنکه متافیزیک ثمره شهود عقل کلی است. به گفته گنون «با توجه به ریشه شناسی کلمه فلسفه می توان آن را به معنایی کاملاً درست درک کرد که در وهله نخست مستلزم آمادگی اولیه ای است که برای دستیابی به حکمت ضرورت دارد و نیز مستلزم طلبی است که از همین آمادگی زاده می شود و باید به شناخت انجامد. درنتیجه، فلسفه مرحله اولیه و مقدماتی را نشان می دهد، مرحله ای که گویی در جهت حکمت ]ولی[ با درجه ای مطابق با مرتبه پایین تر حکمت است.»

به این ترتیب دیده می شود که گنون میان فلسفه و حکمت تمایز قائل است و در عین حال که فلسفه را به جهت کسب آمادگی برای دسترسی به حکمت ضروری می داند، بر آن است که اگر این آمادگی منجر به طلب نشود ره به جایی نخواهد برد و دستش از دامن شناخت متافیزیکی، یا همان حکمت، کوتاه خواهد ماند. این حکمت دقیقا نقطه مقابل چیزی است که شوان آن را «فلسفه طراز نوین (avant-garde)» یا «دستگاه تفکر دنیوی (profane)» می نامد و معتقد است که این فلسفه نوعی منطق  بی سر است و فیلسوفان منتسب به آن «هر آنچه را که در نزد عقل کلی یا عقل شهودی بدیهی است «پیش داوری» می خوانند.»

تعبیر «منطق بی سر» در این فقره قابل توجه و امعان نظر است. «بی سر» ترجمه acephalous، اصطلاحی در زیست شناسی است و به جانواران فاقد سر، مانند برخی از کرمها اطلاق می شود. در عین حال این واژه در زبان انگلیسی، کنایه از «بی رهبر و راهنما بودن» هم هست، که مراد نویسنده، همین معنای دوم بوده است. مولوی در دفتر چهارم مثنوی از «جنبیدن بدون سر» این گونه سخن می گوید:

زیرکی سباحی آمد در بحار / کم رهد، غرقست او پایان کار

عشق چون کشتی بود بهر خواص / کم بود آفت، بود اغلب خلاص

زیرکی بفروش و حیرانی بخر / زیرکی ظنست و حیرانی نظر

عقل را قربان کن اندر عشق دوست / عقلها باری از آن سویست کوست

زین سر از حیرت گر این عقلت رود / هر سو مویت سر و عقلی شود

اندرین ره ترک کن طاق و طرنب / تا قلاوزت نجنبد تو مجنب

هر که او بی سر بجنبد دم بود / جنبشش چون جنبش کژدم بود

کژرو و شب کور و زشت و زهرناک / پیشه او خستن اجسام پاک

سر بکوب آن را که سرّش این بود / خلق و خوی مستمرش این بود

شوان در جای دیگری، وضع فلسفه به معنی رایج کلمه را این گونه توصیف می کند: «نوعی منطق موشکافانه عاری از الهام است که از بیرون و بی دانش کافی و بدون «تایید آسمانی» به بررسی امور می پردازد.»  بنابر این شاید بتوان بی­سر بودن منطق را به این معنی دانست که ارتباط خود را با مرتبه متعالی تر شناخت از دست داده و به نوعی نابینایی دچار شده که آن را از درک و تصدیق آنچه که نزد عقل کلی بدیهی و روشن است بازداشته است و به لحاظ همین عدم شناخت، ادراکات عقل شهودی را پیش داوری می نامد. در اینجا منظور از پیش داوری، مفروضاتی است که درستی آنها، از نظر فلسفه رایج، مدلل نشده و بنابر این ادعاهای بی پایه و اساس محسوب می شوند.

