ادب و اندیشه

آخرین نظرات

۵ مطلب در آبان ۱۳۹۹ ثبت شده است

یونسکو امروز 30 آبان مصادف با 21 نوامبر را روز جهانی فلسفه اعلام کرده است. امیدوارم این نامگذاری انگیزه ای باشد برای توجه بیشتر و عمیق تر به یکی از دانش های بنیادین انسان که همواره، از روزگاران باستان تا به امروز، به عمیق ترین لایه های هستی انسانی پرداخته و کوشیده است تا پاسخ هایی درخور، برای اساسی ترین پرسش های انسان بدست آورد.

در پایان قسمت پیشین صحبت از این شد که برای اثبات وجود عقل کلی چه دلیل یا دلایلی می توان اقامه کرد. البته نیاز به اثبات و برهان منحصر به موضوع عقل کلی نیست و سایر مدعیات دیدگاه خردجاوید از جمله قول به مراتب واقعیت نیز نیازمند برهان و استدلال است. بدیهی است که اقامه هرگونه برهانی مستلزم بررسی  دقیق خود برهان و استدلال است. این بررسی به نوبه خود نیازمند شناخت دقیق تر عقل استدلالی یا عقل جزوی است.

همان گونه که قبلا گفته شد، عقل جزوی بالاترین مرتبه از وجوه جزوی عقل کلی است و به همین دلیل، بیشترین عینیت یا سوبژکتیویته را دارد. به این معنی که مدرکات عقل جزوی در قیاس با قوای حافظه و خیال و احساس، به قطب ابژه نزدیکی بیشتری دارد. عقل جزوی انعکاس سوبژکتیو عقل کلی متعالی در سطح نفس (مرتبه فردی) است؛ اما در عمل، عقل جزوی تنها چیزی است که انسان از آن فهم می­کند.

تجلی عقل کلی در مرتبه فردی، من ظاهری یا ego است که سوژه مطلق، همزمان اصل ایمنانت و اصل ترانساندانت آن محسوب می­شود. به عبارت دیگر من ظاهری ازآن‌جهت که تجلی سوژه مطلق است، سوژه محسوب می‌شود؛ اما این سوژه، در عین حال، نسبی، محدود و جزئی است؛ که این محدودیت به‌ واسطه حضور در مرتبه فردی حاصل شده است. منظور از جزوی بودن عقل جزوی همین محدود شدن به مرتبه فردی است.

برای روشن شدن تمایز بین عقل کلی و عقل جزئی از مثال خط افلاطون (رساله جمهوری) بهره می‌گیریم. افلاطون در بحث ازمعقولات و محسوسات می نویسد: «اکنون خطی را تصور کن که به دو بخش نابرابر تقسیم شده است: یکی از آن دو بخش، عالم دیدنی هاست و دیگری عالم شناختنی ها. هر یک از این دو بخش را نیز به همان نسبت به دو جزء تقسیم کن.»

در قالب اصطلاحات امروزی، تمثیل فوق را می توان این گونه شرح داد که «منظور از قسمت تصاویر در عالم شناختنی­ها، نظریه های صوری (formal theories) است که مبتنی بر اصول موضوعه و اصطلاحات تعریف نشده (undefined terms) است و توسط عقل جزئی ادراک می گردد. در حالی که منظور وی از اشیاء، خود ایده هاست که با عقل کلی می‌توان آنها را «دید». او واژه دیالکتیک را بدین منظور به کار می برد تا به روشی که به شهود عقلانی، هادی است، اشاره کرده باشد.» دیالکتیک در فلسفه افلاطون راهی است که نفس انسانی با پیمودن آن رفته رفته از عالم محسوس به عالم معقول راه پیدا می کند. برخلاف ارسطو که معنای جدل را از دیالکتیک برداشت می کند، دیالکتیک افلاطون طریقی برای بیداری و هوشیاری نفس است.

در تمثیل خط، عقل جزئی، متناظر با تصاویر اشیا در عالم شناختنی هاست. افلاطون در کتاب هفتم رساله جمهوری و در بحث از روش دیالکتیک می‌گوید برای باز کردن چشم روح، باید از آموختنی های مقدماتی یاری جست. اما برای متمایز کردن این آموختنی های مقدماتی از پندار و دانش (آموختنی هایی که روشن­تر از پندار و تاریک تر از دانش هستند) آنها را "شناسایی از راه استدلال" (Understanding) می نامد تا ماهیت آنها را نشان دهد. شاید بتوان این نوع شناسایی را به "علم راسیونل" تعبیر کرد. افلاطون می‌گوید: «دانش­هایی هم که گفتیم به یاری آنها می‌توان به هستی حقیقی نزدیک شد، مانند هندسه و دانش های خویشاوند آن، رویایی از هستی حقیقی می بینند.»

