ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۹ ثبت شده است

در ادامه مبحث سطوح معرفت شناختی انسان رسیدیم به عقل کلی. بالاترین مرتبه عقل انسانی متعلق به عقل  کلی است که در واقع نمایانگر سوژه مطلق در مرتبه انسانی است. در توضیح اصطلاح «سوژه مطلق» باید برگردیم به مبحث مراتب واقعیت. در مرتبه ورای هستی، ذات بی چون یا مطلق، هم جنبه شناسندگی دارد و هم جنبه شناخته شوندگی. یعنی هم شناسنده است و هم موضوع شناخت. با توجه به مطلقیت این مرتبه، می توانیم جنبه شناسنده مطلق را سوژه مطلق بنامیم و به همین ترتیب جنبه شناخته شونده آن را ابژه مطلق بنامیم. البته این تفکیک به لحاظ تحلیل ذهنی است وگرنه در آن مرتبه هیچگونه دوگانگی وجود ندارد. به عبارت دیگر، سوژه مطلق با ابژه مطلق متحد و یگانه است و شناخت در آن مرتبه، به واسطه  اتحاد و یکی بودن سوژه با ابژه صورت می پذیرد. در مرتبه عقل کلی نیز شناخت از راه اتحاد سوژه و ابژه حاصل می شود و محتوای آگاهی آن در کنه ضمیرش حضور دارد و بین او و ابژه فاصله ای نیست. به این ترتیب «عقل در حقیقتِ خود با عین متعالی خود، یعنی با واقعیت محض، که سرچشمه همه پدیدارهای ممکن است، یکی است. این واقعیت همان جوهر عقل کلی فوق شخصانی است. خدای تعالی در واقعیت وجودی و نیز فوق وجودی خود علم محض است به ذات خود و یا به خودی مطلق، و عقل کلی هیچ نیست مگر پرتو بواسطه و هم بی واسطۀ از این علم تغییر ناپذیر.» (شوان) بنابراین عقل کلی محض به عقیده شوان فراتر از دو قطب مکمل سوژه-ابژه است و در وجود فوق شخصانی خود مقیم است و در این دو قطب وارد نمی‌شود.

باید  توجه کرد که عقل کلی عین خودی مطلق نیست اما غیر از آن هم نیست؛ و به واسطه همین عدم غیریت است که می تواند درکی از خودی مطلق داشته باشد وگرنه به هیچ وجه نمی توانست راهی به سوی شناخت مطلق پیدا کند.

به واسطه این یگانگی و علوّ عقل کلی و اتصال آن با خودی مطلق، می توان گفت «استبصارهای عقل کلی (intellectual vision) واجد نوعی نظر کلی و از بالا به امور است.» (تیتوس بورکهارت) به عبارت دیگر، عقل کلی بر فراز همه تمایزات میان سوژه و ابژه، درون و بیرون، و ذهن و بدن قرار دارد. تا زمانی که شناسنده و موضوع شناخت جدا از همند، علم غیرمستقیم و جزوی باید شکاف میان این دو را پر کند، که این همان تصدیق و درک نظری است. اما شناخت عقل کلی، که به آن تعقل شهودی گفته می شود، شناختی بی واسطه و رویاروی است.

یکی از نتایج مهم این بحث این است که عقل کلی قوه­ ای عام و عالمگیر و خارج از تصرفات فردی است. بنابراین اگرچه یک قوه است اما در تصرف انسان نیست بلکه انسان در تصرف اوست زیرا قوه ای است که فراتر از فردیت و جزئیت است. عقل کلی امری انتزاعی نیست بلکه نیرویی حقیقی است که آثار و نتایج مشهود و قابل لمس دارد. به عبارت دیگر، در شهود عقلی، عقلِ انسان محتوای تجربه آگاهی را به آن تحمیل نمی کند بلکه کاملاً زیر سیطره آن قرار دارد. به تعبیر سیدحسین نصر، حقیقتی که در ذهن انسان فرود می­آید مانند عقابی است که بر قله کوهی فرود می­آید یا چاه عمیقی که یکباره فوران می کند: «حقیقت حکمی که انسان از راه تجربه معنوی دریافت می کند نتیجه قوه ذهنی نیست بلکه از حقیقت خود آن تجربه ناشی می‌شود.»

در واقع عقل است که انسان را انتخاب می کند و آگاهی را به او عطا می نماید. به همین دلیل گاه این قوه را عقل فعال می خوانند که البته با ویژگی پذیرندگی و انفعال آن که پیشتر ذکر شد تناقضی ندارد زیرا خصلت پذیرندگی آن اشاره به کیفیت دریافت حقایق متعالی دارد که متضمن عینیت آن حقایق است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۹ ، ۲۰:۰۳

هنر، مستقیم ترین تجلی «مطلق» در ساحت «نسبیت» است. همچون معجزه، که از روی سرشت، دل های پذیرنده را چونان نردبانی فرازمند، به آسمان برمی کشاند و به سان آذرخشی توفنده، آسمان و زمین را در می نوردد و قبضه قدرت بی انتهای خویش را بی چون و چرا به رخ زمینینان می کشد.