اکنون پرسش این است که چرا فلسفه جدید چنین رویکردی را در مواجهه با متافیزیک سنتی اتخاذ کرده است. پاسخ این پرسش را می توان با تحلیل مفهوم عقل کلی آغاز کرد. صفت کلی که در اینجا برای عقل به کار رفته نمایان­گر فرارفتن از مصادیق جزیی و محدودیت های فردی است. عقل کلی به واسطه کلیت خود که همان عینیت و استقلال از سوبژکتیویته فردی است می تواند به شناختی دست یابد که بیرون از حوزه دسترسی عقل جزوی است و عقل جزوی دقیقا به واسطه همین جزئیت و فردیتی که در آن زندانی است از رسیدن به چنان معرفتی عاجز است، اما به جای آنکه به عجز و ناتوانی خویش اقرار کند با پیش داوری خواندن آن حقایق، در انکار آنها می کوشد. به تعبیر شوان: «دستگاه تفکری که دنیوی است همواره به جز طرح چهره یک فرد نخواهد بود، حتی وقتی که فروغی از علم هم در آن موجود باشد.» به عبارت دیگر، «چنین نظامی تصویری است از فردی که آن را می آفریند و به تعبیر نیچه نوعی خاطره نویسی ناخواسته و نادانسته است.»

بنابر این می توان گفت در مصاف میان پیروان فلسفه طراز نوین و قائلین به حکمت جاویدان، صف آرایی چنین است که در یک سو فیلسوفان ضدمتافیزیک ایستاده اند که «تعالیم کهن برایشان جزم اندیشانه و ساده لوحانه جلوه می کند.» و به گفته سیدحسین نصر، نظام فلسفی هر یک از آنها «کوششی عقلانی برای حل پاره ای از مسائلی است که برای خود طرح می کنند.» و در سوی دیگر، متافیزیسین­ هایی صف کشیده اند که از نظر ایشان، تعالیم کهن نه تنها جزم اندیشانه و ساده لوحانه نیست بلکه «نشانه هایی مناسب برای به فعلیت درآوردن شهودهای عقلی درون باشنده و نهفته است.»

به همین دلیل است که قائلین به خرد جاوید، اصولاً با نظام ها و نظام سازی های فلسفی میانه ای ندارند، زیرا براین باورند که فیلسوفان از رنسانس به بعد با ایجاد نظام های فلسفی مختص به خود در واقع محدودیت های ذهن فردی را به نمایش گذاشته اند و از همین روست که در نشان دادن محدودیت ها وکاستی های نظام های یکدیگر موفقیت چشمگیری داشته اند. گنون در همین باره معتقد است که در تمدن سنتی غیرقابل تصور است که شخصی ادعای مالکیت اندیشه ای را بکند. با این کار آن را از اعتبار و مرجعیت محروم کرده، زیرا «حقیقت محصول ذهن انسان نیست.» توجه شود که در اینجا نسبت حقیقت با ذهن انسان، که صرفا یکی از قوای شناختی است، مد نظر است و نه با کل وجود و واقعیت انسان که در بردارنده عقل کلی هم هست.

نکته دیگری که شوان در باب فلسفه دنیوی یا غیرقدسی مطرح می سازد این است که چنین فلسفه ای هرگز نمی تواند از انسان بخواهد از خویش بگذرد، درحالی که از نظر او اصل و مفتاح تعلیم مقدس آن است که «یکتایی ابژه الهی، تمامت سوژه انسانی را طلب می کند.» و همین نکته است که تعلیم مذکور را از فلسفه متمایز می سازد.

باید توجه کرد که "گذشتن از خویش" در این فقره، نه به معنای نفی فردیت بلکه اتصال به ساحت فوق شخصی انسان است که همان حوزه عقل کلی است. علت این شخصی بودن فلسفه جدید و در خویش ماندن فیلسوفان متجدد، شاید آن باشد که اصولا در فلسفه مذکور، قلمرو فوق شخصی تعریف نشده و قابل تصور نیست و یا اینکه وجود آن نادیده گرفته می شود. "من" دکارتی و "من" کانتی بنا به ماهیت خود در حصر سوبژکتیویته فردی گرفتار می مانند، حال آنکه "سوژه انسانی" شوان بنا به ماهیتش، توانایی برگذشتن از "من فردی" و گام نهادن به ساحت کلیت را دارد.