بنابر این استدلال در فرایند شناخت به مثابه علت اِعدادی شهود عمل می کند. بر طبق نظر شوان، وقتی عملیات ذهنی (مشروط به وجود بصیرت) به گونه ای باشد که به صرف یک سمبول تبدیل شود، کشف دفعتاً از راه می رسد. همان گونه که مالش دو چوب به یکدیگر یا تمرکز اشعه آفتاب توسط عدسی سرانجام باعث برافروختن آتش می گردد. «یعنی عملیات ذهنی زمینه را آماده می سازد و کشف ناگهان این زمینه را فرا می­گیرد. عقل بشری به‌ واسطه نوعی رابطه بین فکر و واقعیت، به ذات خود (عقل کلی) شبیه می‌شود.» (شوان) منظور از سمبول در این نقل قول، امری است که حقیقت مرتبه بالاتر را در مرتبه پایین تر متجلی می کند و به مثابه نردبانی است که مرتبه پایین را به مرتبه بالا مرتبط می سازد. 

یک مقایسه اجمالی میان عقل جزوی و عقل کلی، کمک می کند که هر دو را بهتر بشناسیم. در وهله اول عقل کلی نیازمند داده های بیرون از خود نیست، زیرا آموختن در عقل کلی همان به یاد آوردن است. نقش آموزش بیرونی، همان گونه که گفته شد، آماده کردن زمینه بیداری و به یاد آوردن است. عوامل بیداری عقل کلی آموزش بیرونی یا الهام درونی است. شهود عقلی همان شکوفا شدن سرشت و ضمیرعقل کلی است. معرفت قلبی با آنچه که دانسته می شود یکی است و مانند یک شعاع بی وقفه نور است. در نقطه مقابل، عقل جزئی به حکم طبیعتش باید به حقیقتی خارج از خود دل ببندد و بدون بهره گیری از اطلاعات بیرونی کاری از پیش نخواهد برد. می توان عقل جزوی را به ماشینی تشبیه کرد که برای کار کردن و تولید محصول، نیاز به مواد اولیه دارد. عقل جزوی مواد خام خود را باید از منبعی بیرون از خود تهیه کند.

تفاوت دیگر این است که عقل جزئی قدم به قدم پیش می­رود اما عقل کلی یک راست به قلب نتیجه می زند. هرچند به کاربردن لفظ نتیجه در اینجا سهل انگارانه است؛ زیرا خبری از جمع بندی و مقدمات و تلفیق نیست. به تعبیر شوان: «عقل جزئی قدم زدن در یک محیط و آشنایی تدریجی با آن محیط است ولی عقل کلی نظاره کردن از بالای کوه است.» به عبارت دیگر، عقل جزئی به تدریج و جزء به جزء ادراک می­کند و امور را کنار هم می گذارد، اما عقل کلی دفعتاً و بالکل دریافت می کند. عقل کلی، مستقیم از میان آن امور عبور می کند و معنا یا حقیقت باطنی آنها را حضوراً درمی یابد. به همین  دلیل از دیرباز این دو قوه را به دیدن و لمس کردن تشبیه کرده اند؛ چنانکه داستان مشهور «فیل اندر خانه تاریک» در مثنوی معنوی، که ظاهرا منشاء هندی دارد به همین نکته اشاره می کند. در یک تمثیل دیگر که اتفاقا در مثنوی هم آمده، اندیشیدن عقل جزئی را به راه رفتن فرد نابینا با عصا تشبیه کرده اند که هرچند تا حدی می تواند کارساز باشد، اما به هیچ وجه مانند راه پیمودن فرد بینا نیست. شیخ محمود شبستری در گلشن راز تفاوت عقل جزوی و عقل کلی را با زیبایی و دقت تمام، این گونه بیان می کند:

مقدم چون پدر تالی چو مادر

نتیجه هست فرزند، ای برادر

ولی ترتیب مذکور از چه و چون

بود محتاج استعمال قانون

ره دور و دراز است آن رها کن

چو موسی یک زمان ترک عصا کن

درآ در وادی ایمن زمانی

شنو «انی انا الله» بی‌گمانی

برای فهم بهتر این تفاوت، می توان مراتب و درجات خود عقل جزئی را مد نظر قرار داد. واضح است که میزان حدت و تیزی عقل جزوی در افراد مختلف با یکدیگر متفاوت است چنانکه بعضی انسان ها را باهوش و برخی دیگر را کم هوش یا دارای هوش متوسط می نامیم. یک دانشجو ممکن است به صرف اشاره ای از طرف استاد کل مطلب را دریابد و دانشجوی دیگری ممکن است تازه پس از توضیحات مفصل استاد به همان درک دانشجوی اول برسد. در هر دو مورد پای هوش که یکی از وجوه عقل جزوی است در میان است اما مشخص است که کیفیت یا درجه این دو نوع هوش با یکدیگر متفاوت است؛ هرچند میتوان به سیاق عملکرد پردازنده در رایانه، این تفاوت را به تفاوت کمی میان سرعت پردازش اطلاعات نسبت داد. با این حال شکی نیست که در اینجا حقیقتا با دو مرتبه یا درجه از هوش مواجه هستیم. اکنون می گوییم حالتی را فرض کنید که هوش فرد، بیشتر و بیشتر شود تا جایی که در یک نقطه حدی، بدون واسطه و بدون صرف زمان، کل حقیقت مورد نظر را آناً و یکجا درک کند. مشابه آنچه که، بر طبق مثال مشهور، زمانی که دمای آب به حد مشخصی رسید، تغییری کیفی رخ می دهد و آب به بخار تبدیل می شود. نمونه اعلای چنین پردازش های خارق العاده ای را می توان در شهودهای دانشمندان یا حدس های صائب ایشان مشاهده کرد که ممکن است مدتها بعد، شواهد تجربی یا استدلال های عقلی، مهر تایید بر آن حدس ها و شهودها بزنند. اینشتین شاهد خوبی براین مدعاست. وی می گوید: «ادراک شهودی، یک روشنایی ناگهانی است. تقریبا حالتی مثل از خود بیخود شدن. سپس تحلیل ها و آزمایش ها، شهود را تایید یا رد می کنند. اما در ابتدا جهش بزرگی از تخیل وجود دارد.» در چنین مواردی شاید بتوان گفت بارقه هایی از تعقل شهودی و شهود عقلانی دیده می شود.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ آبان ۹۹ ، ۱۹:۳۴

در بخش پیشین گفته شد که فعلیت بخشیدن به عقل کلی و دستیابی به تعقل شهودی، در دسترس عموم انسان ها نیست. از این نظر انسان ها به دو دسته تقسیم می شوند. دسته نخست کسانی هستند که تعقل شهودی از عین ذات آنها غایب است که در این صورت سخن گفتن از «فعلیت بخشیدن به آن» بی معنی خواهد بود. دسته دوم کسانی هستند که غیبت تعقل شهودی در آنها صرفاً عارضی است؛ در این صورت اگر شرایط لازم مهیا باشد، می­توان آن را به فعلیت درآورد. اکنون پرسش این است که در انسان های دسته دوم چگونه می توان عقل کلی را به فعلیت رساند.

در پاسخ به این سوال باید گفت که اثبات و استدلال تنها راه شناخت نیست. گاه صرف تماشای یک تابلوی نقاشی یا شنیدن یک قطعه موسیقی همه حقیقت مضمر در آن تابلو یا آهنگ را یک­جا آشکار می کند. در این حالت سایه ای یا پرتوی از شهود عقلانی نمود پیدا می کند زیرا آن نقاشی یا موسیقی هرچه باشد هنوز در عالم صورت است و نمی تواند با امر فوق صوری که متعلق ادارک عقل شهودی است یکی باشد، اما به هر حال گویاتر و رساتر از تفکر تحلیلی و تشریحی است و به نحو ترکیبی یا تالیفی مجلای حقیقت فوق صوری می شود. بنابر این یکی از راه های فعلیت بخشیدن به تعقل شهودی، تمرکز معنوی بر سمبول ها و صورت هایی است که می توانند بین انسان نظاره گر و امر فوق صوری واسطه شوند و همچون نردبانی او را به بالا رهنمون شوند. این نکته به ویژه در فلسفه­ هنر نمود بارزی پیدا می کند. زیرا اثر هنری اصیل، در واقع جنبه ای از  بی نهایتی اصل را در خود دارد و هرچند محدود به صورت است اما تو گویی همواره در حال شکافتن پوسته صورت و فرارفتن از خود است. بورکهارت می گوید: «شهود عقلانی از سمبول های صورت های نوعی (آرکتیپها) آغاز می کند و به خود آنها دست می­یابد.» به عبارت دیگر، آن نقاشی یا آن آهنگ، بیدار کننده روح است تا آن حقایق اولیه را دوباره به یاد بیاورد، همچنانکه استدلال عقلی نیز در پاره ای موارد، توان چنین کاری را دارد. در سخن بورکهارت، منظور از صورتهای نوعی همان صور افلاطونی است.