صدای آسمانی استاد محمدرضا شجریان، چنین معجزه ای بود که قرنها باید بگذرد تا درهای رحمت آسمان گشوده شود و همتای آن نصیب تشنه کامان خاک نشین گردد. اما دریغ که «نور در تاریکی درخشید، و تاریکی آن را درنیافت».

اکنون که پیکر آن هنرمند پرآوازه، در آغوش مام زمین آرام گرفته و روان ارجمندش به جهان مینوی سفر کرده، چه می توان گفت جز افسوس  و اسف و دریغ؟ و چه می توان کرد جز کوشش بیهوده از بهر تسکین درد فراق؟

مرغ سحر مرغ سحر ناله مکن ناله مکن

در غم آن رشک قمر دیده پر از ژاله مکن

     بلبل بستان خدا گرچه زما گشت جدا

     چون ز قفس گشت رها ناله مکن ناله مکن

     خون جوانان وطن، خم شدن سرو چمن

     قصه پر غصه مگو خون به دل لاله مکن

     مرغ سحر ناله مکن

     ناله صد ساله مکن

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۹ ، ۱۵:۱۴

پس از مقدمه ای که در نوبت پیشین درباره ویژگی های کلی عقل گفته شد، اینک به بررسی سطوح معرفتی شناختی انسان می پردازیم. بالاترین سطح معرفت شناختی متعلق به عقل کلی است. عقل کلی به لاتین intellectus و به یونانی نوس (Nous) نامیده می‌شود. در مکتب مدرسی قرون وسطی، اصطلاح فنی و دقیق intellectus لاتین، به عنوان معادلی برای نوس یونانی، بر قوه ­ای اطلاق می شد که امر متعال را مشاهده و درک می کند. این عقل، شهودها و واقعیت­هایی را از مرتبه فوق پدیداری دریافت و ادراک می کند. به تعبیر عارف بزرگ آلمانی، مایستر اکهارت، چیزی در نفس هست که نیافریده و نیافریدنی است. این همان عقل شهودی یا عقل کلی است که قوه ای غیرشخصی، نامشروط و پذیراست و عینیت تعقل شهودی نیز از همین جا ناشی می‌شود. این عقل در سوژه الهی مشارکت دارد و قادر به تماس مستقیم با واقعیت مطلق است. منظور از  عینیت این است که عقل کلی اشیاء را چنان که هستند می­ بیند، یعنی در بافت کلی شان و لذا هم از جهت نسبیت آنها و هم از جهت شفافیت متافیزیکی؛ و در عین حال عینی نگر و واقع بین است؛ یعنی بدون تاثیر پذیرفتن از مطامع و منافع شخصی یا جانبداری از وجه خاصی از واقعیت، صرفا حقیقت اشیا در نظر اوست (الدمدو). در فرهنگ غربی، به مرور زمان واژه intellect غنای معنایی خود را از دست داده و مترادف با reason یا mind تلقی شده است. بنابر این در هنگام استفاده از این اصطلاح، باید همواره معنای دقیق آن را مد نظر داشت.

به لحاظ تاریخی، گنون نخستین کسی است که در غرب جدید، علاوه بر بازگرداندن معنای حقیقی متافیزیک به آن، مفهوم عقل کلی را نیز دیگر بار زنده کرد. شوان در این باره می‌گوید: «در اینجا شایستگی عظیم آراء گنون آشکار می گردد: به یادآوردن آنچه تفکر مدرن در شیوه کلاسیک اندیشه به فراموشی سپرده و یا در پی آن است که به فراموشی بسپارد، یعنی تمایز ذاتی بین شهود عقلانی (intellectual intuition) و عمل ذهنی (mental operation) و یا به ‌عبارت‌ دیگر بین عقل کلی که امری کلی (Universal) است و عقل جزئی (Reason) که فردی و حتی به طرزی ویژه بشری است و این راه را بر همه نظریه پردازی­های فاقد خصلت متعالی می بندد. به راستی که برای رسیدن به حقیقت، شخص بایستی که در درون خویش- اگر ممکن باشد- قوه تعقل با عقل کلی را بیدار کند نه اینکه بکوشد تا به مدد عقل جزئی حقایقی را «تبین» کند که نمی‌تواند آن را "ببیند".»