به عقیده سیدحسین نصر، به لحاظ تاریخی قلمداد کردن متافیزیک به عنوان شاخه ای از فلسفه (در غرب) از زمان ارسطو آغاز شد تا اینکه با ظهور شک فلسفی، متافیزیک نیز به کلی در مظان بی اعتباری قرار گرفت. عوامل گوناگونی دست به دست هم دادند تا از متافیزیک و شناخت عرفانی به ویژه پس از قرون وسطی و رنسانس وجهی جانبی برای حیات عقلانی انسان غربی به وجود آید. نتیجه چنین رویکردی این شد که بیشتر آنچه در فلسفه پس از قرون وسطی متافیزیک خوانده می شود چیزی جز امتداد فلسفه راسیونالیستی و در بهترین حالت، انعکاسی کم رنگ از متافیزیک واقعی نیست.

به باور هری الدمدو (یکی از شارحان خرد جاوید)، می توان نتیجه گرفت که به کار بردن یکسان لفظ فلسفه درتعبیر هایی همچون فلسفه هندی و چینی و فلسفه استدلال گرای اروپایی تناقض آمیز است. شاید درست تر آن باشد که برای نامیدن گونه نخست، از لفظ حکمت استفاده شود.

در خاتمه این بحث، می توان تفاوت های متافیزیک با فلسفه متجدد را، با بهره گیری از بیان الدمدو، این گونه جمع بندی نمود:

1 – به بیان کلی، فلسفه مدرن، تحلیلی و مبتنی بر عقل استدلالی و معطوف به نسبت ها و امور امکانی  است که برای پژوهش استدلالی یا دست کم برای طرز عمل های ذهن سالم و معمولی قابل حصول است. متافیزیک اما با واقعیات فوق مادی، متعالی و نامشروط سر و کار دارد و روش آن سمبولیکی، کیفی و تالیفی است و با سلوک معنوی ماخوذ از یک سنت تام و تمام که غایتش تعرف، تحول و تقدس یافتن است، پیوند تنگاتنگ دارد.

2 – فیلسوفان اروپایی، روند فلسفه را تکاملی و روبه رشد می دانند، حال آنکه متافیزیک ریشه در پاره ای اصول تغییر ناپذیر دارد و بنابراین تحول و پیشرفت در آن راه ندارد.

3 – در دیدگاه مدرن، فلسفه معمولا "به­ خودمعتبر (self- validating)" شمرده می­شود یعنی به هیچ توجیهی بیرون از خود نیاز ندارد. در نقطه­ مقابل، متافیزیک، عقل جزیی را صرفا پرتوی از تابش عقل کلی می داند و مشروعیت آن و فلسفه مرتبط با آن را تنها در گرو حفظ این ارتباط می داند.

4 – هدف متافیزیک نه حل مسائل و معماهای عقل جزیی بلکه نشان دادن و توضیح دادن چیزی است که از حیث تعقل شهودی بدیهی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ خرداد ۹۹ ، ۲۲:۴۵

ویژگی های شناخت متافیزیکی

اکنون که طرح کلی متافیزیک تا حدودی مشخص شد، باید دید، شناخت متافیزیکی چه ویژگی هایی دارد.

همانطور که قبلا گفته شد، جایگاه عقل جزوی و منطق و جدل در متافیزیک، روی هم رفته فرعی است . آفتی که فلسفه متجدد به آن دچار شد همین بی تناسبی میان قوای شناسایی و موضوع شناسایی بود. شناخت متافیزیکی کاملاً متفاوت با اندیشه فلسفی است و با عقیده شخصی وخلاقیت و نوآوری میانه ای ندارد. شناخت متافیزیکی معطوف به واقعیات تغییر ناپذیر است. بنابر این با توجه به اصل تناسب میان سوژه و ابژه، می توان گفت خود این شناخت نیز مصون از تغییر است، به  تعبیری  می توان گفت، شناخت تحلیل­گر و راسیونل که وظیفه عقل جزوی است، غیرمستقیم و ناکامل است. از این رو آن را «شناخت انعکاسی» نامیده اند که «تازه آن را هم نه به منظور درک حقیقت اشیاء بلکه به منظور نتایج عملی فوری معتبر می دانند که تغییر پایان ناپذیر و دور افتادن از اصل و گرفتار شدن در تشتت کثرت ها از پیامدهای ناگزیر آن بوده است.» وجه تسمیه شناخت انعکاسی شاید به این دلیل باشد که شناختی از تصویر حقیقت است مانند تصویری از یک منظره که در آب منعکس می شود، در حالی که شناخت متافیزیکی، رویت بی واسطه و شهود مستقیم حقیقت است.