با همه آنچه گفته شد، از آنجا که عقل کلی، به خلاف قوای متعارف انسان از قبیل خیال و حافظه و حتی عقل جزوی، در بین آدمیان عمومیت ندارد، به نظر می رسد داشتن درک صحیح و تصور درست از مفهوم این قوه و کارکرد آن یعنی تعقل شهودی، برای انسان متوسط امری دشوار یا حتی محال باشد. واضح است که فقدان چنین امکانی در برخی افراد، حقیقت آن را نفی نمی کند، همچنان که به صرف عمومیت نداشتن پدیده وحی و الهام، منطقا نمی توان امکان آن ها را نفی کرد. با این حال در پاسخ به این سوال که تعقل شهودی چگونه چیزی است، برای تقریب به ذهن، می توان به برخی از نمونه ها اشاره کرد. به عنوان مثال شوان معتقد است که در فلسفه ارسطو مستند قول به الوهیت (theism) و قول به هیولی و صورت (hylomorphism) از مقوله کشف است نه استدلال تنها. به عبارت دیگر، تصورات اساسی ارسطو (مانند صورت و هیولی) حقیقتاً از نوع شناخت متافیزیکی و بنابراین از نوعی شهود فراذهنی برجوشیده است.  به این ترتیب مشخص می شود که شهودهای فراذهنی، از آنجا که اصولا فراتر از مفاهیم صوری و ذهنی هستند، هنگام پدیدار شدن در حیطه صور، لاجرم باید در قالب سمبول ها متجلی شوند. بنابراین اگر شخص به درک متافیزیکی ویژه ای نایل شود به گونه ای که بتواند از خود سمبول - هر سمبول اصیلی که باشد - به حقیقت آن سمبول برسد، نوعی از تعقل شهودی را تجربه کرده است. یعنی درک صحیح سمبول می تواند نقطه آغازی برای تعقل شهودی باشد.

یکی از  نتایج بحث اخیر این است که هرچند شهود عقلانی پدیده ای عام و همگانی نیست، اما در عین حال، این چنین نیست که عامه انسان ها از ثمرات و فواید آن محروم باشند، زیرا اولا تاثیرات وجودی چنین پدیده­ ای، آنچنان سنگین و پرشدت است که خواه ناخواه دامنه نفوذ آن از شخص تجربه کننده فراتر می رود و ثانیا همانطور که گفته شد، عموم انسان ها می توانند با تامل بر سمبول ها و صور سمبولیک اصیل، اگر نه بطور کامل، دست کم تا اندازه ای، به قلمرو تعقل شهودی نزدیک شوند و از اثرات هستی شناختی آن بهره مند گردند. ضمن اینکه ادیان اصیل هم به نوعی در این میان نقش جبران کننده ایفا می کنند به این معنی که با متجلی ساختن امر فوق صوری به یک صورت خاص (یعنی در قالب یک  دین خاص)، که در عین حال تام و کامل هم هست، زمینه بهره ­مندی اکثریت انسان ها را از اثرات وجودی امر فوق صوری فراهم می­ آورند.

آنچه که تا اینجا در باب عقل کلی و شهود عقلانی گفته شد صرفا تعریف و توصیف عقل کلی و عملکرد آن و در واقع طرح  مدعای دیدگاه خردجاوید در این باب بود اما از برهان یا استدلال این دیدگاه برای اثبات وجود عقل کلی سخنی به میان نیامد. طرح این موضوع منوط به بررسی عقل جزوی و همچنین معنا و کارکرد دقیق برهان و استدلال، از نظرگاه خردجاوید است که در بخش های بعدی به آن پرداخته می شود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ آبان ۹۹ ، ۱۹:۱۸

قسمت قبلی را با یک پرسش اساسی به پایان رساندم: چگونه است که عموم انسان ها با وجود برخورداری از قوه عقل کلی، نسبت به آن و محتوای آن آگاهی ندارند یا حتی آن را انکار می کنند؟ (و البته این انکار مختص افراد عامی و ناآگاه هم نیست بلکه برخی از بزرگان فکر و فلسفه صریحا خط بطلان بر چنین قوه ای کشیده اند.)

در پاسخ می توان گفت که اهل حکمت جاویدان، به تبع پیروان ادیان، عامل اصلی این غفلت را، "هبوط" انسان می دانند که باعث شده «دستش از هسته فوق شخصانی هستی خویش کوتاه شود؛» به گونه­ای که تنها نور ضعیف عقل جزوی که انعکاسی از عقل کلی است و غیرمستقیم و حصولی است در او باقی بماند و عقل کلی صرفاً بصورت بالقوه و ناتمام در او باشد.

در برابرِ انسان هبوط زده، انسان ماقبل هبوط قرار دارد که او را انسان ازلی (primordial man) یا انسان عهد نخستین هم می خوانند که کاملاً از نعمت عقل شهودی برخوردار بوده و نزد او وحی و کشف یکی بوده و به همین دلیل هم برای او صورت های دینی مختلف وجود نداشته است.(شوان). مارتین لینگز وجه تمایز انسان ازلی از انسان هبوط کرده را گشودگی چشم دل یا به تعبیر بسیاری از سنت­ها، بیدار دلی می داند و با تعمیم معنا، قدیسان را نیز در زمره کسانی می شمارد که از هبوط رهایی یافته و به بیداردلی نایل شده اند.

باید توجه کرد که غفلت ناشی از هبوط، صرفا یک ناآگاهی در عداد جهالت های متعارف نیست، بلکه در واقع یک وضعیت وجودی است؛ یعنی نحوه وجود و حضور انسان در عالم مادی محسوس، خواه ناخواه این وضعیت را برای انسان فراهم آورده و او باید راهی برای رهایی پیدا کند.