شوان در جای دیگری، هنگامی که از عرفان سخن می گوید، معتقد است که «عرفان از قلمرو ذهنی و به طریق اولی ازقلمرو احساسات برمی گذرد. این برگذشتن حاصل شأنِ "به نحو فوق طبیعی، طبیعی" عقل کلی است، یعنی مشاهده ذات تغییر ناپذیر و مشاهده خودی مطلق که عبارت باشد از وجود و وجدان و وجد.» در این نقل قول چند نکته مهم مندرج است. یکی اینکه شهودات عقل کلی فراتر از قلمرو ذهنیت و احساسات فردی است. دوم اینکه در وصف شان عقل کلی، از عبارت متناقض نمای طبیعی به نحو فوق طبیعی استفاده کرده و سوم اشاره به سه گانه هستی و آگاهی و خوشی (یا سعادت) که یکی از سه گانه های مهم مکتب ودایی است که البته در سایر متافیزیک های سنتی، از جمله عرفان اسلامی، نیز معادل هایی دارد. شاید در آینده اگر مجالی دست داد در این باره توضیحاتی داده شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۹ ، ۲۱:۵۶

پیشتر گفته شد که در نظریه شناخت افلاطون، مراتب هستی شناسی و مراتب معرفت شناسی با یکدیگر تناظر کامل دارند. در انسان، به منزله عالم صغیر، مراتب هستی شناسی را می توان تحت سه عنوان درجه بندی نمود. این سه مرتبه عالم ظهور به ترتیب در روح (spirit)، نفس (soul) و جسم (body) انسان نمایانگر می­شود. از دیدگاه معرفت‌شناسی، روح متناظر با عقل کلی، نفس متناظر با عقل جزئی و جسم متناظر با حس است. در ادامه این بخش به بررسی هر یک از این سطوح معرفت شناختی می پردازیم. اما پیش از آن نگاهی می اندازیم به ویژگی های کلی عقل انسانی.

شوان معتقد است که مشخصه ذاتی عقل انسانی مرکزیت و تمامیت آن است و مراد وی از مرکزیت و تمامیت عقل این است که ظرفیت ادراک مطلق را دارد: «هر انسانِ واجد قلب سلیم فهمی از مطلق خواهد داشت.» در اینجا کاربرد اصطلاح «قلب سلیم» نیز در خور توجه است که تعبیری دینی است. در بحث عقل کلی درباب رابطه قلب با عقل توضیح داده خواهد شد.

از این گذشته، ظرفیت ادراک مطلق، به انسان ظرفیت فهم امر نسبی را هم می دهد که شوان از آن به «ظرفیت ادراک عینی ساختن» تعبیر می کند. وی معتقد است انسان بدون مشاهده مطلق، از طرفی، و قدرت تعمق عقلی در مقیدات (از طریق ارجاع به مطلق)، از طرف دیگر، در سطحی مادون عقل خود و نتیجتاً مادون انسانیت خود به سر خواهد برد. براین اساس، حیوان نه از مطلق فهمی دارد و نه نتیجتاً از مقید.

مقایسه ای که در اینجا میان انسان و حیوان صورت گرفته در مواضع دیگر هم تکرار می شود از جمله: «اگر در انسان مستقیماً چیزی از مطلق وجود نمی داشت تنها جانوری در بین جانوران می بود. تنها انسان است که می تواند از عالم بیرون شود، و این قابلیت موید (یا مسبوق به) این است که وی به نحوی تجسّد مطلق است.» در اینجا پرسشی پیش می آید که اگرچه ربط مستقیمی به بحث فعلی ندارد، اما در جای خود قابل تامل است و آن اینکه حتی اگر بپذیریم که حیوان درکی از مطلق ندارد -گزاره ای که خود نیازمند اثبات است- تجربه عادی و روزمره نشان می دهد که هر حیوانی برای صیانت ذات و ادامه بقای خویش باید فهمی از امور مقید داشته باشد.

شوان در عین حال با تکیه بر همین استعداد عقل انسانی (یعنی توانایی ادراک مطلق)، استدلالی برای اثبات واقعیت مطلق و متعاقب آن، وجود واقعیت نسبی، اقامه می کند که بر تناظر میان ظرف و مظروف استوار است. خلاصه استدلال وی این است که عقل کلی به واسطه بهره ای که از مطلقیت دارد، وجود امر مطلق را ثابت میکند، زیرا مفهوم «مطلق» در هیچ یک از تجربیات درونی و بیرونی انسان حضور ندارد و لاجرم باید علتی فراانسانی داشته باشد. به عبارت دیگر، «"واقعیت مطلقی" هست، نه از آن رو که ما به آن معتقدیم بل از آن رو که آن را می­شناسیم. و آن را می شناسیم چون در عقل کلی که ساحت فوق شخصی ماست عین اوییم.» این استدلال یادآور یکی از براهین دکارت بر وجود خداوند است که به برهان «علامت صنعتی» معروف است و در تامل سوم از کتاب تاملات مطرح گردیده است.

درباب وحدت میان عقل کلی و موضوع شناسایی آن که در اینجا اشاره ای به آن شده، در بخش های بعدی توضیح داده می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۹ ، ۲۱:۰۱