یکی دیگر از ویژگی های شناخت متافیزیکی، کلی بودن و عینی (objective) بودن آن است زیرا این نوع شناخت، مستقل از ذهن تک تک افراد و در عین حال فراتر از عوارض امور حادث وجزئی است.

منابع شناخت متافیزیکی

پس از آشنایی اجمالی با شناخت متافیزیکی و ویژگی های آن، اکنون باید دید ابزار و منابع بدست آوردن چنین شناختی چیست و شناخت مذکور از چه راههایی قابل حصول است. اجمالا می توان گفت دو منبع معرفت متافیزیکی و یقینی عبارت اند از وحی و عقل کلی. البته در دورانی که ما زندگی می کنیم بنا به دلایلی، دسترسی به منبع دوم فقط از طریق اولی امکان پذیر است. برای ورود به این بحث، یادآوری نکته ای به عنوان مقدمه لازم است. «متافیزیک درمعنای حقیقی خود از چند قرن قبل در غرب به فراموشی سپرده شده بود و رنه گنون کسی بود که برای نخستین بار به بیان دوباره آن همت گماشت و معنای حقیقی اش را به آن اعاده کرد. از آنجایی که معرفت­شناسی جزء جدایی ناپذیر هر نظریه ای است، قاعدتا می بایست به موازات احیای مفهوم متافیزیک، شناخت شناسی متناسب با آن نیز تبیین می شد. این امر خطیر نیز کاری بود که گنون انجام داد و مفهوم عقل کلی را دیگر بار زنده کرد. وی در کتاب بحران دنیای متجدد، ابزار کسب متافیزیک را شهود عقلانی  (intellectual intiuition) می نامد. شهود عقلانی از نظر او، عملکرد عقل کلی (Intellect) است.»

در این جا با دو مفهوم جدید برخورد می کنیم: عقل کل و شهود عقلانی (یا بهتر است بگوییم تعقل شهودی). هردوی این اصطلاحات نیازمند توضیح هستند که در آینده به آنها خواهم پرداخت. همانگونه که پیشتر گفته شد، آموزهای خرد جاوید شبکه به هم پیوسته ای است که هر کدام با مفاهیم دیگر پیوند دارد و شناخت هریک مستلزم شناخت مفاهیم و آموزه های دیگر است. از این رو نمی توان به صورت خطی و با شروع از یک مبدا مشخص به مقصد مورد نظر رسید و چاره ای از ارجاعات مکرر به سایر آموزه ها  نیست. شاید بتوان گفت، این مشکل منحصر به متافیزیک نیست و بطور کلی گریبانگیر اغلب مکاتب فلسفی است که هر چه جلوتر می رویم راه طی شده نیز روشن تر و هموارتر می شود. به  تعبیر دیگر، فهم مراحل بعدی درگرو فهم مراحل قبلی و بالعکس می باشد. این دقیقا برخلاف بسیاری از علوم متداول است که روند آموزش آنها به این ترتیب است که از یک نقطه معین با پیش فرضها و اصول موضوعه آغاز می کنند و با طی کردن یک مسیر مستقیم و رو به جلو به مفاهیم و آموزه های تازه می رسند. حاصل کلام اینکه اگر خواننده احیانا با مفاهیم جدیدی برخورد می کند که ممکن است در حال حاضر چندان روشن نباشند، باید صبر و حوصله به خرج دهد تا این مفاهیم به وقت خود مورد بررسی و موشکافی قرار گیرند و ابهام آنها برطرف شود.

باری، پس از این توضیح ضروری، به بحث اصلی بر می گردم. این تعبیر که گنون مفهوم عقل کلی را در جهان امروز دیگر بار «زنده کرد» بدین معنی است که چنین مفهومی، البته با عبارات و تعبیرات مختلف، پیش از این در سنتها و حکمت های پیشین کاملا رایج بوده است.