شوان انسان متوسط را، حتی اگر بتواند از حیث ذهنی مولفه هایی از این پیام را دریابد، مخاطب پیام متافیزیک محض نمی داند. به گفته او «محال است که واقعیت کشف (یعنی تعقل شهودی) را بتوان به همه افهام ثابت کرد.»  مخاطب این پیام انسانهایی هستند که عقلشان واجد این سه ویژگی باشد: تمییز، نظاره (contemplation) و عمل. این سه ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند. خصلت اول به این معنی است که شخص بتواند از یک سو میان «مطلق» و «نسبی» و از سوی دیگر میان خود نسبی ها به نحو شهودی تمییز قائل شود. خصلت دوم به توانایی شناخت هستی محض و ذات محض اشاره دارد. و سرانجام، ویژگی سوم به معنی داشتن آمادگی برای گذر از قوه به فعل، گذر از انتزاعی به ملموس و گذر از عقل به اراده است (شوان)

توجه به این نکته بسیار مهم است که حدت ذهن و تیزی خرد، حداکثرتاثیری که احتمالا می تواند داشته باشد در ویژگی اول است، اما نظاره  و عمل مقولات دیگری هستند که در وضعیت وجودی انسان تاثیر می گذارند و البته همین تاثیر می تواند منجر به تغییر در قوه تمییز هم بشود. یعنی نظاره و عمل باعث گشوده شدن چشم دل و ارتقاء قوه تمییز می شود. لزوم نظاره و عمل، علاوه بر شناخت، به این دلیل است که انسان هبوط­زده، همانطور که گفته شد، در وضعیت وجودی خاصی گرفتار شده که رهایی از آن با شناخت نظری صرف ممکن نیست. به عبارت دیگر صرف مطالعه و شناخت و تحقیق و پژوهش نظری، ولو این که موضوع آن بسیار معنوی و مرتبط به دقیق ترین آموزه های مکاتب معنوی مختلف باشد، حداکثر دستاوردی که برای انسان دارد افزایش حجم معلومات و دانسته های اوست که بدون دو ویژگی دیگر، شخص را به انبانی از اطلاعات ظریف و زیبا و رنگارنگ تبدیل می کند و حتی در ساده ترین خوی ها و عادات او هم تاثیر محسوسی نخواهد گذاشت.

اصحاب خرد جاوید بر این باورند که در شرایط کنونی، که برحسب اصطلاحات دینی آن را آخرزمان می خوانند، تنها وحی است که می‌تواند این قوه نهفته را در انسان به فعلیت برساند. یعنی دست انسان امروزی از منبعی به نام عقل  کلی کوتاه است و تنها به مدد وحی می توان به دستاوردهای شهود عقلانی نایل آمد. در عین حال باید توجه کرد که هرچند دین برای رستگاری عموم انسانها نازل شده، اما فعلیت بخشیدن به عقل کلی و دستیابی به تعقل شهودی، در دسترس عموم انسان ها نیست. شوان از این نظر انسان ها را به دو دسته تقسیم می کند. دسته نخست کسانی هستند که به گفته او «تعقل شهودی از عین ذات آنها غایب است.» که در این صورت نمی توان چنین قوه ای را در ایشان خلق کرد و سخن گفتن از «فعلیت بخشیدن به آن» بی معنی خواهد بود زیرا قوه ای وجود ندارد که بخواهد به فعلیت برسد. دسته دوم کسانی هستند که غیبت تعقل شهودی در آنها «صرفاً عارضی باشد؛» در این صورت می­توان آن را به فعلیت درآورد.

به این نکته نیز باید توجه نمود که از نظر شوان، عقل تحلیلی، یعنی زیرکی و چالاکی ذهنی، الزاما با عقل کلی و قوه بصیرت معنوی، لازم و ملزوم یکدیگر نیستند. یعنی ممکن است عقل در مرتبه تحلیلی و استدلالی، بسیار تند و تیز باشد ولی در ورای آن اصلاً کار نکند؛ یا ممکن است در ساحت عرفانِ محض نافذ و ژرفیاب باشد اما فاقد وسعت باشد. یعنی در عمل (و نه در اصل خود) نتواند برخی جنبه های اشیا یا برخی ساحت های واقعیت را دریابد. به این ترتیب، ملاحظه می شود که از نظر شوان، عموم انسان ها به لحاظ بهره مندی از قوه تعقل شهودی از گوهر واحدی برخودار نیستند. به عبارت دیگر، هر کسی قابلیت عقل کلی یا شهود عقلی را ندارد.

اکنون باید دید در انسان های دسته دوم چگونه می توان عقل کلی را به فعلیت رساند. در این ارتباط، نکته کلیدی این است که «تعقل شهودی مستلزم شرایطی است که نه‌تنها عقلی بلکه اخلاقی در عمیق ترین معنای این ­واژه­ اند.» (شوان) به عبارت دیگر، برای درک شهودی، تلاش و آمادگی سوژه هم لازم است، چه در بعد نظری و چه در بعد عملی. منظور از اخلاق در اینجا صرف روابط اجتماعی یا حسن و قبح های اخلاق متعارفی نیست، بلکه عمیقا با مفهومی به نام «فضیلت» پیوند دارد. فضایل اخلاقی، از  دیدگاه خردجاوید، ویژگی های هستی شناسانه ای هستند که در درجه اول رابطه میان انسان با مطلق و سپس با خود و با انسان های دیگر را تعیین می کنند. به عنوان نمونه یکی از فضیلت های اساسی انسان، تواضع است که مستلزم آن است که انسان اولا به این امر آگاهی یابد که «در برابر مطلق، هیچ است» و ثانیا رفتار و کردار خود را بر مبنای این آگاهی تنظیم نماید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۹۹ ، ۲۰:۵۹

پس از توضیحاتی که تا اینجا درباب عقل کلی داده شد، اکنون باید دید که منظور از تعقل شهودی یا شهود عقلانی چیست. همان گونه که گفته شد، عقل کلی به یونانی Nous و به لاتین Intellectus نامیده می‌شود. بر همین سیاق، عملکرد عقل کلی را در زبان یونانی با فعل noein و در لاتین با لفظ intellectum بیان می کنند که هر دو به معنی درک کردن با عقل کلی است. به عبارت دیگر، فعالیت عقل کلی یا روح، شناخت و داوری حقیقی است.

ذکر این نکته خالی از فایده نیست که «واژه intellectual (انتلکتوئل) هم که امروزه بیشتر بر گرایش خاص به نظریه پردازی یا سایر اقسام تفکر بحثی واستدلالی و همچنین افراد اهل فکر و روشنفکر اطلاق می شود، در اصل بر حیات ذهنی آگاه در همه شکل­های آن دلالت می کند.» اصولاً اهل حکمت جاویدان، میانه خوبی با روشنفکری ندارند. زیرا تأکید آن بر فکر است که تنها یکی از کارکردهای عقل جزئی است. بنابراین می‌توان انتظار داشت که گرایش هایی همچون روشنفکری دینی یا نواندیشی دینی، از آنجا که پایگاه خود را فکر و اندیشه به معنای مدرن آن قرار می دهند، و دین را تنها در پرتو این دیدگاه ارزیابی می کنند، در دیدگاه خردجاوید جایگاهی ندارند.

برگردیم به بحث درباب شهود عقلانی؛ متاسفانه در زبان فارسی اصطلاحی تک واژه ای برای انتقال این مفهوم وضع نشده یا اگر هم بوده (که قطعا بوده و در اصطلاحات آیین زرتشتی وجود داشته است) به فراموشی سپرده شده و ناگزیر آن را به «شهود عقلانی» و یا «تعقل شهودی» ترجمه می کنند. البته برخی از مترجمان، معادل فارسی خرد را برای این معنی برگزیده اند که هرچند در اصل به همین معنی بوده اما به مرور زمان معنای عام تری پیدا کرده بطوری که می توان گفت امروزه واژه خرد اشاره دارد به مطلق عقل، اعم از عقل کلی، عقل جزیی، عقل نظری و عقل عملی. نکته جالب توجه این است که به لحاظ ریشه شناختی، ظاهراً «خرد» فارسی با kardia یونانی وcor  لاتین و heart انگلیسی هم ریشه است. بر این اساس خردی که در گذشته به معنای عقل کلی به کار می رفته، در متون حکمی و عرفانی فارسی تبدیل به «دل» یا معادل عربی آن، «قلب»، شده است.

مفهوم تعقل شهودی در همه سنت ها با نام های مختلف وجود داشته است. به عنوان نمونه می توان به اصطلاح Gnosis (عرفان) اشاره نمود که دلالت بر معرفت فوق عقل استدلالی نسبت به واقعیات فوق عالم تکوین دارد و معادل سانسکریت آن جنانه (jnāna) است که شناخت به کامل­ترین معنای آن است. (الدمدو)

به تعبیر دکترنصر، تعقل شهودی را در یک کلام می توان «درک مستقیم و بی واسطه حقیقت، چنانکه هست» توصیف نمود. شهود عقلی، درک حضوری حقیقت است. مستلزم ادراک وجود است چه خود وجود و چه وجود اشیا. حس وجود با سرشت عقل کلی سرشته شده است. در روند شهود عقلی این گونه نیست که انسان به‌واسطه اینکه موجودی متفکر است مقولات فکری خود را بر آنچه که شهود کرده تحمیل نماید؛ بلکه خود معرفت و آگاهی در شخص تحقق می­یابد و بنابراین، «هویت حقیقت چیزی جز آگاهی نیست.»