خلاصه اینکه، استدلال تحلیلی هر قدر هم وسیله ای سودمند باشد هرگز به خودی خود فهم متافیزیکی به بار نمی آورد و به قول گنون چنین استدلالی به هیچ وجه درخود شناخت متافیزیکی اثر نمی گذارد چرا که این شناخت را همواره باید از صورت بندی آن ذاتاً متمایز نگه داشت. «بنابر این درک تام و تمام یک ایده معنوی بسی فراتر از پذیرش نخستین آن توسط ماست.» در اینجا باید تفکیکی قائل شویم میان پذیرش تئوریک و درک کامل. اولی در مرتبه خود نوعی فهمیدن است ولی فقط علامتی است برای توانایی ما تا آن ایده را بطور کامل درک کنیم. درک کامل، به تحقق معنوی می انجامد. منظور از تحقق معنوی، که یکی از اصطلاحات بسیار مهم در خرد جاوید است در آینده توضیح داده خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ خرداد ۹۹ ، ۲۱:۰۳

گفته شد که یک آموزه متافیزیکی، تجسم یک حقیقت کلی در ذهن انسان است. همچنین، اصول متافیزیکی تغییر ناپذیرند و به تغییر بما هو تغییر ارتباطی ندارند. یعنی همیشه صادق و معتبرند و به دوره زمانی یا ذهن خاصی تعلق ندارند. نتیجه این سخن آن است که آموزه های متافیزیکی مبرا از تحول و تکاملند یعنی به گونه ای مطلق هستند و نامگذاری «خرد جاوید» نیز بر همین اساس صورت گرفته است. در این بخش به تعدادی از آموزه های اساسی متافیزیک اشاره می شود و در جای خود با تفصیل بیشتری به آنها پرداخته خواهد شد. لازم به تذکر است که از این پس هر جا از لفظ متافیزیک استفاده شود، منظور متافیزیک از نظرگاه خرد جاوید است مگر این که خلاف آن تصریح شود.

نخستین آموزه اساسی متافیزیک، دکترین مراتب واقعیت است. بر طبق این دکترین، آنچه واقعی است و از واقعیت برخوردار است بسیار فراتر از این جهان محسوس است. کل واقعیت یا کل تام در قالب سلسله مراتب صعودی از پایین ترین مرتبه تا راس هرم که می توان آن را اصل اعلی نامید گسترده است. این اصل، که سرآغاز و سرانجام همه عوالم است بنا به سرشت خود هم مطلق و هم نامتناهی است. مطلق بودن اصل اعلا به این معنی است که هیچ عیب و نقص و نسبیتی در او راه ندارد و از هرگونه تغییر و تبدل و تحولی مبراست. نامتناهی بودن نیز به این معنی است که اصل اعلا هیچ حد و مرزی را بر نمی تابد و همه امکان ها در آن مندرج است. این ویژگی اساسی، منشأ همه ویژگی های مراتب و عوالم دیگر واقعیت است.

از مطلقیت و عدم تناهی، متناظرا دو مفهوم اساسی دیگر یعنی ترانساندانس (transcendence) و ایمنانس (immanence)  نتیجه می شود. ترانساندانس یا تعالی به این معنی است که اصل اعلی فراتر از هر گونه تعین و تصوری است و به هیچ قید و شرط و نسبت و اضافه ای محدود و مقید نمی شود. از سوی دیگر و به طرزی متناقض نما، اصل اعلی از آن رو که هیچ محدودیتی را بر نمی تابد، غیری باقی نمی گذارد و در همه چیز حاضر است. این همان جنبه بی نهایتی اصل اعلی است که از آن به ایمنانس یا درون باشندگی تعبیر می شود.

اهمیت این دو مفهوم کلیدی در متافیزیک به حدی است که می توان کل آیین متافیزیکی را در آنها خلاصه کرد. کلیدی بودن این دو مفهوم به این معنی است که هر دکترین جامع متافیزیکی از تعادل بین این دو اصل تشکیل یافته است. به گفته برخی از صاحب نظران، نادیده انگاشتن ایمنانس به قطع رابطه جهان با خداوند منجر می شود و غفلت از ترانساندانس کل واقعیت را در بهترین حالت به طبیعت صرف فرو می کاهد که هر دوی این ناهنجاری ها در علم جدید روی داده است.

آموزه مهم دیگری که به مفاهیم قبلی ارتباط دارد و اصولاَ همه آموزه های متافیزیکی به نوعی بیان های گوناگون از یک اصل واحد هستند، آموزه آتما ومایا است.  توضیح آن که دکترین متافیزیکی اساساً چیزی جز دانش حقیقت – واقعیت و وهم نیست که در اصطلاح ودانتایی از آنها به آتما و مایا تعبیر می شود. آنجا که گفته شد متافیزیک علم به مطلق ودر پرتو آن علم به امور نسبی است، در واقع امور نسبی همان مایا یا به تعبیر اسلامی حجاب هستند که درعین حال هم حق را متجلی می سازند و هم آن را می پوشانند. به گفته سید حسین نصر، «حکمت سنتی جهان را خواب یا رویایی می داند که حکیم با تحقیق و تذکر از آن بیدار می شود.» مایا در عین حال «قدرت خلاقی است که هم اصل را به عنوان نسبیت ظاهر می سازد و هم از همان راه تجلی، که چیزی جز حجاب نیست، آن اصل را می پوشاند.» درک مناسب از نسبیت (به عنوان حجاب) مستلزم درک درست از مطلق است. حذف مطلق از معرفت شناسی موجب مطلق کردن نسبیت و نسبی می شود. نکته اخیر شایسته تامل بسیار است.

نظریه علل شش گانه نیز یکی دیگر از مفاهیم اساسی متافیزیکی است. در این نظریه که صورت بندی فلسفی آن را می توان در آثار افلاطون و تفسیر پروکلوس بر رساله تیمائوس افلاطون مشاهده کرد، علاوه بر علت های چهارگانه معروف، دو علت دیگر نیز عنوان می شود یکی علت نمونه ای (paradigmatic) و دیگری علت آلی (instrumental). علت نمونه ای همان ایده یا صورت مثالی شیء است که در عالم مثل مستقر است و آفرینش بر طبق آن نمونه صورت می پذیرد. علت نمونه ای، حقیقت مقوم شیء است. علت آلی، طرح و الگوی ریاضی حاکم بر ساختار آفرینش است. این دیدگاه کاملا در سنت فیثاغوری قرار دارد. به عنوان  نمونه ای از علت آلی می توان به معادله حاکم بر ارتعاش اشاره کرد که یک معادله دیفرانسیل خطی مرتبه دوم با ضرایب ثابت است. مستقل از اینکه ماهیت ارتعاش مکانیکی یا الکتریکی باشد، رابطه یکی است و فقط ثابت ها در هر زمان تفسیر متفاوتی پیدا می کنند.

جریان تقلیل علت ها از ارسطو آغاز شد. وی علت نمونه ای و علت آلی را از صحنه فلسفه خویش بیرون راند و تعداد علت ها را به چهار تقلیل داد و مفهوم علت غایی را نیز تنزل داد. در دوران جدید فیلسوفانی نظیر دکارت و فرانسیس بیکن و دانشمندانی همچون گالیله و نیوتن، وجود علت غایی را در پژوهش های علم جدید زائد دانستند و رفته رفته آن را کنار نهادند.

پیامدهای حذف علت نمونه ای و علت غایی در دوران جدید، به ویژه خود را در نگرش علمی مدرن نمایان ساخته است. حذف علت غایی به این معنی است که آفرینش دیگر نمی تواند تجلی خیر محض باشد. به تعبیر جان لازی در کتاب «درآمدی تاریخی به فلسفه علم»: «یک جنبه دیدگاه بیکن درباره علم، جدایی علم از غایت انگاری و الهیات طبیعی بود. وی معتقد بود جستجو برای یافتن علت غایی مانع پیشرفت علم است و لذا تحقیق در باب علل غایی را به جنبه های ارادی رفتار انسان محدود کرد.» از سوی دیگر، بدون در نظر گرفتن علت نمونه ای، پیوند عالم با خداوند قطع می شود و سمبولیسم به معنای سنتی آن نامفهوم خواهد بود. درباره سمبولیسم و اهمیت آن در دیدگاه خرد جاوید، در آینده توضیح داده خواهد شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۹۹ ، ۲۳:۲۰