به بیان دیگر، «شهود عقلی نوعی روشن شدن یا اشراق است نه فراگرفتن، زیرا عقل کلی در کنه ذاتش با اصل وجود اشیا یکی است.» (کاتسینگر به نقل از شوان) از این رو، برای رسیدن به شهود عقلی باید آن را در جوهر فوق شخصی خرد آدمی جستجو کرد. یعنی انسان باید از فردیت خود فراتر برود تا فضایی برای عمل کردن عقل کلی باز شود. به عبارت دیگر، صرف دانش نظری برای تحقق شهود عقلانی کفایت نمی کند. به همین دلیل است که شوان عرفان را مترادف با تحقق معنوی می داند که همان معرفت محصل و وجودی است. بنابراین، به نظر می رسد همه آنچه که عرفایی مانند مولانا درباب رجعت به درون و کشف حقایق در درون خویش، بیان می کنند، ناظر به همین نحوه شناخت و معرفت است. براین اساس گفته شده است که عقل کلی برتر از آدمی است و فروتر از خدا؛ بنابراین شهود عقلی در واقع لطف دائم و فطری خداوند است به انسان که او را در علم خود شریک می سازد.

پیش از ادامه بحث لازم است توضیحی درباره اصطلاح شهود (Intuition) و معنای دقیق آن در ترکیباتی همچون شهود عقلی یا تعقل شهودی داده شود. گنون معتقد است اشراق و شهود واقعی غیر از آن چیزی است که فلاسفه معاصر از آن سخن می­گویند. شهود این فلاسفه جنبه محسوس دارد درصورتی‌که اشراق واقعی، مافوق امور استدلالی است. برای درک بهتر سخن گنون می توان گفت در متون حکمی فلسفی عموما معانی زیر از واژه شهود فهمیده می شود (مبنای این تقسیم بندی را از کتاب «مثل فیلسوف نوشتن» نوشته ای. پی. مارتینیک گرفته ام) :

  1. قضاوت شخص راجع به مسئله ­ای پیش از آنکه به‌طور جدی به آن اندیشیده شود. در این معنی، شهود مبدأ عزیمت تأمل فلسفی است که بعد از آن ممکن است رد یا تأیید شود. (مارتینیک) این نوع شهود را می توان شهود معمولی نامید که نوعی درک فوری، بدون در نظر داشتن ریزِ مولفه­ هاست. به عنوان نمونه، در ابتدای پیدایش حساب دیفرانسیل و انتگرال، لایب نیتس به  نحو شهودی مفهوم بی­نهایت کوچک ها را ابداع کرد بدون اینکه درک منطقی کاملی از آنها داشته باشد. ریاضیدانان بعدا این مبنای منطقی را فراهم کردند.
  2. در فلسفه کانت شهود به معنی تجربه حسیی است که هنوز به قالب مفهوم درنیامده است؛ یعنی مقولات فاهمه بر آن اطلاق نشده است. (همان)
  3. معنای سوم شهود، روش یا قوه غیرحسی و غیراستدلالی شناخت حقیقت است. این معنا به ویژه در فلسفه افلاطون، فلسفه نوافلاطونی و تا حدودی در فلسفه های ایدئالیستی مورد توجه است. (همان)

گذشته از معنای کانتی شهود، می توان معنای اول را به نوعی مادون عقل استدلالی و معنای سوم را مافوق آن تلقی نمود. شهود هنرمندان هم از آنجا که در عالم خیال واقع می‌شود، غیر از شهود عقلانی است که مافوق آن است زیرا این شهود ذاتاً فوق صوری است و به همین دلیل به آن «رویت با چشم دل» نیز می­گویند. پیداست که منظور ما از شهود عقلانی، همان شهود نوع سوم است.

اکنون که معنا و مفهوم عقل کلی و عملکرد آن یعنی تعقل شهودی تا اندازه ای روشن شد، هنوز یک پرسش اساسی باقی می ماند و آن اینکه چگونه است که عموم انسان ها با وجود برخورداری از این قوه، نسبت به آن و محتوای آن آگاهی ندارند. به راستی این چه قوه ای است که اغلب آدمیان از وجود آن بی خبرند یا حتی اگر به آنها خبر از وجود چنین قوه ای داده شود به سادگی آن را انکار می کنند؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ آبان ۹۹ ، ۱۴:۰۶

درنوبت پیشین نتیجه گیری شد که عقل کلی قوه ­ای عام و عالمگیر و خارج از تصرفات فردی است و امری انتزاعی نیست بلکه نیرویی حقیقی است که آثار و نتایج مشهود و قابل لمس دارد.

نتیجه دیگری که از مباحث مطرح شده می توان گرفت این است که یقین ­های متعلق به عقل کلی «نه در "خود" که می اندیشد بلکه در جوهر فوق شخصی خرد آدمی» مندرج است.» (شوان) در درون ما چیزی هست که برخلاف روان که امری ذهنی است و تحت سلطه محدودیت های فردی است، از آنها بر می گذرد و اصولاً آنها را تحت سیطره خود قرار می دهد که همانا عقل کلی است. (بورکهارت)

 بنابراین معرفتی را که از طریق عقل کلی نصیب آدمی می‌شود نمی توان متعلق به شخص خاصی دانست یا از زمره ابداعات و ابتکارات فردی به شمار آورد. این نکته مشخص می کند که چرا در عموم تمدن های سنتی، به خلاف تمدن مدرن، پدیده ای به نام «نبوغ» و برجسته ساختن افراد از راه انتساب اندیشه ها یا کارهای سترگ به ایشان اصلا مطرح نبوده است.

برطبق آنچه که در مبحث مراتب واقعیت گفته شد اشاره کردم که در تقسیم بندی های عالم صغیر مرتبه جزئی و فردی انسان همان است که اصطلاحا به آن «نفس» و بعضا «روان» گفته میشود. در یک نظرگاه کلی می توان گفت که در انسان، همه قوای دیگر، ادامه عقل کلی هستند و عقل کلی، در برخورد با سطح نفس که مرتبه ای فردی و جزئی است، در چهار سطح یا مرتبه نمود پیدا می کند که عبارتند از عقل جزوی، حافظه، خیال و احساس. «درواقع بدن هم امتدادی از عقل کلی است که خود در فرد انسانی به صورت دو قطب جسمانی و نفسانی منکسر شده است.» و یا به تعبیر دقیق­تر، «ذهن و بدن هر دو انعکاسی از عقل کلی اند یا بهتر بگوییم به ‌واسطه انعکاس دو قطبی آن در سیاله وجود منبسط که در حاشیه واقع است، "همان" عقل کلی اند.» (کاتسینگر) در اینجا سیاله وجود منبسط، که محمل پذیرش صور عقلانی است، بدون دریافت تابش عقل کلی هیچ گونه هویت مشخصی ندارد و از این رو در حاشیه قرار دارد؛ اما پس از تابیدن شعاع عقل کلی، به دو صورت ذهن و بدن متجلی می شود. خصلت آگاه بودگی ذهن و نیز سامان­مند بودن بدن و نیز وجود حواس پنج­گانه، همه نشانگر حضور قوه عاقله در مراتب مختلف وجود انسانی است. این نکته، بیان دیگری است از نکته ای که پیشتر درباره نسبت روح با عقل کلی مطرح گردید. از آنجا که روح جنبه هستی شناختی و عقل کلی جنبه معرفت شناختی یک حقیقت واحد هستند، می توان عملکرد روح را که علت همه قوای انسانی در مراتب مختلف است به عقل کلی نیز نسبت داد. به تعبیر زیبای شوان، «عقل کلی در انسان، حضور آن چیزی است که در گیاه باعث می­شود بی هیچ مقاومتی به طرف روشنایی بگردد.» یعنی، عقل کلی در کل طبیعت حضور دارد و قوه ای است که مبدأ یا اصل نظم و تدبیر است. اما در انسان برخلاف سایر مخلوقات خاکی، این اصل می‌تواند به خود، آگاهی پیدا کند: به صورت شهود در خرد، وجدان در اراده، و نوعی حس قدسی در نفس. «ولی این قوه در انسان، هرچند به شکل آگاهانه در می آید، یا دست کم می تواند درآید، همان قدر بی­واسطه، ملموس و برخوردار از وجود است که در جماد و نبات و حیوان.» (کاتسینگر)

درباره وجوه جزئی عقل، یعنی عقل جزوی، حافظه، خیال و احساس، باید گفت که همه آنها، به لحاظ سوبژکتیو یا ابژکتیو بودن، در یک سطح و مرتبه قرار ندارند. هرچه از عقل به طرف حس حرکت کنیم جنبه ابژکتیو (یعنی مستقل بودن از سوژه) کمتر می شود و خصلت سوبژکتیو (وابسته بودن به سوژه) بییشتر می شود: عقل جزوی، هنوز ابژکتیو است، اگر چه به‌واسطه و ]به نحو[ استدلالی؛ زیرا نسبت به عقل کلی یا عقل به خودی خود، مقام جزویت دارد. حافظه کمتر ابژکتیو و بیشتر سوبژکتیو است به این معنی که مظروف آن تنها تجارب فردی می‌تواند باشد. خیال بیشتر از حافظه سوبژکتیو است و احساس که در پایینترین سطح قرار می گیرد، به نوبه خود "سوبژکتیویته" محض است.

بنابر این، احساس بیش از وجوه دیگر عقل، ذاتاً خصلت سوبژکتیو دارد، به این معنی که «قطب سوبژکتیو به مستقیم ترین نحو در آن متجلی است.» اما عقل، بالذات ابژکتیو است «چرا که همه غایت آن مطابقت آگاهی با واقعیتی است که به لحاظ تجربی "در خارج" واقع است.» (شوان)

در اینجا سوبژکتیو و ابژکتیو به ترتیب نشان دهنده انتساب به قطب سوژه و قطب ابژه هستند. بنابراین وقتی گفته می‌شود خیال بیشتر از حافظه سوبژکتیو است، به این معنی است که نزدیکی بیشتری با قطب سوژه دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۹ ، ۱۹:۵۰